۱۰ پاسخ

منم بچه اولمه تنهای تنهام هیچکس نیست یه لیوان اب دستم بده بخاطر همین زایمان طبیعی کردم چون کسی نبود پرستاریم کنه .مادرمم نمیتونه کمکم کنه .

وای منم استرس رفتن به خونه رو دارم مادر شوهرم میگه تا چهل روز خونمون بمون ولی من دلم واسه خونم تنگ شده شنبه دخترم 20روزه میشه میخوام برم خونه ی خودم

انتظار از کسی نداشته باش
خیلی خونه پسر رو خونه خودشون میدونن،خونه دختر احساس میکنن غریبس
بگو شوهرت باهات همکاری کنه،چندساعت ک توخونس بچه رو نگه داره
ی کمکی هم بگیر کارای خونه رو بکنه

منم مادرم اصلا نیومد کمکم نه بیمارستان نه خونم تازه الان به من میگه نیا خونم منو استرس میگیره

افسرده نیستی بخاطر نوسان هورمون و بی خوابیه
برو خونه مادرت چند روز

من مادرم یه روزم اجازش ندادن بیاد سر بچه اولمم همینطور فقط بیمارستان 12شب اومد 6صبح رفت دیگه نیومد دادشم مجرده قبول نمیکنه اینم بیمارستانه خجالت کشید از شوهرم کسی نداشتم همراه برای شب مادر شوهرم از صبح تا شب بود برای شب همراه نداشتم

خیلی درکت میکنم منم بدون کمکم واقعا احتیاج دارم یکی پنج دقیقه بچه رو بگیره من بشینم یکم

منم روالم همینه اما با همسرم شیفت بندی کردیم یکی آخر شب می‌خوابه یکی صبح البته خواب من کلا سه ساعت مفید میشه اما بهتر از هیچیه.در مورد مادرت هم درکت میکنم همه میگن نباید توقع داشته باشیم و ... ولی بنظر من اتفاقا باید توقع داشته باشیم ،مادر منم چون خواهر بزرگه برای همه خواهراش چند هفته رفت خونه شون بچه هاشون رو نگه داشت تا خواهراشون از آب و گل در بیان.اما به من گفت خونه خودم بمون من نمیام خونه تو اذیت میشم در حالی که همسرم خیلی مهربونه و به فکر خونواده مه.روزی هم که اومدم خونه خودم روز سوم برگشت خونه خودش...

منم تنهام از اولش تنها بودم مامانم روزی سه چهار ساعت عصر میاد پبشم و میره عادت میکنی دلدردم کولیکه شربت pedia col بده, طفلک مامانت چیکار کنه برات دیگه خونش میموندی بچتم نگهه میداشت الکی سختش نکن منم بچه اولمه خودم تنهام

عزیزم منم همینطور هستم واقعا ماها کمکی نیاز داریم من مامانم چون شاغل اکثرا روزها بعد سرکارش میاد پیشم ولی شبا خواهرشوهرم پیشمه

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد روزهای ابتدایی تولد
چقدر خستم تا جایی که به خودکشی فک میکنم دیگه تا به شوهرم میگم بچه گریه میکنه میگه بچه همینه و فلان اصلا دست به کمکم نیست تازه امروز میگفت من نمیخاستم بچه انگار من گرفتمش به زور ریختم که بچه بشه ...گفتم شاید بجه بیاد آدم بشه ولی بدتر شده یکسره بیرونه واسه خونه هم هیچی نمیگیره حتی میوه اگه چیزیم باشه نمیزاره تو خونه فورا میبره تو ماشینش میخوره بهش میگم من یکسره تو خونم یعنی چی بیرونی میگه تو رو تو خونه ندیدم خدایا شکرت میکنم به خاطر این بچه ای که بهم دادی ولی حرف های شوهرمو نادیده بگیر حتی یک بار نیومد بالای سر بچه تازه بچه گریه میکنه سر وصدا داره چرا گریه میکنه ...بهش میگم تو باید جز آدم هایی بودی که اصلا بچه دار نمیشدن اون موقع دنبال بچه له له میکردی....واقعا دیگه نمیتونم زندگی کنم ۱۰ سال شده خونم تو شیشه شده نمیدونم طلاق بگیرم ۲۴ سال دارم ولی ثورتم مثل یک زن ۴۰ ساله شده بقرآن من الان با این سنم قرص اعصاب میخورم کاش دکمه برگشت داشت زندگی😭😭😭