۱۳ پاسخ

برا من دعا کن شوهر منم مثل شوهر توه

مامان فاطمه این شوهرت خیلی خودشو دست بالا میگیره انگار دوتا غریبه آیید نه صمیمیتی نه هیچی

زیارت قبول عزیزم..ان شاالله دوستتونم بچشو سالم بغل بگیره..خودتو بابت رفتار شوهرت ناراحت نکن سعی کن از زیارت لذت ببری

التماس دعا عزیزم
اخه این شوهر تو چرا اینطوری انگار تورو گرفته بعنوان دستگاه تولید مثل وگرنه هیچ توجهی بهت نمیکنه

التماس دعا عزیزم

پریودبودی رفتی توحرم مشکلی نداره میگن حرامه

خب عزیزم شوهرتون مذهبیه دوست ندارع کسی عکس شما ببینه شوهر ما که مذهبی نیست هم خوشش نمیا من عکسی چیزی از خودم جایی بزارم

خوشا ب سعادتتت حتماااا برای من دعاکن یادت نره💚

عزیزم منم یه بچم جفت پاش کباب فوت بود... اگر یک پاشه مشکلی نیست عمل داره درست میشه کفس داره... کلی راه هست..
منتها..
دختر من عمرش ب دنیا نبود... پنج ماهه سقط شد وگرنه دنیامو ب پاش میریختم

خب عزیزم شاید دوست نداره عکست رو عمومی کنی

کلاب فوتم باشه بعد دنیا اومدن آتل میبندن خوب میشه نگران نباش

عزیزم قبول باشه
زیارت رفتی یادماهم باش
چرا شوهرت باهات اینجوره؟

ای خدا عزیزم‌خودتو ناراحت نکن شاید خوشش نمیاد عکستو نامحرم ببینه

سوال های مرتبط

مامان قلبم نلین🌈 مامان قلبم نلین🌈 ۱۶ ماهگی
رفتیم آزمایش رنگین کمون رو انجام دادیم
خانم دکترش گفته بود تو این تایم ۱۴ الی ۱۵ ماهگی انجام بشه
خداروشکر کارشون خیلی خوب بود و اتاق مخصوص کودک داشتن و اول کمی سرگرمش کردن و بعد خیلی سریع ازش خون گرفتن البته با همکاری باباجونش
از اونجایی که من دل ندارم حتی موقع واکسن زدنشم باباش کنارش بوده و من فقط باهاش صحبت کردم که نترسه و بعدم زود بغلش کردم
یه کم گریه کرد دختر قوی من اما زودی تو بغل ماما آروم شد ( با یه لحن خاصی ماما میگه )
وقتی اومدم بغلش کنم حواسم نبود و دستمو از رو پنبه برداشتم چون فقط اون لحظه به این فکر کردم الان چقدر به آغوش من نیاز داره برا همین یه لحظه غفلت باعث شد لباسم خونی بشه که فدای یه تار موهاش
بعد هم اومدیم یه قهوه گرفتم خوردم بلکه هم سرحال بشم چون دیشب نخوابیدم
فقط موند ادرارش که خوب آزمایشگاه وقت داده و امیدوارم بتونم بگیرم
الهی برای همه بچه ها این آزمایشا دکتر بردنا همیشه و همیشه برای سلامتیشون و چکاپ دوره ای باشه 🩷
مامان نیکان مامان نیکان ۱۷ ماهگی
بیان یکم دردودل کنیم دلمون باز بشه...
نیکان از 3 روزگی رفلاکس داشت و باید به پهلو می‌خوابید و شب همیشه سمت چپ من بود برای همین دیگه کلا عادت کرد به سمت راست خوابیدن و هرکاری میکردم به پهلوی چپ نمی‌خوابید، واقعا خیلی تلاش کردم اما نشد ...
خلاصه صورتش یه وری شد و لپ سمت راست بزرگتر از چپ شد...
چقدر حرص میخوردم سر این قضیه😓
مادربزرگم هرموقع میدیدش بهش میگفت پسر یه وری 😐😒
انقدر گریه میکردم که اگر اینجوری بمونه چیکار کنم
خداروشکر الان لپش درست شده اما هیچوقت حرف ها و آدم هایی که حرصم دادن اونموقع رو نمیبخشم
خدا نبخشه این مادربزرگ منو که انقدر سر این بچه حرصم داد... انگار فقط این زاییده و بچه بزرگ کرده نکبت خانوم
هر دفعه میومد خونه بابام میگفت این بچه رو قنداق نمیکنی ببین کی پرانتزی بشه پاهاش 😐
یا میگفت هر روز با روغن بدنش رو چرب کن که فلان نشه
منم اون موقع افسردگی شدید داشتم و حالم به شدت بد بود اینم همش بهم عذاب وجدان میداد که من کم کاری میکنم برای این بچه.
تهش هم میگفت حالا به ما که ربطی نداره اما ما اینجوری میکردیم 😐😒
البته هنوزم ول نمیکنه، چند مدت پیش خونه‌ی عموم بودیم و زن عمو هام چند بار به نیکان شیرینی دادن، آخرین شیرینی رو من از جلوی نیکان برداشتم و دادم شوهرم خورد، گفتم دیگه بهش شیرینی ندین که شام نمیخوره، همین که شیرینی رو برداشتم از جلوش زرتی برداشت گفت مادر بی انصاف 😐 حالا اصلا برای نیکان مهم نبود حتی گریه هم نکرد!
حالا مطمئنم همه از این خاله خان باجی ها توی فامیل دارین که خوب حرص بدن
*توی این عکس نیکان دو ماهه بود و یه وری بود همچنان 😅