سوال های مرتبط

مامان دوقلوها مامان دوقلوها ۱۰ ماهگی
🐣🐣🐣🐣🐣🐣🐣
بعدش رسیدیم تو اتاق ک باید از رو تخت جابه جا میکردنم میذاشتن رو تخت اتاق یا خدااا وقتی بهم دست زدن بارم داد زدم گفتم توروخدا بذارید خودم جابه جاشم داشتم میمردم از درد انقد درد داشتم ک خدا میدونه ولی نتونستم خودم جا به جاشم انگار فلج شده بودم آروم جابه جاکردنم ولی از شدت اون دردی ک تو اتاق عمل بهم دادن با اون فشارا گفتم فقط بگید پرستار بیاد پرستار اومد گفتم دارم میمیرم از درد دید ک واقعا درد دارم رفت ی امپول آورد گفت عزیزم این میزنم تقریبا باز حالت بیهوشی بهت دست میده و بیهوش میشی ولی دردت کم میشه گفتم باشه فقط بزن
امپول ک زد ب چن ثانیه نرسید بیهوش شدم ولی نمیدونم چرا پرستاری دکتر میومد می‌فهمیدم سریع دستمو میذاشتم رو شکمم ک فشار ندن
خواهر شوهر بزرگم اومد بیمارستان خدا خیرش بده بچه هارو میذاشت رو سینم ک شیر بخورن منم بیهوش کلا ب بچه ها میرسیدن مادرشوهرم همش بچه ها رو می‌آورد بالا میگفت زهرا پاشو زهرا نگا اینا بچه ها توان ولی من نمی‌دیدیم انقد درد داشتم خلاصه اون روز تا شب ساعت ۳ میومدن ملاقاتم تخت بغلم هنگ کرده بود میگفت چجوری ساعت ۳ شب میذارن کسی بیاد ملاقلات دوستام عموم اینا خواهرشوهرام زن داداشم آبجیم نگو مهدی ب نگهبان پول میده اونم هیچی نمیگه با پرستار هماهنگ میکنه میذارن بیان بالا😁ولی من هیچکدوم زیاد متوجه نمی‌شدم
قرار شد ۶ تا ۸ ساعت بعد از عمل چیزی نخورم و اصلا سرم تکون نیمدادم بعد از ۸ ساعت پرستار اومد گفت بهش مایعات بدین چای کمرنگ نسکافه آب میوه چون نمیتونستم پاشم درست میکردن و با نی میخوردم
مامان Delarose🎀🫧 مامان Delarose🎀🫧 ۱۳ ماهگی
مامانا شما از روازای اول زایمانتون خاطره خوب دارید یا بد 🤕!!!
من خودم روز زایمانم خیلی قشنگ بود خیلی حس خوبی بود برام
جوری ک دوسدارم هر روز تجربش کنم حسی قشنگتر از اون لحظه من تو زندگیم ندیدم و همیشه دلتنگ اون روز هسم 🫧🤍
ولی….. فردای اون روزی ک اومدم خونه..
امان از آدمایی ک هیچ درکی هیچ فهمی هیچ شعوری ندارن…
یادمه وقتی اومدم خونه اطرافیان ک عیادت میومدن از دخترم ایراد میگرفتن ک وای چرا بچه اینقد ریز و لاغره وای تیره پوستش
برای منی ک اولین باااره مادر شدم اولین تجربه زندگیمو خراب کردن قشنگترین حس مادرانمو ازم گرفتن منی ک شب و روزم شده بود گریه بعد از رفتنشون حتی دلم نمیخواس ب بچم نگاه کنم
یادمه یکی از آشنای شوهرم ک مثلا تحصیل کرده بود میگف
وای نگاه کن چرا اینقد درازه ،پاهاش دختر بچه بزرگ بشه سایز کفش براش چی
بعد این حرف دیگ بغضمو جلوی مامانم شکوندم زدم زیر گریه ب هق هق اوفتادم مامانم همینجوری با من گریه میکرد میگف نمیبخشم این آدم و ک اینجوری دل بچمو شکوند ک اولین بااره مادر شده
من تا اونجا رسیدم ک ب مامانم میگفتم ب شوهرم میگفتم بچه رو از خونم ببرین من نمیخوامش دیگ 🥲