۴ پاسخ

منو چی میگی که حتی ماه عسلم نرفتم ده سال بیشتره تو دلم مونده برم مشهد !پیش میاد چند بار ولی بدون همسرم دوست ندارم برم اونم سرکاره بهش مرخصی نمیدن

منم شوهرم جاهی مذهبی دوست نداره

منم سال ۹۸ رفتم ک تاره عروسی کرده بودیم و بچه نداشتیم دیگه نرفتم انقدر دلم میخاد برم انشالله بطلبه بربم🥺🥺
بچهامم با اینکه نرفتن ولی دوست دارن برن

الههههی.
قسمت شما و همه آرزومندان

سوال های مرتبط

مامان سیدعلی طاها مامان سیدعلی طاها ۵ سالگی
خانوما سلام من بین دوراهی گیر افتادم لطفاً کمک کنید
الان یه عده نیان بگن تو این گرما با بچه و.... مگه مجبوری و....
من پارسال و پیارسال با بچه هام اربعین رفتم کربلا تو همون گرما
اما چون قبلش رفته بودم و... مسیر و مکان ها رو بلد بودم و مشکلی نداشتم و سختی نداشتم از طرفی خونه خواهرم عراق هست
و راحت بودم ، الان امسال ارزش پولشون از پارسال دوبرابر شده
و از طرفی خونه مامانم قم هست ،و من فقط ماه صفر میتونم برم
چون بعدش پسرم پیش دبستانی دیگه تا تعطیلات نمیتونم برم
و کل ماه صفر ما مراسم داریم قم
خیلی دوست دارم اون موقع اونجا باشم هم بچه ها چون دلتنگ مامانم و خاله هاش میشه تا تعطیلات طاقت نمیارن
اما همسرم میگه من واقعا نمیتونم هردوش ببرمتون پولم نمی‌رسه
یا کربلا یا قم ،
الان بشدت بی قرار کربلام و از طرفی دوست دارم خانواده امم ببینم
شما بودین چیکار میکردین
امیدوارم درک کنید واقعا یجوری از برگشت کربلا تا سال بعدش بی قرار میشم بخدا دست خودمم نیست الان یه عده بگن بابا هرسال هرسال چه خبر
بخدا که دست خودم نیست
الان شما چیکار میکردین
مامان عشقام مامان عشقام ۵ سالگی
مامانا دخترم پنج سالشه چند شب پیش به خالشکه 16سالشه به اشتباه گفته عوضی بعد داداشم که20سالشهو همیشه باهاش مهربون بوده بهش چشم غره رفته و پسر ابجیم که 6سالشه هم بهش گفته حرفت بد بود بگو ببخشید خواهرمم گفته دیگه نگو و خلاصه دور گرفتنش که حرفت بد بود دخترمم که اصلا تاحالاتو اون موقعیت نبودهو همشون قبلش فقط قربون صدقش میرفتنو توقع نداشته کلی گریه کرد تا خوابید صبح بهم گفت پاشو از خونه مامانجون بریم خونمون راهمون پوره رفته بودم چندروز اونجابودم گفتم چرا گفت از دایی میترسم داداشمو صدا کردم گفت ببخشید نمیدونستم انقدر میترسه من همش اون پسرخواهزمو دعوامیکنم هیچی نمیگه خلاصه کادوهم براش گرفت اما دخترم اصلا یادش نمیره همش انگار اضطراب دارهو ترسیده همش میگه میترسم نمیام دیگه اونجا هرچی باهاش حزف زدم گفتم خب معذرت خواهی کرد تموم شده سرگرمش کردم بازم هرچندوقت یکبار شبا گریه میکنه میگه انگار براش نشخوار فکری شده وسواس فکری شده هرچی میگم میگه میدونم اما نمیتونم بهش فکرنکنم همش تو فکرم میاد همش ناراحتم میکنه یه کارژ کن تو فکرم نیاد😭😭دارم سکته میکنم سر کوچیکترین چیز روان بچم بهم ریخته میترسم دچار وسواسای بزرگتر بشه بااین حساسیتای رفتاری که داره حتما میبرم روانشناس اما برای اروم شدن دلم بگید بچهای شما نشده اینطور بشن؟ 😭😭😭
مامان رادیـن🧿💙 مامان رادیـن🧿💙 ۵ سالگی
سلام دوستان بنظرتون حق دارم اعصابم خورد باشه یا نعععع😤😏







ما نزدیک 5 ماهی میشه آمدیم خونه جدید بعد دختر همسایه بالایی مون ( همسن رادین هست) بعد دو،سه ماه آمد گفت میشه با رادین بازی کنم یا نهععع بعد رادین گفت نه من نمیخام باهاش بازی کنم حالا چند هفته ای میشه میان باهم بازی میکنن ولی اصلن مراعات نمیکنه دختر همسایه‌ مون از ساعت ۱۲ میاد تا ۲ بعد ساعت ۲بهش میگم برو خونتون دیگه هم همسرم از سرکار میاد هم میخایم غذا بخوریم بحرف نمیکنه باید چند بار بهش بگم مامانش هم اینقدر بیخیال فقط بلده صداش بزنه دلوین نمیکنه بهش بگه دلوین بیا خونه دیگه ساعت ۲ ظهره تو این هفته هر روز داره میاد اول ها که می آمد اینطوری نبود الان پرو شدع دختر همسایه مون
خلاصه بعد کلی که پسرم بهش میگه برو خونتون می‌ره باز بعدازظهر میاد 😩 چند ساعتی هست😤😐 باز همین چند شب میبینم ساعت ۱۰ و نیم میاد با رادین باز می‌کنه تا ساعت ۱۱ موندم ببخشید این مادرش عقل نداره جلو دخترش رو بگیره اصلن به حرف مامانش هم گوش نمی‌ده باید با کتک ببرتش خونه ولی وقتایی باباش هست ( بعدازظهر ها به حرف پدرش گوش میده) حالا میاد اشکالی نداره ولی بهش میگم برو ساعت ۲ بابا رادین میخاد بیاد دیگه گوش نمی‌ده خیلی پروو هست بنظرتون چیکار کنم ؟؟؟؟🫠 مشکلی نداره میاد بازی میکنه ولی نه دیگه ساعت ۲ ظهر نمیره خونشون و ساعت ۱۰ و نیم شب میاد