میدونم چند بار گفتم ولی بذارین یه بار دیگه بگم
چون خودمم گاهی یادم میره
بابت هر چیزی که دارید خدا رو شکر کنید
شاید چون همیشه داشتی و نعمت دستت بوده متوجهش نشده باشی
دیروز مهمونی بودیم یه نوزادی بود مامانش زود شیرش داد سریع خورد و ماشالا خوب هم خورد زود باد گلو کرد تخت خابید مامانش گفت وای چهار ساعت یکبار شیر میره هی باید حواسم باشه خیلی سخته گفتم راست میگی اما این تموم میشه و‌ تو قوی ادامه میدی و بعدی شروع میشه و باز قوی و ماهرتر ادامه میدی
تو دلم ولی اینو نگفتم
یادم اومد دخترم اینتوبه بود بعد گاواژ میشد برای پنج سی سی شیر قطره قطره با کاردرمان و نیم ساعت چهل دقیقه طول میکشید چه مراحل سختی داشت اینقدر نمیخابیدم دائم سرگیجه داشتم با قهوه و کافیین بیدار بودم حسرت داشتم خودم شیرش بدم نشد از روزی که دنیا اومد چالشهایی پشت سر گذاشتم که باورم نمیشه من گذروندم کاردرمان شیر خوردن مکیدن کار درمان چهاردست و پا استرس راه رفتن استرس حرف زدن گفتار درمانی سونوی مغز نوار مغز. چشم پزشکی های مداوم برای تشکیل شبکیه چشمش استرس سلامتی بعد شروع شد لح بازی های مداوم حموم میبردم ترس کوچیک بودنش یه طرف بزرگتر شده بود میگفت موهام نشور به سرم دست نرن شونه نمیذاشت تو خواب شونه میکردم ناخن میگرفتم همزمان یاسین و ایت اللرسی میخوندم اون کولیک و کرونا غذا نخوردن الرزی به شیر و .... نبود شیر مخصوص دوماه و نیم تو تاریکی مینشیتم به خاطر چشاش و....
ضعیف بود و هر ویروسی میگرفت چک کردن اکسیژن خون و ...
گذشت اللن ارزو دارم واضح و پشت هم حرف بزنع نمیدونم سال دیگه چی میخام 🙃ولی خدا جون شکرت
میدونین چرا گفتم مجدد
که

۱۱ پاسخ

تمام قد به احترام شما می ایستم و تعظیم و تشویقت میکنم، مرسی که قوی بودی مرسی که کم نیاوردی
من هم چندباری جراحی کردم پسرمو و مشکلات بسیار داشت که حتی خاصر نیستم به یاد بیارم. اما باز به احترام صبوریت و قوی بودنت احسنت میگم بهت. فقط مادرایی که بچه خاص دارن میتونن بفهمنت💪👏👏👏

ا
که خدا رو شکر کنید اگه این سختی ندارید و نا امید نباشید
این رو مامانی به شما میگه که دو قلو دنیا آورد و یک قلش با سختی مونده و این دختر. همه دنیاشه زنی که پدر و حامی نداره شوهر پایه نداره و خانوادش هر کدوم یه سر دنیان و فقط یه مامان گل داره و یه دختر که همه دنیا و آرزوهاشه
خدا رو شکر به خاطر انچه داریم و خدایا ناشکری مارو ببخش

منم دخترم ۳۴هفته دنیااومد باوزن ۲۱۰۰ زردی گرفت شد ۱۹۰۰ ااااا خ توشهر غریب دست تنها مادرشوهری ک بودنش از نبودش بهتر بود همش تیکه بهم مینداخت منم نتونستم ب دخترم شیر بدم چقد آدما باحرفاشون دلمو شکستن منم فقط اشک ریختم چ روزایی بود بخدا واسه اینک ۱۰۰گرم اضاف میکرد خوشحال میشدم

عزیزم میشه درخواستمو قبول کنی

ب امید روزی ک برند سر زندگیاشون باخوشی ‌و این سختی ها رو با نگاه ی تغییر خوب تو زندگی ببینیم

خدایاشکرت

خدایا شکرت خدایا هزاران بار شکرت معذرت میخوام اگه ناشکری کردم

سلام و درود و آفرین به شما مامان صبور و قوی ...برا منم دعا کن که خیلی محتاجم⚘️❤️💔

وقتیکه مطلبت رو خوندم از خودم بخاطر تاپیک چند روز پیشم خجالت کشیدم
بهشت زیر پای توئه

