سلام مامانا
بلاخره یکم خودمو جمع و جور کردم بیام تجربه زایمانم رو بگم بهتون 😍
من ۳۷ هفته و ۳ روز زایمان کردم یعنی قرار بود که ۳۸ هفته و ۲ روز باشه ولی هفته آخر دکترم از ان اس تی و حرکات نینی راضی نبود علاوه بر اون من خودم بدنم بیقرار بود کشش نداشت خلاصه که روز جمعه ۳ مرداد ساعت ۵صب رفتم بیمارستان شمس برا بستری ، ۶ساعت قبلش ناشتا بودم تو بیمارستانم بیشتر ذوق داشتم تا استرس البته فقط اولش😐😂 پذیرش شدم بعد ی پک بهم دادن توش ی دست لباس برا قبل عمل بود ی دست لباس برا بعدش ی بسته دسمال کاغذی و مسواک و خمیر اینا با دمپایی گفتن منتظر باش میان دنبالت یکم بعد ی خانومه مهربون اومد دنبالم رفتیم بخش اورژانس مامایی ، دم در اونجا گفتن کل وسایلتو تحویل همراهات بده خدافظی کن فقط یدونه مای بیبی بردار بیار ، منم دم در دیگع ماچ و بوس ( فکر میکردم گریه ام میاد ولی اصلا😐🤦🏻‍♀️😂) لباسای قبل عملو پوشیدم رفتم اونجا برام ان اس تی وصل کردن با سرم ، و اینکه ازمایش اینا گرفتن ازم شد ساعت ی ربع به هشت

۲ پاسخ

گلم دکترت کی بود؟ دستمزدش چقدر بود؟

الهی خشبخالت زایمان کردی کاش منم زایمان نم خسته شدم بچه دستگاه نرفت ؟

سوال های مرتبط

مامان یاسین وراستین مامان یاسین وراستین ۱ ماهگی
سلام مامانای گل بعداز ۲۲ روز تازه فرصت کردم بیام از تجربه زایمانم بگم براتون من دکتری ک تو بیمارستان دولتی قسمت کلینیک ک متخصص بارداری های پرخطر بود زیر نظرش بودم بهم تاریخ ۳۷ هفته داده بود برازایمان من ی هفته قبلش ۳۶ هفته همینحوری بدون هیچ دردی رفتم بیمارستان کلینیک پیش دکترع ک چند تا سوال ازش بپرسم ک یهو دکتر پرسید حرکت بچه ها چطورع گفتم یکیشون زیاد تکون نمیخوره خودشو فقط سفت میکنه گفت میخای ی سونو حرکت بده برااطمینان منم تو همون بیمارستان رفتم سونو حرکت دادم ک‌گفت ی قل حرکت ندارع شاید خوابه رفتم ب دکترم گفتم اینو گفت برو ان اس تی بده جوابو بیار ان اس تی دادم ک درد و انقباض نشون داد گفتن باید معاینه شی شدم ک‌ازدردش نگم براتون مردمو زنده شدم از بس درد داشت کل بیمارستانو گذاشتم روسرم ازبس گریه کردم و جیغ زدم گفتن دهانه رحمت قسمت بیرونی بازع باید بستری شی برا زایمان حالا من اصلا آمادگی شو نداشتم هیچی وسیله همراهم نبود خلاصه منو بستری کردن مادر شوهرم اینا سریع رفتن وسایلامو اوردن سروم بهم وصل کردن منو بردن ی اتاق سوند وصل کردن ک اصلا درد نداشت فقط یکم سوزش داشت وهمش حس ادرار کردن داشتم همزمان باز انداس تی کردن ضربان قلب بچه ها روچک کردن خلاصه بعدش سریع منو بردن اتاق زایمان
مامان ماهان مامان ماهان ۴ ماهگی
تجربه ی زایمان سزارین

