۹ پاسخ

خدا حفظشون کنه اینم یه دورانیه که میگذره بعد فقط خاطره ش میمونه

میشه درخواست دوستیمو قبول کنی

خداحفظشون کنه

بچه های من ک‌نمیخوابن😒 دیگ اگ صبح زود بیدار شن ب زور میخوابونم اونم با گریه

سلام خانما خوبین من پسرم این سری دومین بار میگ مامان شکمم دردمیکنه خیلی بدجور دردش میگیره میبرم دستشویی دستشویی نمیکنه رنگش میپره ولباش سفید میشه و بعدمیخوابه چیکارکنم از چیه تروخدا کمکم کنید

من ی پسر عمه دارم ک همسن همسرمه خانمشم همسن من
بعد پسرشون یک سال و نیم از پسرم کوچک تره ولی چون مامانش معلمه زود مهد فرستادن بچه رو با پسرم تو مهد باهمن بعد بعضی روزا برای باهم بودن اشک میریزنا...
یکی دو ساعت کنار هم بی نظیرن عشق میکنیم
ولی امان از بعدش🤣 اون جیغ میزنه بده من
پسر من بیخیال و ریلکس نمیده 🤣🤣 البته خیلی وقتام کوتاه میادا ولی بیچارمون میکنن
ما هم پوست کلفت همشم باهم برنامه میذاریم برای طبیعت و سفر و دور دور

من دوتا دخملی دارم خداروشکر ارومن...خودشون خوابشون بگیره میرن رو تخت میخابن😂ولی خب تا بیدارن خونه رو میترکونن

مال من امروز سیم جاروبرقی و انقد کشیدن دیگه جمع نمیکنه دلم‌ میخواد بشینم گریه کنم

بخداااا دیگه نمیتونم

سوال های مرتبط

مامان ❤نورا❤ مامان ❤نورا❤ ۳ سالگی
سلام خانوما یه سوال خصوصی میپرسم شرمنده ولی واقعا فکرمو درگیر کرده خاله من حدودا ۴۸ سالشه حدود پانزده سالی بزرگتره داشت راجب تعداد دفعات زناشویی می‌گفت که تا به حال یک هفته هم نشده رابطه نداشته باشن معمولا تو هفته ۵ بار رابطه دارن کلا دو تا بچه بزرگ داره من گفتم از وقتی ما بچه دار شدیم گاهی دو هفته سه هفته رابطه نداریم چون همش تایمی که ما بیداریم باهامون بیداره ندرت میشه بخوابه بتونیم باهم باشیم گفت وااااای مگه میشه شوهر تو جوونه چطوری ممکنه حتی یک هفته رابطه نداشته باشین در صورتیکه حتی برای ما یک ماه هم شده و شوهرم درکش بالاست همش بهش میگم بچمون بیداره کلا کم خوابم هست هیچی نمیگه گاهی بغلم میکنه دخترم هولش میده میگه مامان خودمه نمی‌ذاره سمتم بیاد حالا اینا به کنار خالم یه جوری گفت وا مگه میشه شوهرت جوون چطوری ممکنه یه هفته رابطه نداشته باشین که من ته دلم خالی شد می‌خوام بدونم آیا طبیعیه شماها هم همینطور هستید و همسرتون درک می‌کنه شرایطو یا بیشتر شبا باهم رابطه دارید؟
مامان باراد مامان باراد ۳ سالگی
امروز من دو ساعت رفتم استخر و قرار شد اين دو ساعت پدر و پسر با هم باشن. به محض بيرون اومدن از استخر با همسرم تماس گرفتم جواب نداد و تا برسم خونه ٤٠ دقيقه طول كشيد بازم هر چى زنگ زدم جواب نداد. اومدم خونه ديدم يه شيرينى نصفه گاز زده رو اوپنه، كفشاى باراد همه سر جاشونه و همه چيز شبيه اينه كه اينا با عجله رفتن بيرون. خلاصه يهو همه فكراى منفى با هم اومدن سراغم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
با مادرشوهرم تماس گرفتم ببينم شايد اونا خبرى داشته باشن ولى چنان برخورد عجيبى كردن كه نگرانى خودم يادم رفت. كلى منو سوال پيچ كردن كه تو كجا بودى و اين وسط متلك هايى شامل اينكه اونا كه تنها نميان اينجا ما كه خبرى نداريم و…. آخر هم با حالت قهر گفتن ما رو نگران كردى 😐😐😐
بماند كه همسرم زنگ زد و گفت تو پارك داشته بازى ميكرده با باراد و متوجه تماسا نشده و بارادم گير داده ميخواد با دمپايى بره و من اصلا حواسم به دمپاييا نبود. ولى مطمئن شدم در هر فشارى در هر استرسى بيشتر بايد خودم رو كنترل كنم و روى كسى حساب نكنم.
اين چندمين باره توى نگرانى باهاشون تماس گرفتم يا كمكى خواستم ولى به جاى كمك يا شنيدنم تازه بازخواستم كردن . بعضى از آدم ها هيچ وقت نميتونن امن باشن .
من هميشه همه جا ازشون تعريف ميكنم و براشون ارزش قائلم ولى هر بار يه اتفاق كوچيك ميفته با بعضى جمله ها و طعنه ها پرت ميشم به واقعيت.