پارت یکم
و اما‌تجربه زایمان منِ ترسو
براتون با جزئیات و مو به مو گفتم
همیشه وقتی میومدم گهواره دنبال این بودم که تجربه مامان هایی که زایمان‌میکنن رو بخونم و همیشه با خودم میگفتم یعنی میشه منم یه روزی بیام اینجا از تجربم بنویسم بعدم با خودم میگفتم خیلی دورم به این قضیه ولی واقعا به یک چشم هم زدنی گذشت و دلم واسه همه اون دوران حاملگی تنگه راسته میگن از لحظه به لحظه بارداری نوزادی و....باید استفاده کرد
منم تصمیم‌گرفتم وقت بزارم و بیام تجربمو بگم براتون اما قبلش اینو بگم که حتم به یقین دارم قول صددرصدی میدم که هیییییچکس تو این‌جهان هستی ترسوتر از من نیست قول میدم
و از همه‌بدتر اینکه زایمانو برای خودم کرده بودم غول
راستش تا ۸ماهگی به زایمان فکر نکردم اصلا باور نمیکردم ک بچه تو شکم دارم
اما همین‌ک وارد ماه ۸ شدم افتادم بفکر زایمان
نه که بگم فقط از سزارین میترسم
از جفت زایمانا وحشت بزرگی دارم
عمم که اومده بود ملاقاتم‌میگف یادمه اولین باری که میخاستی امپول بزنی غش کردی ولی الان چقد راحت میزاری سوراخ سوراخت کنن و برات عادیه راست میگف مریض میشدم دکتر رفتن برام معنی نداشت یا خوب میشدم یا باید خوب میشدم
برمیگردم به زمانی که دکتر نامه زایمان رو بهم‌داد حدود ۱۰ روز پیش
که از زمانی ک نامه رو گرفتم هرشب فشارم بالا بود و این تو چند روز که باید خوب میخوردم و میخابیدم ن خواب داشتم نه خوراک
خونه ماتمکده بود بقیه ذوق داشتن ولی وقتی حال روحیه منو میدیدن ذوقشون کامل کور میشد از خودم بدم اومده بود که چرا دارم اینکارو میکنن
و با هیچ چیزی اروم نمیشم

۳ پاسخ

عزیزم سمنان کدوم بیمارستان و دکتر زایمان کردی ؟ منم سمنان هستم

وای منم از تو ترسو ترررر از استرس دارم میمیرم

سلام دوست خوبم💕🥲
من یه مامانم که تو خونه عکسای ساده توی گوشی شما رو به عکس آتلیه ای تبدیل میکنم🙂🙂🙂
هم ماهگرد هم تولد و هم دندونی و هم تعیین جنسیت و ...
هر مدلی و هر مناسبتی که بخاین درست میکنم اونم فقط با ۳۰ هزارتومن که پول یه چیپسم نمیشه🤗
خوشحال میشم با سفارش حتی یک عدد عکس خوشحالم کنی💕🥲
اگه عکس تار و بی کیفیت هم دارین میتونم با کیفیت کنم😍🌱💜

تولد - نوزاد - ماهگرد - بارداری-تعیین جنسیت -ادیت کف پا - حمومی - بیمارستان- و.....