خب من ۲۴ ام ماه قبل بخاطر کم شدن حرکات بچم رفتم ان اس تی و سونوی بیوفیزیکال دادم ولی چون متاسفانه دکتر سونوگراف یه دکتر طرحی بی تجربه بود بهم گفت بیوفیزیکالم ۲ از ۸ هستش وقتی اومدم زایشگاه ماماها گفتن میخوای سونوگراف بیمارستان هم سونو انجام بده بعد دیگه خلاصه سونوگراف بیمارستان گفت ۸ از ۸ هستش بیوفیزیکالم
دکتر بهم گفت بتا بزنم منم یه دوزش رو زدم فرداش رفتم شهر دیگه اونجا بهم گفتن بچه ام آیوجی آر شده ولی خونرسانیش اوکی هستش
دکتر توصیه کرد که یه هفته ی بعد مجدد سونوی بیوفیزیکال بدم که خب هفته ی بعد مجدد سونو شدم که وزن بچه توی ۲۲۰۰ مونده بود و درواقع چیزی زیاد نکرده بود که هیچ تازه خونرسانیش هم گفتند داره بد میشه و باید تا ده روز دیگه ختم داده بشه
دکترم گفت باید توی این ده روز هرروزش ان اس تی بگیرم
من خودم چون نمیخواستم دکتر دیگه ای منو عمل کنه به دکترم اصرار کردم که اگه مشکلی نیست خودش زودتر ختم بده که خب دکترم گفت بزار ۳۷ هفتت بشه بعد
دیروز خودم ظهری اومدم بیمارستان چون میخواستم شیفت عصر عمل بشم ساعت ۶:۳۰صبحانه خوردم و ساعت ۱۲:۳۰ رفتم زایشگاه برای گرفتن ان اس تی
اونجا دکتر بهم گفت ساعت ۵ عصر برم برای عمل
مامان ساحل و سهیل 🤍 مامان ساحل و سهیل 🤍 ۵ ماهگی
من اومدم با تجربه زایمان بچه دومم
من روز ۱۲ صبح حالم خوب بود پاشدم خونه جمع کردم رفتم خونه مامانم از اونجا اومدم یکم درد داشتم فقط رفتم صدا قلب بچه گوش دادم گفت ۱ سانتی خوبه قلبش برو پیاده روی کن
من اومدم خونه یکم ورزش کردم و پیاده روی کردم و رفتم ی دوش گرفتم
اومدم آماده شدم تا برم ان اس تی
رفتم ان اس تی و همه چی خوب بود معاینه کردن گفتن دو سانتی بستری نکردن گفتن هنوز زیاد مونده تا زایمانت برو خونه هر چی گفتم بستری کنید بستری نکردن راهم دور بود
اومدم خونه خمین ک رسیدم خونه نیم ساعت بعدش ی چی انگار ت دلم افتاد پایین تق صدا داد کیسه آبم پاره شد
و راه افتادیم تا بیمارستان ۱ ساعت راهه دردام‌داش شروع میشد رسیدم بستری کردن معاینه گفتن ۳ سانتی
دردام اولش قابل تحمل بود رفته رفته با سرم بیشتر شد هر ۱ دقیقه ۱ بار بود دیدن دردام زیاده اومدن سرم قطع کردن
گفتن ببینم درد عادی خودت چقد خر ۵ دقیقه ی بار شد گفتن اگه حس مدفوع داشتی مارو صدا کن صدا زدم اومدن دیدن گفتن ۴ سانتی
کردم از درد انقد جیغ داد زدم
رفتم سرویس واسه ادراد ک وقتی اومدم دردم بیشتر شد جیغ زیاد شد گفتم ی چی داره میاد بیرون انگار ک اومدن نگا کردن گفتن ۷ سانتی بردن زایشگاه انقد روز زدم میگفتن نمیخوایم پاره بشی ولی انقد زور زدم خودم پاره شد پوستم بدون اینکه اونا تیغ بزنن
ساعت ۴و ۴۰ دقیقه پسرم ب دنیا اومد همه دردام ر راحت شدم اون لحظه بعد اینکه اومد بخیه بزنه بهم یکم درد داشتم فقط
پسرم ساعت ۴ و ۴۰ دقیقه ب دنیا اومد دادن بغلم الانم فعلا بستریم تا فردا سر زایمانم برای همه مادرا دعا کردم انشالله همه بسلامتی راحتی زایمان کنن بچه اشون بغل کنن
من ک با اینکه بچه دومم بود سخت زایمان کردم
مامان سویل🫀👼 مامان سویل🫀👼 ۲ ماهگی
خب خب بلاخره بعد دو روز اومدم از تجربه زایمانم بگم براتون
من جمعه ۴۰ هفته تمام میشدم اومدم بیمارستان گفتم ۴۰ هفته تمامم گفتن هم میتونی بری هرموقع دردت گرفت بیای هم میتونی بستری بشی گفتم نه میخوام بستری بشم چون هیچ درد یا علائمی نداشتم ، بهم یه برگه داد گفت اثر انگشت بزن که با رضایت خودت داری بستری میشی . بعد معاینه ام کرد گفت دو سانتی ، فرم پر کرد برام سونو ها و ازمایشامو جدا کرد گفت اینارو ببر پذیرش پرونده باز کن پک کامل زایمان بگیر و بیا .
کارای پرونده رو کردم اومدم دوباره اورژانس بهم گفت لباساتو عوض کن و برو بلوک زایمان .
لباسامو عوض کردم رفتم بلوک زایمان ساعت ۱۰ و نیم صبح بود اومدن فشارمو گرفتن معاینه ام کردن ان اس تی گرفتن . ساعت ۱۲ و ۴۰ دقیقه اوردن سرم وصل کردن بهم توش امپول تزریق کردن پرسیدم این چه سرمیه گفتن که سرم و امپول فشاره ، اولش هیچ دردی نداشتم ساعت ۲ اومدن دوزشو بیشتر کردن یکم دردم بیشتر شد . نهار اورده بودن برام چون سرم وصل بود بهم نمیتونستم بخورم گفتم میشه مامانم بیاد کمکم گفتن اره صدا کردن مامانم اومد پیشم دیگه تا لحظه اومدن بچه موند پیشم گفتن بمونه ماساژم بده.
مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 مامان نیلـــ🌙ـــماه🐣 روزهای ابتدایی تولد
پارت ۲سزارین تو بیمارستان آرمان:

