از حاملگی تا الان خونه خانوادم بودم دیگه خسته شدم توو ی وج جا چند نفرادم هرکی ی چیز میگه دیوونم کردن دیگه نمیکشم همش دارم گریه میکنم همش منت میزارن توو سرم که اومدم اونجا موندم هی با تیکه حرف میزنن باهام الان نشستم فقط دارم گریه میکپم ...بچه من از ۲یا۳ماهگی داشت غلط میزد میخواست یادبگیره نذاشتن من باهاش کارکنم تا اومدم گذاشتمش زمین گفتن نکن بچه اذیت میشه ،هرکاری میکنم دخالت میکنن،الان بچم ۵روزه اسهاله ،امروز از خواب بیدار شد چون تازه شیر خورده بود نمیتونستم بهش غذا بدم اشتها نداشت منم بچه رو گذاشته بودم بشینه تا یکم گشنه بشه براش سروم خوراکی که دکتر دادو درست کنم همشو بتونه بخوره ،بعد بچم ی هو خودش ۴دستوپاشد بعد مامانم دید اومد گفت برو چرا اینجوریش میکنس پاشو بهش غذا بده الان موقع ۴دستوپاس ...بعد من گفتم خودش کرده من نکردم ...بچمم شنسد گریه کرد دیگه انجام نداد، بعد دادم سروم خوراکی رو درست کردم بچم اشتها نداشت فقطیذرشو خورد باقیشو ریختم دور...
بعده نیم ساعت اومدم مولتی ویتامین بهش دادم مزه مولتی خیلی بده اومدم ی قاشق آب بدم بچم بخوره طعم دهنش خوب بشه داشت سرفعچه میکرد ی هوا خواهر بزرگم که طلاق گرفته اومده خونمون درو باز کرد گفت چیکارمیکنی بچرو بزور بهش اب نده !! یعنی همه شدن دایه عزیزتراز مادر ...
دیوونم کردن توروخدا برام دعا کنید این خونه برم به همه چیم دخالت میکنن هروز به خودم شوهرم تیکه میندازن میگن بچتون انداختین سره ما !!!درصورتی که من از صبح خودم نگهمیدارم بعد شب ساعت۹اینای شب شوهرم میاد دنبالم میرم پیشش یکم پیش هم باشیم توو خونه که خانوادم اجازه نمیدن راحت باشیم ،،مجبوریم بمونیم تووخیابون سرما و گرما ...😪😓😓😓😭😭😭😞😞

۲۱ پاسخ

خب عزیزم خانوادت حق دارن. بلاخره با یه بچه کوچیک اوناهم معذب هستن. به نظرم شوهرت باید یه فکری کنه. مادر من طاقت نمیاره دو روز با بچه برم عصبی میشه
به خانوادت حق بده

توی آگهی دیوار بگرد یه جا رو به عنوان نگهبان ساختمان و باغ که‌خونه هم میدن زندگی کنید پیدا کن

سلام عزیزم من داخل ایتا و تلگرام کانال ایده غذا و دستور غذایی با کلی اطلاعات مفید دیگه برای کوچولوها زدم دوست داشتید عضو شید♥️😘

ایدی کانال ایتا و تلگرام : nini_food_1

خو تقصیر خانوادت نیس تقصیر شوهرت ب جای انگشت اتهام ب طرف خانوادت ب شوهرت بگیر باهاش نرو بیرون بزار خونه بگیر شده داماد سرخونه پول جهازم هاپلو کرده برید خونه خانواده اون چرا منت سر خانوادت میزاری ولله اونا تقصیر ندارن وخیلی ادمای خوبین تاالان تو و شوهرتو تحمل کردن

خب خونه اجاره کنین

ای خدا چقد با تاپیکات غصه میخورم ..ای کاش شده میرفتم اتاقی هم خونه ای چیزی اجاره میکردین حداقل کسی نبود دخالت کنه

خدابه دلت صبر بده عزیزم یکم بیشتر تلاش کنید شده یه زیرپله اجاره کنید برید خیلی سخته من فقط ۴۰ روز خونه مامانم بودم بااینکه منو میذاشتن روسرشون نمیذاشتن پاشم یه لیوان اب بیارم اما سردخالت های بچه بعد۴۰روز که تونستم سرپابشم رفتم خونه شوهرمم شبانیست دست تنهام اما می ارزه

عزیزم خونه ندارین شوهرت کجامیخوابه باشوهرت حرف بزن ب خانوادش بگه یای مدت برواونجا.اینجوری بچت اذیت میشه خانواده شوهرت نمیگن بیایم خونتون

شوهرت چی میگه
تا کی قراره این وضعیت ادامه پیدا کنه
اینجوری پیش بره عزیزم خودت نابود پیشی

چقدر سخته شرایطت عزیزم . خدا کمک کنه بری سر زندگیت . واقعا بعد از ازدواج خونه پدر خودم آدمم دیگه راحت نیست . مخصوصا بچه داشته باشی همه دخالت میکنن

عزیزم چرا اونجایی این همه مدت؟
واقعا سخته من که موقع زایمان فقط تونستم ده روز بمونم بعد دیگه سریع برگشتم خونمون اصلا تحمل بیشتر موندن نداشتم