هر نوع تمی که بخاین داریم😍واسه همه مناسبت ها-
کوچیک و بزرگ فرقی نداره✨️🌈

آموزش هم‌میدم اگه خواستین 🙂🙂

سوال های مرتبط

مامان ⁦کیان مامان ⁦کیان روزهای ابتدایی تولد
تو این ۹ ماه بارداری هر روز هر لحظه اش برام پر از استرس بود اوایل که فهمیدم باردارم هفته ۶ یا ۷ بارداری بودم نمی‌خواستمش اصلا نمیتونستم با خودم کنار بیام که دارم مادر میشم حتی یه کارای بیخودی هم کردم ولی خب وقتی رفتم واسه تشکیل قلبش هفته ۸ بارداری بودم همین که صدای قلبشو شنیدم اشکام سرازیر شد بغض گلومو گرفت همون لحظه گفتم تو چجوری دلت اومد اون کارا رو کنی .... گذشت و گذشت و فندق کوچولوی من هر روز تو شکمم بزرگ و بزرگتر میشد تا ماه پنج بارداری خیلی سخت شد حالت تهوع و استفراغ بارداری تا پنج ماهگی باهام بود ماه شش خوب بود و خوش گذشت و وقتی وارد ماه هفتم شدم با اینکه هیچ مشکلی نداشتم ولی همش ترس از دست دادن داشتم اینکه یه وقت زایمان زودرس نشم بچم زود به دنیا نیاد هر روز و هر لحظه ترس از زایمان زودرس داشتم همش با خودم میگفتم ینی میشه من هفته ۳۸ بارداری رو ببینم ؟؟؟!!میشه بچمو وقتی کامل شده و زایمان زودرسی درکار نیست ببینم؟؟
بلد شد واقعا شد و من الان ۳۸ هفته و ۱ روز بارداری هستم
و فردا یا پس فردا میرم برا زایمان!!! باورنکردنیه اون همه استرس اون همه خودخوری اون همه اشک همش گذشت و فقط چند قدم مونده که به پسر کوچولوم برسم 😍😍😍🧿
امیدوارم این یکی دو روز هم به خوشی بگذره و من کیان کوچولوم رو بسلامتی بغل کنم و ببوسمش😘😘خیلی دوست دارم پسرم بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم💓💓

