دقیقا،دیشب بود به همسرم گفتم دلم میخواد دوباره زایمان منم و باز هم طبیعی خیلی حس خوبی بود
همسرم بمن میگن تو دیوونه ای😂
اخ دقیقا منم هردوتا زایمانم جز بهترین و صدالبته پردردترین خاطراتمه
از جلو بیمارستانایی که زایمان کردم رد میشم انرژی میگیرم، نمیدونم چرا اینجوریم
و بدترین لححححححظه زایمانم سر بچه دومیم بود که خوابیده بودم رو تخت معاینم کنن کیسه ابم پاره شد بعد بهم گفتن پاشو برو اتاق زایمان و من از شدت درد نمیتونستم تکون بخورم بهشون گفتم کمک کنید از تخت بلند شم گفتن تنبلی نکن خودت باید پاشی و رفتن، صدای شوهرم اومد از پشت پرده که برگه بستری رو اومده بود تحویل بده گفتم توروخدا بگید یه لحظه شوهرم بیاد میخوام خودم لباسامو بدم ببره وقتی اومد پیشم گفتم کمکم کن بلند شم از تخت، داشت کمکم میکرد بیچاره با بغض پرسید اینجا خیلی اذیتت میکنن؟ خیلی لحظات تلخی بود واقعا
بعد از اون روزی نیست که به این فکر نکنم که کاش میشد هرروز چندساعت میرفتم بلوک زایمان و به اونایی که کمک نیاز دارن بی منت کمک میکردم، طرف هزاران درد و استرس تو وجودش هست و تنها چشمش به دست کساییه که تو بیمارستان شاغلن.. انصاف نیست باهاشون بد برخورد بشه.. تازه زایمانم تموم شد، منو بچمو ول کردن رفتن، بچم انقد گریه کرده بود که از بیمارستان داشتیم مرخص میشدیم صدا نداشت دیگه سه چهارروز همینجوری بود تا صداش دوباره برگشت... لباس تنمون نکردن، نیرو خدماتیه اومد تو گفت بذار شوهرتو یواشکی الان برات میارم، شوهرم اومد لباس تنم کرد اون خانومه هم لباس تن بچم کرد بعد دکتره فهمید شوهرم اومده تو بیرونش کرد نذاشت یه لیوان اب بده دستم تا مامانم برسه بیمارستان 😪😪
ولی درکلللللل با تمام داستانهاش بهترین روزام حساب میشن... انشاءالله خدا قسمت همه بکنه مخصوصا کسایی که منتظر همچین لحظاتین
منم همینطور
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.