سلام روزتون بخیر من یه مامان باردارم با یه بچه دوساله
زایمان اولمم سزارین بودم و بعدش به خاطر یه سری شرایط و دور بودن از خانواده ام افسردگی بعد زایمان گرفتم خیلی حس بد و داغونی بود فکر میکردم تا ابد همون جوری حالم بده منی که عاشق بچه بودم از بچه خودم خوشم نمیومد فقط من باب وظیفه ترو خشکش میکردم تا اینکه خوب شدم الان عاشقانه دوسش دارم و اونم با اینکه پسره عاشقانه دوسم داره اینو از تک تک حرکاتش میفهمم حالا میترسم بعد زایمانم باز افسردگی بگیرم و حالم بد بشه از یه ورم فک میکتم بچه بزرگم خیلی به داداشش حساس بشه و اذیتم کنه با اینکه وقتی میبینه با بچه ی دیگه ای مثلا نی نی های فامیل بازی میکنم و حرف میزنم فقط بهم لبخند میزنه ولی خالش این کارو بکنه سریع میره خودشو میندازه تو بغل خواهرم الان به نظرتون برای جلوگیری از افسردگی بعد زایمان و مدیریت دوتا بچه کوچیک چه راه حل هایی دارین ممنون میشم راهنمایی کنید.

۶ پاسخ

گرفته بودم همونی که خودش دوست داشت ولی خیلی حساسه همیشه مورد توجه همه هست فکر کنم واسه اونه

سلام دوستان منم پسرم ۴ساله هست همین شرایط رو دارم پسرم الان خیلی حسودی می‌کنه به این یکی نمی‌دونم به دنیا بیاد چیکار کنم باهاش کنار بیاد

من دوتا دختر دارم دختر کوچیکم ۸ سالش هست دیروز رفتم لباس خریدم هم برای دخترا هم واسه بچه دختر کوچک حسودی کرد

مطالعه داشته باش بچه دوم با فاصله کم که بیاد چه طور برخورد کنی مثلا ما خودمون بچه ها حساس میکنیم همش بهش نگو دست نزن روش میفتی نکن اینجوری نکن که بدتره بزار گاهی بغلش بچه رو و مراقب باش زیاد امر و نهی نکن بعد وقتی که اولی خابه قربون صدقه دومی برو زیاد بغلش نکن دومی رو اگه شرایط هست یکم اولی رو ببرید بیرون پارکی مهدی جایی که بهتره این تجربه من بود وقتی دختر اولم دو ساله شد دومی اومد من بلد نبودم و حساسش کردم ولی الان خدارو شکر خوبن بازی میکنن ولی دعوا هم دارن دیگ مثل بقیه خواهر برادرا

دقیقا تمام شرایط قبل و الانتون رو‌من داشتم ودارم ،من کتاب مادر کافی رو‌خوندم کتاب خوبیه اک تونستی بخونش

دختر من هم دو سال و نیمشه، فوق العاده حساسه منم نمدونم چجوری باید رفتار کنیم ک اسیب نبینه

سوال های مرتبط

مامان مهدیار🤱🩵 مامان مهدیار🤱🩵 هفته بیست‌وهشتم بارداری
مامان شاهان و جانان مامان شاهان و جانان هفته بیست‌ویکم بارداری
بچ ها من بخاطر قرص قند می‌خوردم افت قند می‌گرفتم و شدید علاعم داشتم رفتم دوهفته خون مامانم بعد متوجه شدم برا قرصه آمدم خونمون قرص و ول کردم جسمی خوب شدم ولی بعد دوهفته ک خون آمدم یهو از جمع دور شدم تک و تنها ت خونم با بچه 17ماهه داغون شدم گریه میکردم و خال بدی داشتم از تنهایی حس خفگی گرفتم باز رفتم خون مامانم بعد اونجا ک بودم حس میکنم از زندگی و شوهرم و خونم خیلی دور شدم خونمم ک میام حالم میگیره همش افسرده ام هنوز ب بعد زایمانم و بچه داری فک نمیکنم تا یادم میاد گریه ام میگیره من بعد شاهان یهو از خود قبلی خدم دور شدم تا آمدم عادت کنم ی بچه دیگ حس میکنم دیک برا خدم نیسم برا شوهرم وقت ندارم اصن برا زندگیم از تنهایی متنفرم همش میخام ت جمع باشم تا تنها میشم فکر و خیال میکنم گاهی خوشحالم گاهی ناراحت گاهی حس میکنم هیچی خوشحالم نمیکنه و گاهی حس میکنم شادم گاهی احساس مذخرف به زندگی دارم و از همه چی متنفرم گاهی نیسم طبیعیع؟ برا بارداریع؟بعد زایمان خوب میشم؟دارو داره؟