۱۵ پاسخ

هفته ای دو سه بار میبرمش پارک بقیش همش خونه ایم آخر هفته ها هم شاید با خانواده ها بریم بیرون

پسرمنم همینه البته الان گرمه دیگه زیاد نمیریم ۲ ساعت صبح ۲ ساعت عصر اینا فقط فوقش

روزی یک بار بعد ظهر میریم بیرون

فوقش دو ساعت بعضی روزا هم هیچی

ماهی ۲ بار

پدرشوهرم میگه زنگ میزنیم نمیاید اینجا
میگم هلنا همش دوست داره بریم تو محوطه بازی کنه
بدون اجازه نرفتم که.... بعدشم بچه گریه میکنه... اعصااااااابم خورررردههه

وااااای فاطمه جان منم مثل تو
امروز یه دعوای اساسی تو خونه هم راه انداختم

پسر منم همینحوره
از صبح ک بیدار میشه بهونع عالم و ادم میگیره بریم بیرون
نهایتش کلی تو حیاطیم.دیگ خاک و خل و خیس میشه هنوزم نق نق و بهونه هاش سرجاشه
اینقد کله شقه ی لحظه هم نمیشه ازش چشم برداشت همش ی بلایی سرش میاد
با بچام بازی نمیکنه همش گیر من و باباش
بهش بگی بالا چشمت ابروعه از گریه سیاه و کبود شده ریسه رفته
دیگ سبزه شده بچم تو افتاب اینقد سفییید بود

ببین منم همینم فکر میکردم فقط من این مشکل و با دخترم دارم. تا همین چند وقت پیش ک تا چشمش و باز میکرد میگفت ددر میبردمش پارک سر کوچه. شده ساعت ۶ و نیمم بردمش بیرون
الان تقریبا یک هفته ست فقط صبح ک بعد از ظهر میبرمش بیرون دیگه توجهی نمیکنم بهش تو خونه سرگرمش میکنم تا ببینیم کی از سرشون میفته. من ک واقعا قاطی کردم از دست دخترم سر پسرم اصلااااا اینطوری نبود می نشست ساعت ها کارتون میدید یا با من بازی میکرد

ما تو خونه اینننننقدر با دخترم بازی میکنیم میریم بیرون حوصله ش سرمیره میگه بریم خونه😑

روزی یه ساعت باباش ببره بیرون هفته ای یکی دوبار هم پارکی جایی برین کلا من خودم اهل بیرون نیستم عادتش ندادم

من هرروز نمیارمش بیرون هفته یکبار خونه مامانم میرم یه آخر هفته هم با شوهرم میریم خونه پدرشوهرم یا پارک در حد دوساعت. تا الانم دست کسی ندادمش تنها بدون خودم 😂

پسر منم همینم همش میگه بریم بیرون
اونجا هم که میریم یک دقیقه نمیشینه
متوجه خطرم که نیست ی جا شلوغ خیابان جایی ماشین رد میشه هم می‌خوام بغلش کنم چنگ میزنه به صورتم
الان که دارم تایپ میکنم برات از درد کمر دارم میمیرم از بس راه رفتم باهاش

حالا پسر من اصلا بیرونی نیست
داریم تلاش میکنیم بیرونی شه

روزی یکی دوساعت

سوال های مرتبط

مامان 🌺فاطمه خانم🌺 مامان 🌺فاطمه خانم🌺 ۲ سالگی
سلام مامان گلیا
خوبید؟
آقا من الان تو دوره پی ام اسم بعد غروب با ماشین منو همسرمو بچم رسیدیم دم در شوهرم پیاده شد در پارکینگو باز کنه(در به سمت بیرون باز میشه) دخرمم زور زور که پیاده شم
خلاصه بهش گفتم همینجا پیش ماشین بمون تا مامانم پیاده بشه دوید سمت خیابون دویدم گرفتمش چادرم افتاد از سرم اومدم چادرمو درست کنم دوید سمت در خونه یعنی خدا رحم کرد شوهرم درو نکوبوند تو صورتش وای خیلی بد بود
بعدم که دیدش بم گفت خاک تو سرت نمیتونی یه بچه رو بگیری
وای یعنی انقدر عصبانی شدم (در حالت عادی اینطور نمیشه) اما وقتی اومدیم خونه برای اولین بار سر دخترم داد زدم
خیلی هم صدام بلند نبود اما اونقدری بود که دخترم ترسید و از ترس صدام خودشو محکم میچسبوند بغلم الهی براش بمیرم.... خدا لعنتم کنه که سرش دا. زدم به خدا خیلی پشیمونم همینطور دارم گریه میکنم فقط اون صحنه یادم میاد که با چشمای گرد دوید تو بغلم و گفت ترسیدم ترسیدم مامان
تو رو خدا یه چی بگید آروم شم
یه چی بگید دلم اروم شه
وای خدااا
الان خوابیده من دارم گریه میکنم