این متن رو گذاشتم بمونه به یادگاری🥹💙 1404/9/2
مامان نینی 🩵 مامان نینی 🩵 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت ۹
دیگه سرمو با یه روسری محکم بستم و خوابیدم وقتی بیدار شدم نزدیکای شب بود ی سردردم به جای اینکه بهتر بشه بدتر شده بود طوری بودش که فقط تو حالت خوابیده دردش آروم بود ولی وقتی از جام پا می‌شدم انقدر سرم درد می‌کرد که اصلاً قابل تحمل نبود حتی نمی‌تونستم بشینم بچه رو شیر بدم دوباره پا شدیم رفتیم بیمارستان و اونجا دوباره منو حسابی معاینه کردن و گفتن هیچ مشکلی نداری ولی بهم یه سرم تزریق کردم که توش به نظرم بتامتازون بود سرم که تموم شد سردرد منم آروم شد دکتر بیهوشی که سر زایمان بالا سرم بود اومد و همون بین که دکتر بیهوشی که سر زایمان بالا سرم بود اومد و همون بین که مثلاً اومده بود برای معاینه ازم پرسید پمپ درد داشتی گفتم نه چون حالم خوب نبود گفت تو که موقع زایمان حالت خوب بود گفتم که منظورتون توی اتاق عمله گفتش بله در حالی که من فکر می‌کردم باید از قبل می‌گفتم گفت نه تو اتاق عمل اگر بهم می‌گفتی برات می‌ذاشتم خلاصه اینجوری شد پمپ درد هم نذاشتم
قبل از مرخص شدن از بیمارستان که دکتر اومده بود معاینم کنه بهم گفت موقع عمل متوجه شده لگنم از بالا تنگ بوده و از پایین اندازش خوب بوده برای همین موقع زایمان متوجه نشده بوده و فقط می‌دیده بچه به دنیا نمیاد به خطر همینم بچه توی کانال زایمان گیر کرده بود و سرش کشیده و خربزه‌ای شده بود ولی من هنوز هم ترجیحم روی زایمان طبیعیه چون بعد از زایمان سزارین با وجود اینکه حدود یک ماه گذشته هنوزم که هنوزه بخیه‌هام درد می‌کنه و اون سردرد بعد از زایمان رو مونده
پایان
مامان مهوای قشنگم 🥰 مامان مهوای قشنگم 🥰 ۲ ماهگی
*تجربه زایمان پارت یک *
من خودم طبق روحیات و آشنایی ک از خودم داشتم دنبال سزارین بودم تو ۳۶ هفته یه دکتر پیدا کردم که با زیرمیزی سزارین انجام بده برام .( ده تومن زیر میزی گرفت )
تو ویزیت ۳۷ هفته بعد اینکه زیرمیزی رو دادم نامه زایمان رو داد برای تاریخ ۳۸ هفته و ۲ روز طبق برنامه ریزی خودش
تو نامه برام زده بود بیمار به دلیل مکونیوم (همون مدفوع نوزاد) کاندید سزارین شده که بیمه قبول کنه
شب عمل از ساعت ۱۲ هیچی نخوردم و شام هم سوپ خوردم که سبک باشه فردا صبح ساعت ۵ بیمارستان بودم
ورودی کارای پذیرش رو انجام دادیم و من رفتم بلوک زایمان دکترم گفته بود اونجا وانمود کنم سزارین تکراری ام که اذیتم نکنن
ماما نامه و مدارک پزشکی مو گرفت و چک کرد یکم سوال جواب کرد خیلی دنبال این بود که سوتی بگیره چند بار با روش های مختلف راجع به این قضیه سوال پیچم کرد منم مطمئن گفتم سزارین تکراری ام با اینکه اعتراف میکنم این قضیه واقعا استرس بدی بهم وارد کرد و توی روند عملم تاثیر داشت
ولی وقتی تشکیل پرونده تموم شد و برای nst و صدای قلب اومدن اصلا به شکمم نگاه نکردن که جای بخیه نیست یا مدرکی ازم نخواستن با این حال من همش استرس داشتم که هرلحظه بهم گیر بدن 🥲
مامان میکائیل💙 مامان میکائیل💙 ۱ ماهگی
پارت ۴ : دکتر اومد بالا سرم گفت من شوکه شدم فهمیدم تو میخوای زایمان کنی و منم گفتم آره خودمم همینطور بعد کلی بهم دلداری داد وگفت بچه خودمم زود بدنیا اومده وغصه نخور چیزی نمیشه و معاینه ام کرد و به پرستار گفت کیسه آبشو باید پاره کنم تا روند زایمان راحتتر وزودتر انجام بشه چون دردام زیاد شده بودن وهر لحظه استرسم بیشتر میشد چون من تا اونروز همش به زایمان سزارین فکر میکردم اما خدا راه دیگه ای جلو روم گذاشته بود که باید قبولش میکردم کیسه آبمو که پاره کرد منو گذاشتن رو تخت و رفتم اتاق زایمان من تا اون لحظه دردام قابل تحمل بود یعنی یه خورده بیشتر از درد پریودی اما واسه زایمان که رفتم اندازه ده دقیقه داشتم میمردم از درد و جوریکه پرستار دستمو گرفته بود من دستشو بدون اینکه متوجه بشم ناخون کشیده بودم و خلاصه پسرم بدنیا اومد لحظه ای که واسه اولین بار دیدمش بهترین لحظه عمرم بود و دکتر گفت بچه خوب شده که زودتر بدنیا اومده چون بند نافش خیلی کوتاه بوده و اذیت بوده نمیتونسته تکون بخوره و واسه همون لگد زده به جفت و جفتمو پاره کرده بود و اون لحظه بیشتر یقین پیدا کردم که خدا همیشه اون چیزی که به مصلحت مونه رقم میزنه من همش تا اون لحظه میگفتم چرا اینطوری شد و کلا نا امید شده بودم اما خدا امیدوارم کرد با دیدن پسرم وصدای گریه هاش قلبم آروم گرفت بعد پرستار آوردش پسرمو و بوسیدمش ولی چون زودتر بدنیا اومده بود یعنی من توی ۳۳ هفته بودم و بچم رفت nicu و این باز شروع ماجرای دلتنگی من بود ....
تولد میکائیل عزیزممم💙😍۱۴۰۴/۰۷/۲۷
مامان 💤🥏آرتام🐾💙 مامان 💤🥏آرتام🐾💙 ۲ ماهگی
سلام به مامانای خوشگلم 😍🥺

بالاخره منو پسری هم یک رقمی شدیم !!
هیچ وقت فکر نمی‌کردم تا امروز بتونم دووم بیارم
شاید بگید چرا ؟ باید بگم که من از روز اول بارداری سرکار میرفتم و فعالیتم خیلی زیاد بود تمام تمیزکاری خونه رو تنها انجام میدادم و خلاصه که هر کدوم از دوستام رو می‌دیدم که تا چهل هفته موندن خندم می‌گرفت
میگفتم هیچ کاری نمیکنن انتظار دارن زایمان کنن!!(قضاوت بی جا)

پسر من از روز اولی که باردار شدم بریچ بود تا ۳۷ هفته پر :)
و من فردای روز سونوگرافی قرار بود برم نامه سزارین بگیرم
اما خب یک روز قبلش رفتم سونو و فهمیدم که دو روزه چرخیده
یهو به خودم اومدم دیدم نه ورزش های لگنی رو درست انجام دادم نه پیاده روی مرتبی داشتم

