دیشب دلم گرفته بود دوره پی ام اس که میدونید چقدر ادم داغونه
رفتیم مسجد با دختری و باباش اخرش یه خانم مسن برگشت بهم گفت وای چقدر دخترت کوچیکه ریزه است بهش برس گفتم میدونم گفت ببرش بهداشت مگه نمیبری گفتم خانم زیر نظر متخصصه مشکلی هم نیست بعد میدید من خیلی اهمیت نمیدم به حرفاش هی بدتر میکرد اره اینا بزرگ بشن مشکل پیدا میکنن من ماما بودم بچه ها رو که به دنیا میاوردم اینقدری بودن همینجوری میگفت و میرفت 🫠
کاش برگشته بودم یه چیزی بهش گفته بودم اخه کی از تو نظر خواست بعدش بغض گلومو گرفته بود میخواستم خفه بشن اینقد گریه کردم

چرا بعضیا تو کاری که بهشون مربوط نیست دخالت میکنن اخه
یا مادر خودش داره میبینه میدونه نمیخواد تو بشی اینه دقش
یا مثلا دو روز قبلش تو یه مهمونی یه خانمه گفت وای حواست باشه تو ابتدایی اختلال یادگیری نگیره اخه بگووو وزن کم چه ربطی به اختلال یادگیری داره اخه
خداروشکر دخترم قد و دور سر اوکیه همه فعالیت هاشم نرمال خیلی هم باهوش و کنجکاوه
واقعا انقد این هفته انرژی منفی گرفتم پی ام اس هم هستم خیلی حالم گرفته است

تصویر
۱۲ پاسخ

اینایی ک مسجد میرن ث حق الناس میکنن،
فکر میکنن خیلی نمازشون قبوله؟!😒😒😒



اهمیت نده عزیزم
واگذار کن ب خدا

واییییی خفه شو خفه شو خفه شووووو(خطاب ب آدمایی که سرشون تو ماتحت بقیه‌ستتتت)

باورم نمیشه بخدا چجوری این حرفا میزنن مگه میشه اینا آدم نیسن🤦🏾‍♀️🤦🏾‍♀️🤦🏾‍♀️🤦🏾‍♀️

واااااای

خواهر من بچش لاغر بود
مادرشوهرش واضح میگفت اینکه اخر میمیره براش زحمت الکی نکش الهی بگردم چقدر گریه کرد
الان بچه ده سالشه کاملا سالمه چاقم شده

اصن بعضیاااا انگار اگه حرف نزنن
بهشون میگن لال

خب کیییی الان نظر خواست؟ 😵‍💫
محل نده عزیزم
مردم دهنشون کلللللا بازه

دختر منم هی میگن لاغره ضعیفه.اعصاب ادم داغون میکنن.منم گفتم ضعیفی به لاغری چاقی نیست.دختر من لاغره ولی از ده ماهگی راه میره ماشالله زرنگه .کلا باید یچی واس گفتن داشته باشن

