من‌خیلی خیلی حاملگی سخت و پرچالشی داشتم خییلی از هفته ۱۵ با طول سرویکس ۲۰ و دهانه رحم باز سرکلاژ شدم دکترم میگفت فقط خدا کمکت کنه از هفته ۱۵ که سرکلاژ استراحت مطلق شدم رو تخت دراز کش شدم ارزوم بود حیاط خونه رو ببینم تنها تنفریح شده بود ماهی یه بار عقب ماشین دراز بکشم برم ویزیت دکتر ۱۰ روزی یه بار اجازه حموم داشتم اونم ۵ دقه کشسته مامانم‌میومد میشتم همش درد و انقباض داشتم اینقدر اشک ریختم اینقدر اذیت شدم دیگ داشتم زخم بستر میگرفتم فقط و فقط میگفتم خدایا تو بچمون صحیح و سالم سرموقع بزار بغلم تو ۳۴ هفته انقباض شدید امد سراغم میخاستم زایمان کنم دیگ سولفات اینا بهم زدن جلوشو گرفتن وقتی رسیدم ۳۸ هفته باورم نمیشد رقتن اتاق عمل وقتی پسرم دعا امد صدا گریشو شنیدم با تمام وجودم بلند بلند اشک میریختم پرستار بالا سرم از اشک من گریه شد خیلی برا داشتنش اذیت شدم ولی الان خداروشکر شکر میکنم که کنارمه تمام وجودمه💚🧸خدایا شکرت

تصویر
۱۸ پاسخ

وای چقدر همتون اذیت شدید منم اذیت شدم ولی ناشکرم همش . خدایا ببخشید . خدا به همتون قوت بده خودتون خانواده نی نی سالم باشند

خدابرات نگهش داره ❤منم دقیقا شرایط تورو داشتم همش دعامیکردم خدا خودش بچموحفظ کنه چون من نه بعد سرکلاژ استراحت داشتم نه بعد سزارین،حالا کیه که قدربدونه😔

ماشاالله چه عسله پسر 🍯

خداروشکر که به خیر گذشت
منم زایمان زودرس دوقلو 21 هفته داشتم این سری از ۱۵ هفته سرکلاژ شدم و خونه مامانم استراحت مطلق چون نارسایی دهانه رحم دارم همش استرس داشتم ولی خداروشکر دخترم سالم بدنیا اومد

دقیقا منم همین بودم .نه ماه استراحت و احتیاط بخاطر کوتاهی سرویکس و سرکلاژ . خدا را شکر به خیر گذشت برامون و به سلامتی نینی هامون را بغل گرفتیم و از خدا می‌خوام از این به بعدمون هم خیر باشه .همچنین برای همه ان شا اله .🤲

الحمدالله

اووووخدا 🐥😍😍خدا جفتتونو براهم نگه داره عزیزم

خدا حفظش کنه کوچلوت رو عزیزم با تموم وجود تمام تک تک حرفات درک میکنم عزیزم می‌دونم چقدر سختی کشیدی گلم خداروشکر روز های سخت گذشت ❤️
ولی با این تفاوت یکبار من زایمان زودرس داشتم ۲۱ هفته و پسرمو از دست دادم
ودفعه بعدی از اول سرکلاژ شدم
و بعد دوچار هماتوم جفت سر راهی خونریزی و دفع لخته و سوراخ شدن کیسه آب و با وجود استراحت مطلق و گذاشتن لگن موقع سرویس روزی دوتا شیاف دوتا قرص دوفامد و هر روز آمپول پروژسترون ۲۸ هفته دهانه رحمم باز شد ولی خداروشکر موند و ۳۸ هفته خودمو به سختی رسوندم 😶🥲

خدا نگهش داره برات ♥️♥️♥️🧿🧿🧿

حالا من چرا دارم گریه میکنم😭😭😭😭😭☹️☹️

منم همینقدر سختی کشیدم حتی یک هفته قبل سز عمل همورویید شدم و الان با وجود سختی و کولیک و شب بیداری فقط میگم خدایا شکرت