اول از همه شکر کن که خدا انقد بهت توان داده انرژی داده که تونستی تنها این مسیر پر مشکلو پیش بری چون واقعا خود من از توانم خارجه بهت تبریک میگم که انقدر خوب تونستی از پس مشکلات دخترت بر بیایی
دوم اینکه خدارو شکر کن که ثمره ی همه ی تلاشاتو دیدی بعضیا ارزوی یه کامه حرف زدن بچشونو دارن
از خدا آرزوی سلامتی همه ی بچه های عزیمونو دارم
خدا پشتو پناهشون باشه

خدا صدهزارمرتبه شکر

سوال های مرتبط

مامان نفس و تودلی💚 مامان نفس و تودلی💚 روزهای ابتدایی تولد
سلام خانوما من به دخترم از اول شیرخودمو دادم با شیرخشک ولی شیرخشک روزی یبار بهش میدادم وزن گیریش عالی بود تا سه ماهگی دقیقا سه ماهگی اعتصاب شیر کرد هم سینه رو نمیگرفت هم شیشه رو دیگه من شیشه بهش ندادم و سینمو گرفت ولی خب دیگه خیلی شیر نخورد دکتر هم سر کولیکش گفت این خیلی شیرمیخوره دل دردش بیشتر میشه بهش پستونک بدید دیگه پستونک و شیشه و سینه من میخورد که وقتی اعتصاب شیر کرد من پستونک و شیشه رو کم کم قطع کردم ولی باز شیر خودمو دیگه مثل قبل خوب نخورد و وزن نگرفت خوب منم شیرم کم شد تا قبلش زیاد بود خلاصه این دخترمن خیلی لاغر موند نه با غذا خو گرفت نه با شیر. الان سر این بچه شوهرم میگه اولویتت شیر خشک باشه که تپول شه مثل اون لاغر نشه تو بخوای شیرش بدی مثل اون میشه لاغر
من خیلی دوست داشتم بچم شیر خودمو بخوره و خوب بخوره تا تپول شه حتی فکر میکردم شیرخشک با سرنگ بهش بدم نه با شیشه شیر که سینمو ول نکنه
حالا شوهرم اینجوری میگه من گفتم یه شیشه بگیرم سرشیشه پهن مشابه سینه مادر باشه که ول نکنه سینمو ولی شوهرم میگه مهم نیست فقط ضدکولیک باشه
نمیدونم چیکار کنم شما نظرتون چیه؟
مامان کشمش (نازنین)🤭 مامان کشمش (نازنین)🤭 ۴ سالگی
نمیدونم ناشکریه یا نه
من و همسرم زمانیکه کرونا شد تصمیم گرفتیم که هیچ وقت به بچه فکر نکنیم
هیچ وقت نه قبل نه بعد کرونا برای بچه دار شدن اقدام نکردیم خواست خدا بود و اردیبهشت متوجه شدم باردارم
تمام بارداری با استرس گذشت هماتوم امنیو بی اشتهایی در حدی که وعده های اصلی رو به زور میخوردم و مرسانا وزن نمی‌گرفت و خدا میدونه چقدر سونو رفتم ان اس تی رفتم هر سری هم که میرفتم یکی دوماه از همسن و سالهاش از نظر قد و وزن عقب‌تر بود تا بالاخره به زور در چهل هفته با وزن 2500 به دنیا اومد
از روزی هم که به دنیا اومد با هزاران مشکل دست و پنجه نرم کردیم رشد کند قد و وزن .بی اشتهایی .پنومونی
مدام هم زیر نظر هر دکتری که فکرش رو بکنید بود تغذیه کودکان اطفال و...
دیروز جواب آزمایشش اومد دیددیم آنزیم‌های کبدیش بهم ریخته تروییدش پرکاره و ارجاع دادن متخصص گوارش که جذب مواد غذایی به خوبی انجام نمیشه
میدونم شرایط خیلی ها از من سختتره
اما احساس میکنم دیگه کم آوردم
ما که از خدا بچه نخواسته بودیم چرا زمانیکه خودش تصمیم گرفت بهمون بچه بده یه بچه سالم نداد
بخدا اینقدر با مرسانا از این دکتر به اون دکتر رفتم رسما کم اوردم
مامان نیلا مامان نیلا ۴ سالگی
پایان استرسی که ۴ سال و نیم باهام بود ...
دخترم ۲ ماهه بود گفتن قلبش صدای اضافه داره ببریم اکو
شوهرم میگفت هیچی اش نیست نمیخواد .
شبا که دخترم میخوابید تازه حال خراب من شروع میشد درباره صدای اضافه قلب بخونم و اینکه میتونه وضع خیلی بد باشه
پیش شوهرم گریه کردم گفتم بیا ببریمش گفت تو باید استرس ات رو کنترل کنی
بعد از یکسال که چندتا دکتر ترسوندن راضی شد ببریم
دکتر گفت دریچه ریوی اش مقداری تنگه و آئورت
