۱ پاسخ

منم دو هفته دیگه وقت سزارینم هست..بچه دومم هست اولی اوژانسی سز شدم چون از قبل امادگیش رو نداشتم و تو درد طبیعی بودم نفهمیدم چکار کردن و چی شد...ولی این یکی چون میدونم میخوام سز بشم و نمیدونم حرفایی که بقیه میزنن واقعا میترسم همش احساس میکنم قراره خیلی درد بکشم یا همون ماساژ شکمی که گفتین احساس میکنم خیلی درد داره..اخه یکی از دوستامم گفت خیلی درد داره

سوال های مرتبط

مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۳ ماهگی
ادامه زایمان..
بعد از اینکه وارد اتاق عمل شدم دستیار بیهوشی کمکم کرد بشینم روی تخت و پاهامو دراز کنم پرسید استرس داری گفتم ن و دکتر بیهوشی اومد تو اتاق پرسید بیحسی یا بیهوشی ک گفتم بیحسی و بعد کامل برام توضیح داد و شروع کرد بتادین و بعدم گفت الان میخوام بیحس کنم و همون اول بیحس شدم برای منی ک از دکتر میترسم و وحشت آمپول دارم واقعا هیچی بود اصلا سوزنش سوزن نبود🤣
بعدم دراز کشیدم و دکتر رفت و دستیارش کنارم بود یه نفر از زیر سینه تا رونام رو پر بتادین کرد پرده آبی کشیدن وسایلا رو یکی آماده میکرد دکترم اومد هنوز پنج دیقه نشده بود اومدم بگم خانم دکتر میشه هرکار میکنین بگین بهم ک شنیدم گفت عزیزم نترسیا این تکون خوردنا برا اومدن آقا یزدانه ک یه دفعه صدای گریشو شنیدم اصلا قابل وصف نیست از ته دلم خواستم خدا ب هرکی چشم انتظاره بده اشک شوق ریختم ک دستیار بیهوشی گف مامان گریه نکن حالت بد میشه چند باری صدای گریشو شنیدم و منتظر ک بهم نشونش بدن از کنار پرده اوردنش و من پسرم رو دیدم بعد از اون کم کم حالت تهوع گرفتم ک یه چیزی زدن تو سرمم بعدم ک بشدت نفس کم میاوردم بینیم کیپ کیپ شده بود دهنم خشک کویره کویر یکم آب مقطر ریخت اما بی فایده بود ناخودآگاه تخت رو تکون میدادم ک گفتن چیکار میکنی مامان داریم بخیه میزنیم گفتم دست خودم نیس حالم خیلی بده ک شنیدم دستیار بیهوشی گف هرچی دارو بود رو گرفتی مامان و ماسک اکسیژن زد برام و من هیچی نفهمیدم دیگه😴
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۵
یه چیزی ک یادم رفت من یکم صحبتو داشتم ولی خداروشکر سردرد نگرفتم تا تونستم صحبت نکردم و سرمو تکون ندادم خدایی تو ریکاوری فقط یکم صحبت کردم با بغل دستیم ک بعد من عمل شده بود و خداروشکر سردرد نگرفتم خونریزی ام حین عمل و تو بخش ک اومدن عوضم کردن نمیدونم چقدر بود ولی تا الان ک ۱۶ روز گذشته همچنان خونریزی در حد پریودیای خودم دارم و نمیدونم کی تموم میشه
هم اتاقیمو داشتم میگفتم خلاصه اگر بتونید طبیعی فکر کنم بهتر باشه از روی ظاهر هم اتاقیم نسبت ب من حالش بهتر بود با ویلچر اوردنش خودش بلند شد رفت بالای تخت بچش و گرفتش بغلش تا نشست رو تخت شروع کرد ب خوردن چای و ابمیوه و ریلکس بود حالا من بزور یکم سرمو تکون میدادم ک ببینمش فقط تازه بخیه ام خورده بود فقط شب یه کم دلش درد میکرد و براش یدونه شیاف زدن ولی کلا راحت تر از من بود هم خودش کاراشو میکرد هم دردش کمتر یود هم بچش بیتابیش کمتر بود ولی بچش خیلی ریز بود ۲کیلو۸۰۰ بود وزن بچه ی من بالا بود اصلا طبیعی نمیتونستم زایمان کنم بنظرم کار خدا بود ک سزارین رو از اول انتخاب کردم ولی بنظرم شماها اگر تونستید و دکتر اجازه داد دو روز قبلش ی سونو وزن جنین برید ک بفهمین تقریبا وزن بچه تون چقدره بعد راحت تر تصمیم بگیرید برای نوع زایمان
