من موقعی ک زایمان کردم بچمو از بغلم بردن گذاشتن ان ای سی یو دیوونه شدم افسردگی شدید گرفتم همش میگفتم من مقصرم تا یک هفته هیچی نمیخوردم دم ان ای سی یو میخوابیدم اخرش بستریم کردن دکتره ب شوهرم گفت خانومت افسردگی شدید گرفته مراقبش باش از اون روز شوهرم اینق رسیدگی کرد ک کم کم خوب شدم ینی ب مرز خودکشی رفتم خدا ب بچه هام رحم کرد
من افسردگی تو خود دوران بارداری هم داشتم از صبح تا خود ساعت ۷بعداازظهر آبم نمیخوردم ۷که شوهرم میومد یکم میخوردم بچه بدنیا اومد احساس ناامنی شدید داشتم ترس شدید
آره واقعا متاسفم برای مغزهای پوسیده ای ک هیچ درکی ندارن
کاش به جای قضاوت اول خودشون رو جای طرف مقابل بزارن بعد نظر بدن🫠🫠
من نوشته بودم کاش پسرم یبوست و کولیک و رفلاکس نداشت ، اونم واسه این نوشته بودم که دلم میسوزه بچم درد میکشه یکی اومده بهم میگه اگه حوصله نداشتی بچه نمیاوردی ملت مریضن
آخ گفتی دقیقا
انقد شنیدم ک هی میگن بلد نیستی خواهرت خیلی خوب بلده بده
موقع هایی مامانم نیست میگن حالا کاش مامانت بود میدادی اون خودت برو بزار بچت بمونه و چرا شیر خودتو نمیدی حیفه تلاش کن مثلا مادر شدی این حرفا من ب روی خودم نمیارم سعی میکنم نشنیده بگیرم ولی واقعا مریضن اصلا نمیفهمن 😔
منم خیلی ناراحتم انقد احساس پوچی اینکه بلد نیسم و میکنم ک خدا میدونه
من زایمان کردم یک آن بدنم خالی کرد پر بودم از افکار عجیب و غریب و خطرناک و ترسناک
همش خواهرم میگف ای چ بد مادری هستی شیر خشک میدی
خدا بکشتت شعور نداری شیر بدی
باور کن بدتر شدم شب ها و روزها با عذاب وجدان و افسردگی
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.