خب چرانمیرین خونتون شوهرت کجاهس چیکارمیکنه

پس شوهرت کجاست؟خونت چی؟

خب برین خونه خودتون

کجای تهرانید؟

چرا با خانواده اتی؟ خونه مستقل نداری یا بخاطر بچه اونجایی ؟؟

مگه خونه نداری گلم

چرا نمیرین خونه خودتون؟

خب چرا موندی اونجا ؟

عزیزم درست میشه غصه نخور

یعنی با خانواده خودت زندگی میکنین؟ چرا ؟

سوال های مرتبط

مامان ساحل🍭 مامان ساحل🍭 ۱۴ ماهگی
مادرشوهرم خانواده خودشو دعوت کرده افطار.موقعه افطار بچم گریه میکرد همه سرشونو کردن پایین و غذا خوردن،بعد افطار که شد خاله های شوهرم موقعه جمع کردن ظرف و شستنش امدن که بچه رو بده ما،هی گفتم نه دارمش.یه خاله اش کنه شد و گفت بده و به زور داشت میگرفت،گفتم خاله بچم گریه میاد میگم نه یعنی نه.هی به دخترم میگفت بیا بچمم گریه،اخرش عصبی شدم گفتم نمیبینی بچه میبنتت گریه میکنه،ولکن دیگه.خواهرشوهرمم امد بدش من گفتم گریه میکنه،میگه نمیکنه به زور داشت میگرفت،گفتم ولکن بچه رو برو به کارات برس،بچمو خودم دارم،به خانوم برخورد.
حالا صبح من امدم پایین غذا بار گذاشتم و‌سالاد درست کردم،خواهرشوهرم یه کوکو درست کرد و چایی زد.اونوقت همشون بعد غذا خوردن از همه تشکر کردن جز من،خیلی بهم برخورد
هر دفعه میان اینجا من باید پاشم ظرف بشورم و کارا رو برسم،حالا امشب مجبور شدن ظرف بشورن حرصی شدن.شوهرمم سرکاره،زنگ زد خوبی بچه خوبه،گفتم لجدداره میگه پیشم باش،گفت بهتر،بشین پیش بچه تکون نخور خودشون کارا رو برسن الکی خودتو خسته نکن🫠
مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 ۱۲ ماهگی
مامانا نمی‌دونم به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه
اما من احساس میکنم دخترم چشم خورده
دختر من از ۶ ماهگی که غذاخور شد ، غذاشو به اندازه میخورد
یک بار خونه مامانم بودم برای دخترم موز له کرده بودم داشتم میدادم یه بنده خدایی اومد خونشون ، موز که تموم شد دخترم گریه کرد که دوباره میخواست ، پاشدم دوباره براش موز له کردم ریختم تو پیاله
بعد اون بنده خدا گفت خوب میخوره نوه ی من نمیخوره اصلا
از همون موقع به بعد دختر من دیگه لب به موز نزد
غذا هم که اصلا دیگه مثل قبل نمیخوره اصلااااا
با التماس شاید دو سه قاشق


حالا همه ی این قضایا به کنار


دیروزم یه بنده خدایی اومد خونم ، دخترم که اولش آنقدر شیرین کاری درآورد پیشش ، انقدر خندید و شیطنت کرد خسته شد بعدش دخترمو شیر دادم خوابید راحت

بعد از اینکه اون شخص از خونمون رفت ، دخترم بعدازظهر خواب بود یهو با گریه از خواب پرید دیگه نخوابید هرکار کردم
بعد اونم دیشبو تا خود صبح گریه کرده و نخوابیده اصلا
همش سه چهار دقیقه خوابیده باز با گریه بیدار شده
منم پا به پاش بیدار بودم

یعنی ممکنه چشم خورده باشه ؟!
یا نگاه اون طرف سنگین بوده باشه

نمیدونم خدایا اصلا کلا همه ی قلق های دخترم به هم ریخته

اینم بگم دندونش درومده دوتا پایین دوتا بالا
بخاطر دندون نیست این رفتاراش
مامان آلا جون مامان آلا جون ۱۰ ماهگی
سلام دوستان ازمايش بچم چ مشكلي داره؟؟ ديروز دخترم از مرگ برگشت😭 فقط خابه چشاشو بسته نفس نمیکشه فقط ناله میکنه بزور نفسش بالا میاد هیچیش نبود ی دفعه ایجور شد بردیم بیمارستان میگن هیچیش نیس عوضیا بچه تو بغلم انگار مرده بود دوررر از جونش ازمایش گرفتن میگن یکم عفونت داره دکتر براش استامینوفن نوشت با ی شربت عفونت همنجور که بردیمش ، برگشتیم خونه بردیمش پیش عموم دعا و اینجور چیزا مینویسه وقتی دیدتش گفت بچه جن از جلوی صورتش رد شده... شبی که بچم حالش بد شد پیش خونه فامیلمون بودیم نذری داشتن رفتیم کمک... عموم میگه خونشون کثیفه.. خلاصه براش ی سری چیزا نوشت بهش اب داد و چنتاشونو سوزوند همونجا پیشش بچم چشاشو باز کرد.. بعد یک روز کامل ابو دید گفت ممَ یعنی اب میخام ولی من اون لحظه از گریه هلاک شده بودم😭💔 الان خداروشکر حالش بهتر شد شیر خورد غذا خورد بازی کرد.. هزار مرتبه خدارو شکر میکنم بچم برگشت بغلم بخدا ی لحظه فک کردم از دست دادمش💔 مراقب بچه هاتون باشید اصلا جاییکه مطمئن نیستین ازش نبرید