حالم از زندگی بهم میخوره صبح تا شب با ی بچه تو خونه همش بپز بشور می‌ریزه جمع کن گ.و.ه بشور دلم واقعا گرفته شهر غریب اومدم دوماهه قبلا خب زیاد میرفتم بیرون اینجا واقعا حوصله ندارم مخصوصا وقتی میرم همش باید از این شب بدوام اونسر تنها تفریحمون شده هفته ای یکبار با پسرم بریم خونه بازی البته بچمو میدم شبا با باباش میرن آشغالا رو میزارن بیرون میرن مغازه ولی خستممممم دیگ وقتی بیدار میشه نمی‌دونم چی بازی کنم باهاش همش یچیز میخواد بخوره دیگ نمی‌دونم چی بدم کلافم

من دوساله اومدم اینجازایمان کردم تنها بچه بزرگ کردم اخلاقای گنده شوهرموبایچه داری تنها دردبخیه افسردگی بعده زایمان جابه جایی خونه یعنی من مرگوباچشام دیدم ازشوهرم متنفرشدم شش ساله باهاش ازدواج کردم یه روز خوش نداشتم خستم ازش خستههههه کاش بره برنگرده

منم از مشهد اومدم بیرجند خیلی درگیره اینجا دوس دارم برگردم شهر خودم ولی شرایط نیست

هعی خواهر
مو به موش مشکلات منم هس
حتی اونجایی ک میگی موندی ب بچه چی بدی بخوره ضعف میکنه🥲🥲
دیروزنشسته بودبخدافقط به این فکرمیکردم کجابرم که یکم ازتنهایی دربیام
شوهرم مغازه داره گاهی میرم پیشش ولی هرچی اونجاباشم پسرم اذیت میکنه مجبورم نیم ساعت نشده برم خونه باز

کیک درس کن بده بخوره حین درست کردنم اگر مثل من علاقه داشته باشی روحیه میگیری

منم عین تو اومدم شهر غریب دارم دق میکنم ن کسی هست بم سر بزنه ن رفیقی ن چیزی😢

منم شهرغریبم
از صب تا شب تنها
بابچه تو خونه کوچیک
بدون کمک خانواده همسر🤐🤐

اخرم میگن مگه ما نزاییدیم فقط شما زاییدین

چرا امدید شهر رضا

وای دقیقا میخواستم تاپیک بزنم شبیه اینارو بنویسم حرف دلمو زدی
لنت به شهر غریب
الانم کلی داد بیداد کردم بچم خوابید حالم بدشد