۱۳ پاسخ

ما با دخترم صبحونه مشکل داریم ینی به خودش باشه جز اب چیزی نمیخوره هر روز تنوع میدم ولی چ فایده همیشه بی میله

دقیقا منم موقع مهمونی غصم میگیره پسرم خیلی حساسه و زودرنج ودرجا عصبانی میشه و جیغ و داد

دقیقا منم همین مشکل دارم،جالبه بچه‌هامون با بچه دوست صمیمیمون بدن
حالا با اونی که نمیخایم رفیق جون جونین

پسر من و پسر دوستمم همینطورین پسر دوستم ۷ ماه کوچیکتره و اون زور میگه

وای حالا شمادوتا بچه.. بچه خودتون نیست من چی بگم که دخترام باهم دعوا میکنن 😓

بنظر من بیشتر باید بچه های بزرگتر رو توجیه کرد که سربه سر بچه های کوچیکتر از خودشون نزارن، خدا رو شکر اطراف ما حتی تو پارک هم که میریم میبینم بچه های بزرگتر چقدر حامی هستن و با محبت با پسرم رفتار میکنن🍃

دقیقا مث پسر من باخواهرزادم

چه خورشتی هست

ما این موضوع رو داریم با پسر پسرعمم
یک سال و نیم از پسرم کوچک تره ، ولی تو ی مهدکودک باهمن
اونجا خب همه بچه ها گاهی باهم درگیر ک میشن طبیعیه
جدا از اون ، انقدر تو مهد همو بغل میکنن، اونجا میگن نیست شما کم همو میبینین😅
تو خونه هم در لحظه با هم خوبن و همو بغل میکنن و عشق میکنن
در کسری از ثانیه جوری دعواشون میشه ها حد نداره

خوش بگذره

بچه هست کاری نمیشه کرد ولی ما بزرگترا نباید خودمون قاطی اونا کنیم
و عزیزم اون چیه تو تابع داره سرخ میشه

مث پسر من

دختر منم با دختر داداشم رابطشون اینجوریه ولی ما توی ساختمونیم تقریبا هروز اسن جنگو داریم😁

سوال های مرتبط

مامان باراد مامان باراد ۳ سالگی
امروز من دو ساعت رفتم استخر و قرار شد اين دو ساعت پدر و پسر با هم باشن. به محض بيرون اومدن از استخر با همسرم تماس گرفتم جواب نداد و تا برسم خونه ٤٠ دقيقه طول كشيد بازم هر چى زنگ زدم جواب نداد. اومدم خونه ديدم يه شيرينى نصفه گاز زده رو اوپنه، كفشاى باراد همه سر جاشونه و همه چيز شبيه اينه كه اينا با عجله رفتن بيرون. خلاصه يهو همه فكراى منفى با هم اومدن سراغم 🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
با مادرشوهرم تماس گرفتم ببينم شايد اونا خبرى داشته باشن ولى چنان برخورد عجيبى كردن كه نگرانى خودم يادم رفت. كلى منو سوال پيچ كردن كه تو كجا بودى و اين وسط متلك هايى شامل اينكه اونا كه تنها نميان اينجا ما كه خبرى نداريم و…. آخر هم با حالت قهر گفتن ما رو نگران كردى 😐😐😐
بماند كه همسرم زنگ زد و گفت تو پارك داشته بازى ميكرده با باراد و متوجه تماسا نشده و بارادم گير داده ميخواد با دمپايى بره و من اصلا حواسم به دمپاييا نبود. ولى مطمئن شدم در هر فشارى در هر استرسى بيشتر بايد خودم رو كنترل كنم و روى كسى حساب نكنم.
اين چندمين باره توى نگرانى باهاشون تماس گرفتم يا كمكى خواستم ولى به جاى كمك يا شنيدنم تازه بازخواستم كردن . بعضى از آدم ها هيچ وقت نميتونن امن باشن .
من هميشه همه جا ازشون تعريف ميكنم و براشون ارزش قائلم ولى هر بار يه اتفاق كوچيك ميفته با بعضى جمله ها و طعنه ها پرت ميشم به واقعيت.