من فرداش قبل از ظهر مرخص شدم حالا از مشکلی ک بعدش برام پیش اومد تو پارت های بعدی براتون میگم حتما ک شماها حواستون باشه و از یسری. چیزا بتونید پیشگیری کنید
مامان آرتا🐣🩵 مامان آرتا🐣🩵 ۲ ماهگی
پارت۳

بعد وارد شدن مامای همراهم داشت ب مامای اون بخش شرح حالمو میداد و بعد پرسیدن چندتا سوال و اطلاعات گفتن ک تا یکم دیگه میریم برای عمل همون حین ی خانوم اومد و ازم پرسید ک پمپ درد میخوای و من بخاطر مورفین نمیخواستم کلا دکترم منع نکرده بود اما گف من توصیه نمیکنم چون اونم برای چندساعت آرومت میکنه و باز دردش و بعداون داری ولی پرستاره خیلی اصرار داشت بگیرم گفتم ن وبعد دو س دیقه ی پرستار دیگه اومد سمتم و با ویلچررفتیم سمت اتاق عمل ودوتا پرستار دیگ ب همراه ی آقاک مشاور بیهوشی بود اونجا بودن و بعدبهم کمک کردن رفتم روی تخت اتاق عمل و دراز کشیدم .
مشاور بیهوشی اومد بالای سرم و ازم سوال پرسید ک راجب سابقه عمل و حساسیت دارویی و مشکلات حین بارداری مثل دیابت و...بود(من حین بارداری هیچ مشکلی نداشتم و حساسیت دارویی هم نداشتم و قبلا هم سابقه ۳تاعمل داشتم و اولین بارم نبوداما بدنم نسبت ب سزارین خیلی بد واکنش نشون داد)و بعد از اون ی اقایی ک یکم مسن تر بود اومد ودکتر بیهوشی بود و گفت ک اگه اماده ای شروع کنیم و منم گفتم مشکلی نیست اما از درون داشتم از استرس منفجر میشدم و حالت تهوع شدید داشتم ولی ب روی خودم نمیووردم مشاور بیهوشیه اومد روبروم و گفت دستاتو بده ب من و هرجا حس درد داشتی دستای منو فشار بده بعد دکتر شروع کرد ب زدن امپول اما من اصلا هیچ دردی حس نکردم ک حتی مشاور بیهوشیم گف خداروشکر معلومه درد نداشتی یا آستانه دردت بالاست و گفتم هردو اما سرم یدفعه سنگین شد و دوس داشتم بالا بیارم انگار ی چیزی رو دلم مونده بود و بعد کمکم کرد دراز بکشم...
مامان جوجه مامان جوجه ۲ ماهگی
دوستای گلم خانومای محترمم ممنونم از تبریکای قشنگتون و دوستای مهربونم .
من روز شنبه رفتم دکتر ویزیت آخر ک بهم گفته بود ۶خرداد ک امروز میشه سزارین میشم ولی خیلی شکمم اومده بود پاین و انقباض هم داشتم بدون درد ولی درد واژن شدید داشتم دکترم گفت بچه دیگه رسیده یکشنبه بیا زایمان کنی ک میشد۴ خرداد🥰🥹
ساعت ۸ صبح بیمارستان فلسفی پذیرش شدم همین ک سوند وصل شد انقباض شدید گرفتم همراه بادرد و آبریزش. ساعت ۱۰:۲۰رفتم اتاق عمل تا دکتر بیهوشی ودکتر خودم بیا یکم طول کشید بعدش آمپول بی‌حسی ک زد باز حس داشتم گفتم ب دکترم میفهمم گفت پاهاتون تکون بده قشنگ تکون دادم خیلی کم بی‌حس شده بودم. دکتر بیهوشی اومد دیگه آمپول نزد اکسیژن گذاشت دهنمو یدفعه از هوش رفتم و نفهمیدم چیشد چشم ک باز کردم دیدم ۱۵ ب ۱۲ و من مثل چی میلرزم و دکترم ۱۲:۳۰اومد بالا سرم و گفت بیهوشی درصد پاین کردیم بی‌حس نشدی همه چی خوب بود بچه هم خوبه ۱۰:۴۵ بچه اومد🩵🥰
شیرم خورد و رفت دل تو دلم نبود ک بچمو ببینم🩵🥹
خداروشکر آوردنش و دیدم بعدش ک بخش رفتم خیلی درد داشتم ب دکترم گفته بودم پمپ درد بزنه ولی نزده بود مسکن قوی داده بود ولی باز درد داشتم😮‍💨
تا ساعت ۶،۷درد همچنان داشتم و ۱۲ ب بد مایعات خوردم و راه افتادم ولی درد داشتم همچنان.