الهی نیک فرجام باشه

بگردم میدونم خیلی سخته خدا برات نگهش داره❤️

عزیز دلم ما چقدر شبیه همیم
منم از هفته ۲۲ دهانه رحمم وا شد ، سرکلاز شدم و استراحت مطلق دور از خونه زندگیمو شوهرم ، خونه مادرم رو تخت خوابیدم فقط
حتی دکترم میومد خونه ویزیتم میکرد
دسشویی نمیرفتم لگن میذاشتن ، حمومم هر پونزده روز ی بار در حد ی دقیقه
حتی سیسمونی بچمو نتونستم خودم بخرم
چه شب ها و روزهایی ک کارم گریه بود
خیلی خسته شدم ، و امپول ها و داروهای زیاد مصرف میکردم
تو ۲۹هفته بخاطر انقباض بستری شدم ، سولفات زدن
منم خیلی پرچالش بود بارداریم ، و هیچ لذتی نبردم ازش
اما خداروشکر دخترم ۳۸هفته بدنیا اومد و الان تموم زندگیمه ، خیلی خوشحالم ک پایانس اینقدر شیرین بود
خدا نی نی شماروهم حفظ کنه

تصویر

عزیزم خدا برات حفظش کنه ان شاالله 🙏💗

خدا نگهداره برات عزیزم من اندازه تو سختی نکشیدم ولی منم جفتم خیلی پایین بود دوماه استراحت بودم خیلی اذیت شدم سه ماه اولم فقط درد پریودی داشتم میدونم چی میگی همش شیاف امپول دیگه پهلو هام سوراخ سوراخ بودن الان که نگام میکنه میخنده انگار هیچ سختی در مقابل یک نگاه دخترم معنی نداره