یک سال دیگه ببریم . سال دیگه دخترم اینقدر گریه کرد موقع اکو که باعث شد عدد تنگی رو زیادتر نشون بده
تا امسال ...
مثل خانوم خوابید تا دکتر اکو کنه بعدشم گفت تنگی خیلی کمتر شده و دیگه نیاز نیست بریم
شوهرم مدام میگه اینا فقط کیسه میدوزن برای مردم . از اولم چیزی اش نبود
حالا یه نفر برسه بگه یه بچه بیار
مگه دیده من یکسال چی کشیدم تا بچه رو ببره دکتر
مگه دیده ۴ سال و نیم گوشه ذهنم درگیر بود نکنه پیشرفت کنه
یکی دیگه بیارم و چیزی اش باشه که عمرا بعد از یکسال هم ببره دکتر
همیشه میگن نزدیکتر از مادر نیست . ولی مادرم هم ندید چی به من این سال ها گذشت و راحت میگه یکی دیگه بیار
خدایا شکرت که همیشه تو پناه من بی کس بودی💓
مامان رویام مامان رویام هفته دهم بارداری
خاهشا بخونید خیلی وقت پیش بچم یه دعوای بد دید و پلکش شروع کرد به پریدن دو یه روزی اینطوری بود خوب شد دکتر گفت تیکه استرس بگیره بترسه عصبی بشه با همونطوری میشه پلکش محکم تر از اون یکی بسته میشه خداروشکر بهتره یعنی دعوا نبینه اینا خوبه چند روز به عید دیدم همون چشمش انگار درشت تر از اون یکیه بردمش چشم پزشکی ک دکتر خیییلی معروفیه توی شهرمون بینایی سنجی هم نبردم تاحالا گفتم بهش بگم همه رو خلاصه با دوتا دستگاه چشماش رو دید یخ چراغ قوه گرفت بهش میگفت نگاه کن اینا گفت خوبه ن عینک میخاد ن دارو و ن مراجعه مجدد بعد از اون روز هی من نگام به چشمش هست حس میکنم گاهی وقتا درشت تر از اون یکی میشه همین رو هم به دکتر گفتم گفت چشاش سالمه حالا پست قبلم ببینید عکس گذاشتم نمیدونم حساس شدم یا چی بخدا میترسم ناشکری کنم ....
خدایی نکرده مشکلی بود دکتر متوجه نمیشد؟مثلا اگر فشاری چیزی روی چشمش بود؟ببینید خاهش میکنم قبلیمو از بس کسی جواب نمیده سنشو کم کرده بودم😑🥲🥺
مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
بعد از یک سال و نیم کاردرمانی و گفتار درمانی و انواع و اقسام دکتر و دارو. به این نتیجه رسیدم که واقعا دخترم اتیسم داره به هر دری زدم به هر ریسمانی چنگ انداختم که دخترم بهتر بشه نمیخواستم اصلا قبول کنم دخترم اتیسمه اما انگار واقعا همینطوره چون همه علایمشو داره بچه هایی بودن که وضعشون از دختر من خیلی بدتر بود اما با کاردرمانی و گفتار درمانی بهتر شدن اما دختر من لاک‌پشتی داره پیشرفت میکنه الان اونا کاملا خوب شدن اما دختر خیلی باهاشون فرق داره یه مدته کلاسلس خلاقیت و مادر و کودکم میبرم. اما فرق خاصی نکرده میبینم نه دخترم خیلی با بقیه فرق داره. ارتباطش ضعیفه. دوس داره تنها بازی کنه اصلا نمیتونه با کسی دوست بشه یا بازی کنه. کلام رو داره اماحرف زدنش با بقیه فرق داره نمیتونه چیزی رو تعریف کنه. احساسات رو درک نمیکنه و خیلی از مشکلات ریز و درشت دیگه. امروز تو کلاس بازی یخ کنی انجام میدادن کن به زور یکم دخترم رو بردم که بازی کنه اما باز فرار رد رفت سراغ کار خودش. اصلاً بازی کردن بلد نیس انقد دخترم رو بردم و آوردم کلاسای مختلف تو جمع. اما امروز دیدم چقدر خسته شدم. فهمیدم بیخود دارم درجا میزنم انگار دخترم قرار نیس دیگه یه بچه عادی باشه باید اینو قبول کنم اما چ کنم نمیتونم جیگرم کبابه. اگه خدایی نکرده زبونم لال دخترم رو از دست میدادم هم همینقدر ناراحت میشدم. با تمام وجودم خستم از زندگی. هیچوقت حتی یه درصد هم فک نمیکردم یه روزی برسه خدا منو با بچم امتحان کنه. منی که انقد ضعیفم تو این مورد گاهی میگم کاش هیچ وقت بچه دار نمی‌شدم که الان بخوام این همه غم بخورم