طلاهامو دادم ب مامانم و گوشیم موند دستم رفتم داخل زایشگا بهم ی پک داد گف گان و کلاه رو بپوش دراز بکش ان اس تی بگیرم
همسرم از پایین برام ساک اتاق عمل گرفت و دستبند بستری رو اورد برام لباسامم دادم برد
ان اس تی شروع کرد ب نوار قلب گرفتن نینی یهو دیدم یه دردایی اومد سراغم نگاه کردم ب دستگاه ان اس تی دیدم انقباضای زایمان داره شروع میشه عددش تا۳۰میرفت و من میپیچیدم ب خودم اونجا ی بار دیگ از انتخاب سزارین مطمئن تر شدم چون واقعا ۳۰درصد دردی ک داشتم خیلی بد بود وای ب حال اونایی ک طبیعی ان و ۱۰۰درصد درد رو تحمل میکنن🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️
ساعت ۲۰دیقه ب ۵ب دکترم اطلاع دادن ک انقباضا شروع شده و برام یدونه سروم وصل کردن یکم بهتر شدم حداقل کنترل شد تا عدد ۱۰اومد پایین دردا کم شد
بعد پرستار بهم گف عزیزم میتونی فعلا استراحت کنی تا ۶دکترت بیاد کاری باهات نداریم ساعتای ۵ونیم اینا بود یهو اومدن گفتن باید سوند وصل کنیم دکترت گفته بیاریدش اتاق عمل
مامان مهرو🩷 مامان مهرو🩷 ۲ ماهگی