زایمان اولم خیلی راحت بودم خداروشکر
ولی این زایمانم همچنان درد دارم و بزور از تخت بلند میشم.شکمم راه نیوفتاده و نفخ شدید دادم کسی میدونه چیکار بایدکنم؟؟؟
مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 مامان ِ تیدا ❤️‍🩹🕊 ۱ ماهگی
# زایمان پارت ۴
فقط تنها چیزی ک بهم قوت قلب میداد ی خانومی بود ک بالا سرم بود دستامو گرقته بود و باهاش حرف می‌زد دلداریم میداد ک نترسم امیدوارم خیر ببینه از زندگیش خیلی ممنونشم
۱۰ و ۱۰ دقیقه بود ک نی نی ب دنیا اومد آوردنش پیشم صورتشو بوسیدم
خیلی حس خوبی داشت
بردنش بیرون
دکتر گفت میخای عملت تموم شد واست امپول بزنم بخوابی تا فردا گفتم نه میخام بیدار باشم
در حال خارج شدن از اتاق عمل همه منتظرم بودن هم بهم تبریک گفتن و منو بردن بخش زنان
تا چند ساعتی هنوز پاهام سر بودن و تونستم بخوابم ولی همینکه داشت کم کم از بدنم خارج میشد واقعا اذیت میشدم
من حتی یادم نبود از پمپ درد استفاده کنم و شما حتما استفاده کنید من داشتم میمردم ولی تخت بغلم حالش عالی بود.🥲
چون پمپ درد داشت
خلاصه کنم براتون ک پرستارا اصلا اخلاق خوبی نداشتن ن فقط با من بلکه باهمه
اگ هزینش دارید هیچوقت سمت بیمارستان دولتی نرید
حتما شیاف استفاده کنید من اگ استفاده نکنم نمیتونم کمرمو صاف کنم.واقعا اذیت میشم
ممنونم ک وقتتون گذاشتید مامانا
سوالی چیزی بود در خدمتم🥹
مامان کیان مامان کیان ۳ ماهگی
پارت ۴:
نمیدونم چطوری توصیف کنم ی حس عجیبیه ک حاضرم هزار بار دیگه به اون لحظه برگردم عالی ترین حس بود 🥺
اومدن صورت پسرمو چسبوندم به صورتم و من بوسش میکردم و قربون صدقش میرفتم چقد داغ بود صورتش🥲
ببینین من ساعت ۱۰ و۲۰ دقیقه وارد اتاق عمل شدم ۱۰ ونیم بچم بدنیا اومد یعنی هرچی از تبحر و دست سبک دکتر عزیزم بگم کم گفتم 🤌
بعد پسرم و بردن و دکترم شکممو بخیه زد و فرستادنم ریکاوری
اونجا نیم ساعت بیشتر نموندم خداروشکر حالم اوکی بود فقط یکم میلرزیدم خیلی کم
ساعت ۱۲ من اومدم توی بخش و یکم بعد بچمو اوردن کنارم عین ماه بود
اثر بی حسی من خیلی زود رفت و من پامو تکون میدادم یعنی اینکه گفتن تو بی حسی تا چندین ساعت حس نداری برای من دروغ بود
هرچند ک دردام با شیاف قابل کنترل بود
فقط نگم از اون لحظه ای ک اومدن شکممو فشار دادن یبار تو ریکاوری یبارم توی بخش ک من هردوبار رو حس میکردم و درد داشتم اون ماساژ رحمی توی بخش منو کشت یعنی جیغ میکشیدم خونم با ی شدت زیاد ازم میریخت ،درسته به نفع خودمونه این ماساژ ولی مرگو جلو چشام دیدم
مامان مهرو🩷 مامان مهرو🩷 روزهای ابتدایی تولد
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۱ ماهگی
سزارین قسمت سوم
رفتم بیمارستان، اول رفتم پذیرش و نامه پزشک و دادم و بعد بخش زایمان و آوردن ازم رگ گرفتن و بعد سوند زدن
ک البته سوند خودش درد چندانی نداشت ولی من بعدش همش حس ادرار داشتم دوست داشتم در بیارم برم دستشویی اما بتادین ک قبلش زدن منو اذیت میکرد و واقعا سوخت.