از همشون متنفرمممم
ایلیام کوچولوعه
چند کیلوعه دخترت

عزیزم ولش کن بابا
اهمیت نده بهش 🤧

کاش میگفتی خفه شینو

اهمیت نده حرف های مفت همیشه هست

اهمییت نده عزیزم مهم سلامتیه

سوال های مرتبط

مامان لنا کوچولو مامان لنا کوچولو ۱۱ ماهگی
امروز یکی از خسته کننده ترین روزام بود دخترم ترس جدایی‌اش شروع شده دندونا اذیت میکنن و من از صبح باهاش درگیر بودم تا همین لحظه خیلی خستم آدم گاهی واقعا توانش تموم میشه لباس نمی‌خواد بپوشه و من همش دارم باهاش کلنجار میرم الآنم نمبخوابید که گفتم بخواب دیگههه خسته شدم و حس عذاب وجدان بعد خوابش مضخرف ترین چیزیه که سراغ آدم میاد خیلی ناراحت میشم ولی خیلی صبوری میکنم هرچیزی با بازی با خنده بهش میگم ولی واقعا کم آوردم مادر بودن سخت‌ترین سخت‌ترین کار دنیاست واقعا چرا هیشکی اینجور چیزاشو نگفت به ما چرا همه از خنده خوشیاش گفتن !!!!! به هرکسی هم میگی میگه خدارو شکر کنن خیلیا اینو ندارن بابا به پیر به پیغمبررررر ناشکری نیست من عاشق بچمم ولی فقط دردودله همینننن امروز تو خیابون یه زنه مسن میگه سر بچه رو پوشوندی پاهاش بیرونه یجوری با یه لحنی گفت انگار من بیخیال ترینم بابا به تو چهههه بااینکه شلوار جوراب داشت بچم ... هر کی از راه میرسه یه چیزی بار آدم می‌کنه بخاطر مسن بودنش هیچی بهش نگفتم ولی الان واقعا پشیمونم ... هیشکی نباید اونایی که بچه کوچیک دارنو قضاوت کنه ما خونه هیشکی نیستیم خیلی زحمت داره واقعا دلم میخواد بشینم گریه کنم
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
رفتم پیش دکتر سونو رو دادم بهش گفت خوبه مشکلی نداره فقط دوتا کیست توی سرش داره و یدونه ضایعه تو قلبش چیز مهمی نیست
دنیا دور سرم چرخید نمیفهمیدم چی میگه ادرس بهترین دکتر شهرمونو داد گفت دوسه هفته دیگه برو پیشش اکوی قلب جنین بده خیالت راحت بشه
تاکیدم کرد که چیزی نیست تا یکی دوماه دیگه کیستت رفع میشن و مهم نیست ولی من این حرفا حالیم نبود از مطب اومدم و به مامانم گفتم مشکل داره به زور خودمو نگه داشته بودم مادربیچارمم جرات نمیکرد باهام حرف بزنه بغض کرده بود هرچی گفت بیا خونه ما نرفتم رفتم خونه خودمون دیدم کلید ندارم زنگ زدم شوهرم گفتم کلید ندارم بیا تو همین حین مادرم شوهرمو دیده بود توخیابون افتاده بود گریه گفته بود برو خونه
من دم‌در بودم اشکام بی صدا میریختن و منتظر شوهرم بودم شوهرم رسید درو باز کرد همین که رفتیم تو انقدررر گریه کردم انقدررررررر گریه کردم زجه میزدم گفتم دکتر اینطور گفته اونم میگفت خب مگه نگفته رفع میشه ولی من این حرفا حالیم نبود
حالا که فکر میکنم چقدر احمق بودم خب دکتر گفت مشکلی نداره چرا کولی بازی دراوردم
شوهرم هرکار میکرد نمیتونست ارومم کنه خلاصه چند روز گذشت و من اروم تر شده بودم ولی همسرم تا دوهفته توحال خودش بود و میترسید
هفته بیست و سه من رفتم برای اکو‌قلب جنین دکتر نزدیک نیم ساعت سونو کرد و گفت اون ضایعه تجمع کلسیمه و چیزی نیست سالمه گفتم دکتر گفتن توی سرش کیست داره میشه یه نگاه کنی نگاه کرد گفت یک میلیه داره از بین میره
کیستای سرش چهارمیلی بودن
خیالم راحت شد خاستم نفس راحتی بکشم که...
مامان بَشِه❤️ مامان بَشِه❤️ ۱۰ ماهگی
نمیدونم حرف کجا رفت که گفتم من عکس او پی جی گرفتم ندونستم باردارم کاش لال میشدم و نمیگفتم یهو خودش و دستیارش شروع کردن حرف زدن وااای چطور این کارو کردییی اون بچه ممکنه ناقص باشه مشکل حرکتی ذهنی
دیوونه شدم مغزم نمیکشید دیگه
زنگ زد یه دکتر معروف دیگه گفت خانم بارداری اومده عکس اوپی جی گرفته و ندونسته بارداره و اینا
اون دکترم گفت الان ته دلشو خالی نکنین کاری از دستش برنمیاد
بغض کرده بود چه غلطی کرده بودم از مطب اومدم بیرون مامانم گفت چیشد گفتم سالمه خوشحال شد گفتم ولی مامان قضیه رو گفتم خلاصه
گفت تروخدا ولمون کن کم استرس بده
حق داشتن تااخر بارداریم خودم استرس داشتم و به همه هم استرس.میدادم اصلاازبارداریم لذتی نبردم
بعد از اون دکتر رفتم پیش دکترخودم اکوی جنین و نشونش دادم و گفتم که چی گفته راجب عکس و اینا گفت برای خودش گفته نگران نباش
حساب کرده بودم دوازده روزگیم عکس گرفته بودم ینی قبل از اینکه قلب تشکیل شه دکترم میگفت دختر چیزی نیست ولی من حرف حرفه خودم بود
این قضیه رو دیگه به تنهایی استرسشو میکشیدم صدبار از مامانای گهواره میپرسیدم و همش نگران بودم
من خیلی ترسو بودم حتی مام زیر بغلم نمیزدم ناخن نمیکاشتم اگه میخاستم برم ارایشگاه قبلش زنگ میزدم ببینم کار رنگ انجام نمیده بو اذیتم کنه یا نه خلاصه خیلی مراعات میکردم
روز ها میگذشت و من همش چاق تر میشدم و روز به روز ورم میکردم طوری که هیچ کفشی اندازه پام نبود به جز یه جفت اسپرت زشت
صد کیلو رو رد کرده بودم و نفس کشیدن واقعا سخت بود ...
مامان گیلاس مامان گیلاس ۱۲ ماهگی
سلاام دخترا چطور مطورین؟
بد چجند روز مشغله و مهمونی رفتن وقت کردم بیام 😬 صدای منو میشنوین از یه مادر خسته و بی خواب که کلی کار داره ولی فقط وقتمو با دخترم میگذرونم به خصوص که دیشب افتاد زمین از تخت برای اولین بار خیلی حالم بده و خودمو مقصر میدونم خداروشکر که هیچیش نشد و خدا رحم کرد ولی اون صداش ار تو ذهنم پاک نمیشه 😭یه تجربه بیام بگم اینجوری که شد ساعت سه صب بود من زنگ زدم به مامانم و ازش راهنمایی خواستم و گفتم چیکار کنم چون حالمون خیلی بد بود با شوهرم من چون خونده بودم یکساعت هیچی ندیم و نخوابونیم مامانم گفت حتما بهش یکم اب و یا شیر بده ببین قدرت مکیدن داره اگه خورد هیچی نیست و گفت وقتی اروم که شد دست بکش به همه جاش ببین جاییش درد نمیکنه قرمز نشده و خداروشکر هیچی نبود بعد یکساعت قشنگ بهش شیر دادم و خوابوندمش خودمم تا ۸ صب بیدار بودم و حواسم بهش بود یکیم زیر سرش رو یه بالش کوچولو گذاشتم که بالاتر باشه سرش
دیدم همه چی خوبه و دوباره بهش شیر دادم خوابیدیم باهم تا ساعت ۱۱
خیلی شب بدی بود خیلی بمیرم من براش مادر خوبی نیستم که افتاد از رو تخت 😞