الآنم که می‌بینید هنوزم که هنوزه زایمان نکردم 🤭😂
فردا ۳۹ هفته و یک روز میشم و هیچ خبری نیست از دردام

خلاصه که خدارو شکر میکنم بابت اینکه تا اینجا تونستم صبوری کنم و آرزو میکنم تمام مامانای باردار به سلامت زایمان کنن و نینی های قشنگشون رو صحیح و سالم بغل بگیرن :)

ی نصیحت از طرف من به هفته های پایین تر (از هفته ۳۴ پیاده روی و ورزش لگنی رو سبک تر شروع کنین اصلا به این اهمیت ندین که طبیعی هستین یا سزارین )

پسر خوشگل مامان بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهتم
مامان ابوالفضل مامان ابوالفضل ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۹ هفته و ۵ روزم بود که به بیمارستان رفتم و چون علائم زایمان رو نداشتم و دکترم گفته بود اگه دردت گرفت که هیچی ولی اگه درد نگرفت برو این نامه رو به بخش زنان و زایمان نشون بده که بستریت کنن ،بلاخره بستری شدم هر چقدر هم که بهم آمپول فشار زدن تو بیمارستان دردم نگرفت دکتر خودش اومد گفت یکم دوز داروهارو ببرید بالا و پرستارای بخش هم بهم توصیه میکردن که شربت زعفران غلیظ بخورم که اونم جواب نداد کلا هیچ دردی نداشتم ولی با آمپول فشار به زور ۳ سانت شدم که دردام بعد از یک روز بستری شروع شد ولی اونقدری نبود که زایمان کنم چون سابقه فشار بالا رو هم داشتم دکترم اومد و خودش کیسه آبم رو پاره کرد و دردم از اون موقع به بعد شروع شد که به غلط کردن افتاده بودم و به دکترم گفتم که سزارینم کن گفت تا اینجا خوب پیش اومدی باید صبر کنیم که زودتر زایمان کنی از ساعت ۱ ظهر تا ساعت ۷:۳۰ درد کشیدم ولی ارزش داشت چون الان پسرکوچولوم بغلم و خداروشکر میکنم که صحیح و سالم تو بغلم دارمش ولی واقعا زایمان طبیعی درسته که یه روز درد داره ولی الان من هیچ دردی ندارم و میتونم خودم کارای خودم رو بکنم
مامان پناه مامان پناه ۵ ماهگی
خلاصه لحظات به شدت وحشتناک میگفتم مدفوع دارم میگفتن خیلی خوبه که نشونه ی خوبیه ولی فقط حس بود چون سر بچه بهم فشار میووزد میگفتم ادرار دارم میگفتن اشکال نداره تو فقط زور بزن مهم نیست دسشویی کنی ومن با اینکه داشتم میمردم از درد زور میزدم و اونا از ادراری که به خودم کرده بودم ناراحت نبودن ولی راضی از همکاری من برا زور زدن دکترم و پرستارم و یکی دونفر دیگه دورم بودم و من همچنان یه اون کاربر گهواره فک کردم که چرا قضاوتش کرده بودم چون لحظه ای که متنشو میخوندم میگفتم یعنی چی کوچیک بشم یعنی چی حقارت بکشم خلاصه الان دارم مینویسم هیچ حس حقارت یا کوچیک شدنی ندارم ولی اون لحظه ها با اینکه پرستار و دکترم رفتار نامناسبی نداشتن خودم از اون وضعیت ناراحت بودم بماند که درد زیادی داشتم نهایت به اون سانتی که میخواستن رسیدن و تشویقاشون دلگرم ترم کردن خلاصه یه جایی گفتن بریم اتاق زایمان رو اون صندلی مخصوص و ادامه زور زدنا اینجای ماجرا همچی سخت ترشده بود ولی من بازم حواسم به بچم بود تا اونجا که دکترو پرستارا باهم صحبت میکردن میگفتم من دارم رو این صندلی مثل صندلی معاینه زور میزنم شما دارین حرف میزنید بچم بیاد میوفته پایین که اونا میخندیدن که دختر 5 و 6نفر ما اینجایی تو زور بزن قول میدیم بچت نیوفته زمین 😂
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۳ ماهگی