بعد منتظر موندم تا دکترم بیاد.
دکتر ک اومد بردنم اتاق عمل
دکتر بیهوشی بی حسم کرد ک اصلا درد نداشت
در حین عمل هم هی منو چک میکردن ک حالم خوبه یا نه
در آوردن بچه از شکمم خیلی زود بود شاید 5 دقیقه ولی بستن و دوخت و دوز شکمم طولانی تر بود و نمیدونم فشارم میدادن یا چی ک تپش قلب میگرفتم و حالم منقلب بود و یکم بی‌حال بودم ولی بد نبود.
بعد منو آوردن ریکاوری و ماساژ رحمی دادن چون بی‌حس بودم نفهمیدم هیچی
کلا بی حسی چیز بیخودیه
سرم نباید تکون میدادم و احساس می‌کردم پوست سرم خواب میره
خلاصه بچه رو آوردن و تماس پوستی و یکم شیر دادم ک البته نداشتم.
بعد از حول حوش یک ساعت میخواستن ببرنم بخش ک دم در یه ماما دیگ دوباره منو ماساژ رحمی داد و من چیزی حس نکردم چون بی حس بودم.
مامان فندق مامان فندق ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین
پارت۴
تا اوردنم تو بخش اومدن جا به جام کردن رو تخت و برام ۳تا شیاف زدن و پد گذاشتن اینم بگم من پمپ درد تصمیم داشتم بگیرم ولی یادم رفتو نفهمیدم کی بگم و کجا بگم دیگه نگرفتم فقط چند ساعت اول دردش زیاده مثلا منو تقریبا ساعت ۹ اوردن تو بخش ۳ تا شیاف زدن دردم تا ساعت ۲ ظهر هی داشتم هی کم و زیاد میشد دردمو داشتم حس میکردم جون باید ی حالت بخوابی و بدون بالش اینا من کتفم بشدت درد میکرد حتی درد بالای کتفم از بخیه بیشتر بود چون بخیه با شیاف دردش کم میشد ولی کتفم چون قبلنام درد میگرفت با این مدل خوابیدن بدتر میشد هیچی ساعت ۲ دوباره ک شیاف زدن دردم خیییلی کم شد ساعت ۵ بلند شدم واسه راه رفتن ک واسه پایین اومدن از تخت باید کمکت کنن چون درد داری واسه راه رفتن خیلی درد نداشتم بودا ولی واقعا قابل تحمل بود ولی تا میتونید نسکافه و مایعات بخورید من احساس میکنم کم خوردم و بعدشو براتون‌میگم ک بلایی از سرم گذشت دیگه اون شب هم هر جوری بود گذشت بچم گرسنه میموند دکتر گفت بهش شیرخشک بده چون هنوز شیرم اغوز بود و براش کافی نبود و نمیدونم بهش کم دادم چی بود ک تا صبح خیلی بیتابی کرد بچم تازه الان داره دستم میاد چقد شیر بدم چقد شیرخشک اینم بگم ی هم اتاقی داشتم تازه ساعت ۴ اوردنش تو اتاق براتون از حال اونم تو پارت های بعدی میگم ک ببینید طبیعی بهتره یا سزارین
مامان نور 💫 مامان نور 💫 روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم...
