جدای از شوخی های همیشگیمون برای کساییکه بچه دوم میخوان میگم…..


اگر حوصله ندارین،بچه دوم نیارین،چون فاصله شون کم باشه یه دردسر دارن فاصله شون زیاد باشه یه دردسر

دخترم هشت سال از برادرش بزرگتره واین هشتمین مدل موی پسرم از ساعت ۱۲ ظهره

هی میره میاد شونه میکنه میبنده گل سر میزنه،لباسشو عوض میکنه حتی یبار بهش بالم لب زده بود

جدای از بحث خطرناکیش(که من همیشه پیششونم و دخترم واقعا بچه ی خوبیه و حسادت نداره)حوصله ی فولادین میخواد
اب میخوره بهش میده میوه میخوره بهش میده اصلااااااا هرررررررررچی که از فکرتون بگذره،فقط بخاطر دخترم رفتم جودوسرپرک خریدم که به پسرم صبحانه اوتمیل بدم چون دخترم هرررررررروز التماس میکنه به داداششم از غلات صبحانش بدیم
من خودم بچه خیلی دوست دارم ولی بازم کم میارم.یعنی مطمينم همه کساییکه دوتا بچه دارن میدونن چه سختی هایی داره

من دوبچه ای راضی ترم تا اون موقع ک تک بود سختی خیلی داره نمیگم نداره ولی از وقتی بچه دوم اومده اون اولی غذا خوردنش بهتر شده دردسر حمام رفتن که همیشه مشکل داشتیم برطرف شده و خیلی چیزای دیگه فاصله شون ۵ ساله
من اگه شرایطش داشتم بیشترم میخواستم😅

خیلی سخته
واقعا

من و خواهرم ۱۲ سال تفاوت سنیمونه مامانم ولی خیلی راضیه من یکم میگم نتونستم به خواهرم برسم تو ۷ سالگیش ازدواج کردم مثل بقیه ی خواهرا نمیتونم ببرمش بیرون دوتایی بریم بیایم دیگه بچه هم اومده حوصلشو ندارم ولی هر موقع برم تبریز میرم باهاش بیرون میام

دقیقااااا
من بالاسرم هستن دارم میبینم هر روز میگم غلط کنم دومی بیارم اعصاب همیننو‌ندارم

جاریم با من دومیش آورد دختر بزرگش کلاس اول بود یعنیییی. روزی نیست ک صذای گریه بزرگه نیاد مدرسه ها ک داستان خودش داشت بیچاره خیلی دست تنها بود خیلییییی اذیت شد

فاصله زیاد خیلی خوبه ب نظرم دختر منم ۷ سال بزرگ تر همه جوره هواس اش ب برادرش هست از پن بیشتر نگران اشه و مراقب اشه

حتی تصورشم سختههههه

اره دقیقا حرف دلمو زدی دخترم مادر دومش مث مادر بزرگا انگشتش میزنه تو غذا می‌کنه تو حلق بچه حرف هم که تو سرش نمیشه کار خودش می‌کنه یعنی داستان دارمااا حواسم نباشه می‌ره رو پشتش سوار میشه یه کارا می‌کنه که می‌خوام سرمو بکوبم به دیوار حسادت هم که نگم پسرم انقد گریه می‌کنه اصلا وسایلاش نمیده حتی لباساش که کوچیک شد تنش میکنم گریه می‌کنه که دربیار مال منههه یعنی بچه شیر به شیر صبر ایوب میخواد