زیر سایه پدرومادر بزرگ بشه ان شاءالله

خدابرات حفظش کنه ♥️

سوال های مرتبط

مامان النا🐣 مامان النا🐣 ۴ ماهگی
تااینکه دیدن من زور ندارم دکترم شرو کرد داد زدن که زور بزن الان بچه خفه میشه گیر کرده بود اونجا بود که من دردام یادم رف و فقط ترسیده بودم چندنفر اومدن شکممو فشار میدادن و من جیییییغ های خیلی بدی میزدم یادم میاد موهای تنم سیخ میشه واقعا
همون حین حس کردم ی چیزی پاره شد بله دکترم مجبور شده بود برش بزنه کلی پاره شدم ۱۵ تا بخیه خوردم بعدش خلاصه بچمو کشیدن بیرون از بس مونده بود تو کانال زایمان کف سر بچم کج شده بود الهی بمیرم واسش خیلی ترسیده بودم حس خیلی غریبی داشتم من برعکس تمام مادرا اون لحظه بی حس بودم انگار تمام دنیا ایستاده بود انگار روحم تو تنم نبود نمیتونم وصف کنم ولی من تا ساعتها گنگ بودم حتی وقتی بخیه هامو بدون بی حسی واسم میزد و من تار به تارشو با وجودم حس میکردم حتی اخ نگفتم انگار که مرده بودم حتی نگفتم میخوام دخترمو ببینم بعد تقریبا ۴۰ دقیقه که بخیم تموم شد من با دخترم تنها شدم اونجا بود که انگار ی سیلی محکمی تو صورتم خورد که خودتو جم کن دختر پاشو دخترت اومده من با اون حالم با اونهمه بخیه و درد و خونریزی پاشدم از تختم که خیلی بلند بود بزور اومدم پایین و دخترمو نگاه کردم و اشکام بی اختیار جاری شدن باورم نمیشد این پایان اونهمه انتظار من بود شیرین ترین لحظه عمرم بود من تمام دردا یادم رفت و سرپا شدم خیلی صبوری کردم خیلی تحمل کردم تمام کارای شخصی خودمو دخترمو انجام دادم از نظر خودم قوی ترین ورژن خودمو وقتی دیدم که مادر شدم هم به خودم هم به تمام مادرا افتخار میکنم خوشحالم که خدا تجربه مادرشدن بهم داد من تونستم و از پسش بر اومدم مطمئنم شماهم میتونین خانمایی که زایمانتون نزدیکه اصلا نترسید خدا هست همین فقط ارزو میکنم همه طعم شیرین وصال بعد ۹ ماه رو تجربه کنن ❤️
مامان کایان مامان کایان ۴ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی
پارت سوم
دردام غیر قابل تحمل بود و فقط گریه میکردم و میگفتم من دارم میمرم لطفا منو ببرین سزارین و واقعا تو حال خودم نبودم مث اینکه تو این دنیا نبودم و تمام تمرکزم روی بدنیا اوردن پسرم بود و سلامتیش
دکترم که ۹و نیم اومد خیلی اروم و با خونسردی پیش میرفتیم منی که توی اون همه درد داشتم میمردم ولی خانم دکتر خیلی ارومم میکرد
تا که با ۷ .۶بار که دردم شروع شد همراه با زور ساعت ۲۱:۴۳
پسری رو بدنیا اوردم
وقتی بغلش کردم تمام دردام یادم رفت خیلی لحظه ی شیرینی بود همه کنارم بودن مادرم و همسرم خیلی باعث دلگرمیم بودن
بعدش کایان رو بردن برای لباس پوشوندن و بخیه زدن من که برش داشتم
بعدش که تموم شد خودم بلند شدم رفتم حموم و لباس پوشیدم و اومدم نشستم شام خوردم و تمام
من تونستم طبیعی زایمان کنم
و حالا خودمو تحسین میکنم که تونستم با این درد های فراوان که واقعا غیر قابل تحمل هستش و بسیار سختتتت
و کلا من ۳.۴ساعت خیلی درد کشیدم و بعدش تمام دیگه هیچ دردی متوجه نشدم و الان از انتخابم بسیار راضیم
و خیلی خوشحالم که الان پسرم بغلمه
مامان حسین مامان حسین ۴ ماهگی
سلام من بعد از دو ماه و کنار نیومدن با ی سری مسائل دلم میخواد شما منو راهنمایی کنید
روز قبل از زایمان خون دماغ شدید شدم رفتم پیش دکترم گفت ختم بارداری و فردا زایمان کنم راستی من اصلا درد نداشتم ولی آب دور جنین کم شده بود
فردا صبح رفتم بیمارستان ساعت هفت و نیم بستری شدم و... ساعت 11بهم آمپول فشار زدن و گذاشتنم داخل اتاق تنها وای چشمتون روز بد نبینه دوباره خون دماغ شدید شدم جوری که تخت کلا خون بود و تحت هیچ شرایطی بند نمیومد تا جراح اومد بالا سرم و بینی منو پر از تامپون کردن
با این شرایط سخت بدون تنفس از بینی، دکتر بی وجدانم منو طبیعی زایمان کرد که ماما همراهم برام گریه افتاد گفت خیلی مظلومی
کلی بخیه خوردم و چه روزایی رو گذروندم
فردا بیمارستان به علت ضربان قلب شدید بردنم اتاق و تنها گذاشتنم گفتن اینجا باید بمونی حتی بچمو نمیاوردن پیشم و فقط باهام بد رفتاری میکردن آخه با کلی بخیه منو بعد از زایمان معاینه میکردن و منم از استرس داشتم میمردم که نکنه دوباره خونریزی دماغ کنم خیلی بد بود
از اون روز شیرم خشک شد بچم شیر خشکی هست، خیلی داغونم انگار دنیا برام تیره شده آرزوم ی شیر بوده بچم بخوره که....
دکتر خیلی بهم بد کرد تازه بیمارستان خصوصی بودم یعنی این بلاها سرم اومده
حالا همه میگن مسمومیت بارداری داشتم و فشارم بالا بوده روز زایمان و قبلش ولی حتی دکترم فشارمو نگرفت که منو باید اورژانسی سزارین میکردن ولی نکرد
الان کم خونی شدید دارم با دارد و کمر درد