شب بود و من طبق معمول خارش شدید و ترش کرده بودم حالم خوب نبود رفتم دوش گرفتم زیر کولر دراز کشیدم و تا صبح بیدار ساعت ۶ طاقتم نیومد لوراتادین خوردم و خوابم برد ساعت ۱۰ صبح بود دیدم چقد ترشح دارم دستمال زدم دید ترشحم همراه خون هسش ولی ن شدید خیلی خیلی کم منم بی تجربه و بچه اولم و نمیخواستم درد طبیعی بکشم ازاونجا ک همه میگفتن رفتی نزاری معاینت کننن فلان منم ترسیده رفتم دم زایشگاه گفت دراز بکش معاینه کنم گفتم نه من نمیخوام دکترم زنگ بزنید هعی میگفتم نه من نمیخوام درد بکشم وقتی سزارینم چرا معاینه بشم ماما برداشت گفت ینی چی چرا انقد با من بحث میکنی وقتی الان اومدی بااین شرایط باید معاینه بشی میخواسی نشی روزسزارینت میومدی وگفتم باشه معاینه کرد و برخلاف تصور حرفای بقیه دردی نداشت و سریع تموم کرد و گف بسته دهان رحمت زنگ زد ب دکتر و چون کمردرد داشتمم یه ذره و خارشم شدید بود بستریم کردن لباس دادن و من رفتم داخل زایشگاه ک اومدن سمتم گفتن بالا بده لباستو گفتم چرا گفتن سوند وصل کنیم و بازم من با تصورات حرفای بقیه ک درد سوزش داره ترسیدم و هعی میگفتم من میترسم گفتن درد نداره بده بالا و رفت توش و دردی نداشت و تموم گفتم اخشش تموم شد اینم قلبم ولی تو دهنم بود بعد دکترم زنگ زد بیمار منو بفرسید من منتظرم فلان چرانمیاد اونام هعی میگفتن کسی نگفته ک بفرسیم الان میاد خانوم دکتر و... نشسم رو ویلچر و بردنم و از شوهر مادرم خدافظی کردم بعدش بردنم داخل اتاق عمل دیدم دکترم لباس پوشیده منتظر یه خانوم مهربون ازم پرسید بی حسی یا بیهوشی گفتم بی حسی گفت چراگفتم میخوام بچمو ببینم قبول کرد رفت امپول اورد گف بشین و اصن تکون نخور و من گوش میدادم و زدش دردش مث بقیه امپولا بود و یهو پاهام داغ و سنگین شد
مامان جوجولات🍬🍫 مامان جوجولات🍬🍫 ۳ ماهگی
بعد چند روز فرصت کردم بیام از تجربه روز زایمان بگم
من سز اختیاری بودم دکترم بهم چهارشنبه دهم اردیبهشت ساعت ۶ونیم تاریخ سز داده بود ساعت ۷رسیدم بیمارستان برای تشکیل پرونده با مامانم رفتم بخش زنان
بعد گفتن برو زایشگاه اونجا سوالاتی درمورد بیماری و مشخصات و چک کردن سونوها ازم پرسیدن بعدم بهم لباس مخصوص دادن ک با خودم گفتم ااا خب خوبه قشنگ و مرتب میرم اتاق عمل🤣چون شنیده بودم چادر میدن بعضی بیمارستانا رفتم تو یه اتاق و روز تخت یه ساعتی دراز کشیدم آنژوکت وصل کردن سرم زده نوار قلب گرفتن از نی نی بعد اومد برای زدن سوند ک من میترسیدم اما خب با مهربونی و ارامش برام توضیح داد و واقعا درد نداشت فقط حس بدی داشت ک یه چیزی درونته🥴
بعد گفتن تخت ۶اتاق عمل تخت ۶کی بود من🤗
آقا از اونجایی ک بیمارستان ناجا بود یه روسری سفید🥴با یه چادر گل گلی سرم کردن🤦💩ک صدای امام رضارو شنیدم ک گف اگه همینجوری بیای حرم شفات میدم🤣با ویلچر رفتیم ب سمت اتاق عمل خیلی سریع با همسرم و مامانم و خالم خداحافظی کردم و تازه من بهشون روحیه دادم ک نگا این چیه سرم کردن برا ترسوندن خوبه
اخه روی کلاه روسری بعد چادر😐همسرجانم با چشمای اشکی ب زور میخندید بعد ک رفتم تو صدای مامانمو شنیدم ک گف مینو نترسیا گفتم نبابا ترس چادر داشتم ک یه گل گلیشو بهم دادن هرکی اونجا بود بهم خندید بعدم گفتن عجب مامانی چه روحیه ای ..آقا اینم بگم ک واقعا برام مثل معجزه بود من کوچک ترین ترسی نداشتم استرس اصلا و واقعا نمیدونم چ جوری خدارو هزاران بار شکر🤲🏻