زایمان پارت پنج
با دستش دو بار حالت فشار دادن به شکمم داد و مردم و زنده شدم
داد زدن نکن گفت همین‌بود دیگه تموم شد دوبار بالا بهت تو بی‌حسی ماساژ دادیم و این آخری بود
بعد رفتنش پرستار اومد امپولام و زد و شیاف برام گذاشتن با هر جا به جا کردنم همش می‌مردم و زنده میشدم ولی بعد شیاف قابل تحمل بود دردم
گفت تا ۱۰ ساعت هیچی نخور میام بهت سر میزنم
تشنه ام بود و یواش یواش در حد دو قطره آب میدادن بهم تا ۱۰ ساعت سر بیاد
سر ۱۰ ساعت که شد اومدن سوند و درآوردن و اصلا درد نداشت گفت چایی بخور میام دو ساعت دیگه راه ببریمت 🥲
یه لیوان نسکافه خوردم و بعدش یه لیوان چایی حالت تهوع شدید داشتم چون یه دفعه حجم زیاد خورده بودم کم کم بخورید و مایعات
اومدن کمکم کنن تا بلند بشم قشنگگگگگگگگ مردم و زنده‌ شدممممممم در حد یه دقیقه پنج قدم رفتم و اومدم فشارم افتاد و از حالت تهوع داشتم می‌مردم
کمک کردن بخوابم و شیاف زدن و گفتن بخواب یکم خوابم گرفت و بعد بيدار شدم به بچه شیر دادم
تا صبح دو بار دیگه بيدار شدم و راه رفتم با کمک پمپ درد نفس می‌کشیدم پمپم دیگه آخراش بود انقدر زده بودم
صبح خیلی راحت دستشویی رفتم و دخترمم پیپی کرد دکترم اومد سر زد و دکتر کودکان هم اومد سر زد و مرخص شدیم

نترسید اصلا استرس آدمو پیر می‌کنه خودم بیشتر از درد زایمان ترس زایمان و کشیدم
الانم درد دارم ولی با شیاف کنترل می‌شه خداروشکر

۱۷ پاسخ

عزیزم قدم نو رسیده مبااااارک بلاخره مهوا خانوم بدنیا اومد🥹😍خداروشکر که ب سلامتی زایمان کردی انشالله زودی حالت خوب بشه🤍🫂

ممنون که گفتی مصمم شدم برم طبیعی 😅، دوس دارم بعد زایمان حالم خوب باشه کسی نیاد شیاف بزنه بهم سوند بزنه

وااااااااااای نگووووووو جیغ کشیدم من کم مونده بود فوش بدم

عالی بود مرسی ازتعریف کاملت ،خدا حفظش کنه عزیزم برای ماهم دعا کنی 😘😍🩷

قدمش مبارک باشه عزیزم

عزیزم کدوم بیمارستان رفتع بودی؟

عزیزم🥺🥺منم فرصت کنم امروز مینویسم برای تو خداروشکر خیلی خوب بوده

مبارک عزیزم😍😍

مرسی که تجربتو برامون نوشتی عزیزم بازم مبارکتون باشه😍🩷🌱

مرسی که تجربه ت رو گفتی، استرسم یکم کم شد
سختیش پس فقط همون روز اوله بیشتر 🥺

عزیزم دردش غیر قابل تحمله ؟☹️🤧من میترسم

عزیزم قدمش مبارک باشه خیلی قشنگ تعریف کردی ممنونم من خودم خیلی استرس دارم بچم فعلا تو خالت بریچ هست

پمپ دردخوب بودمنم میخوام بگیرم

الهی بگردممم
خداروشکر که به سلامت پشت سر گذاشتی قربونت برممم ایشالله همیشه حالت عالی باشه کنار گل دخترت مهوا خانوووم😍🥺♥️🫂
موقع شیر دادن منو خیلی دعا کن عشقم

اون ماساژ

شیاف دیکلوفناک بزن خیلی خوبه بیمارستان شیاف استامینوفن میدن

خدارو شکر
ممنون که تجربت رو نوشتی گلم .
بیمارستان خصوصی بودی دیگ . چند شد هزینه بیمارستان و دکترت

سوال های مرتبط

مامان دلوین🐣🪄 مامان دلوین🐣🪄 ۳ ماهگی
پارت دوم
وقتی به هوش اومدم یه درد پریودی شدید زیر دلم داشتم بهم گفتن
پمپ درد رفتی داخل بخش بهت وصل میکنن دیگه شوهرم صدا زدن اومد بردنم داخل اتاق لباسامو عوض کردن شیاف زدن برام و پمپ درد وصل کردن
پمپ درد واقعا معجزه بود حتی یذره دردم نداشتم دیگه شوهرم فرستادن دنبال بچه خدشون شیرش داده بودن اومدن اموزش دادن چطور سینه امو بزارم دهنش گفتن از ساعت ۱ شروع کن با مایعات یواش یواش من با نسکافه شروع کردم ولی من شیر نداشتم بچم خیلی اذیته سینه امو نمیگیره
فردا صبح ساعت ۷ اومدن گفتن بلند شو راه برو🥲🥲
شوهرم اومد کمکم اول کامل تختم دادم بالا همه وزنم رو شوهرم بود نشستم لبه تخت
درد داشتم ولی رفتم تا دستشویی ولی سرگیجه داشتم دیگه شوهرم چن بار اب زد صورتم تا ۵ دقیقه بعد یکم به خودم اومدم یکم راه رفتم دراز کشیدم نیم ساعت بعد بازم راه رفتم دوباره نیم ساعت دیگه بازم راه رفتم دیگه دراز کشیدم باید حتما مدفوع کنی تا مرخص بشی و میگن هر چی راه بری برات بهتره
دیگه تا ساعت ۳ دنبال کارای مرخصی بود شوهرم و مرخص شدیم سوند رو هم همون شب نصف شب اومدن در اوردن ازم همین
بخام کلی بگم هر نوع زایمان دردای خواسته خودش رو داره
و هیچ کدوم راحت نیستن ولی من واقعا تحمل از لحاظ روحی روانی طبیعی رو ندارم اصلا بهش فکر نکرده بودم تو این چن ماه
راضی بودم الانم روز دوم هستش دراز کشیده ک اصلا دردی ندارم یکم راه رفتن برام سخته ایشالله ک همگی زایمان های خوبی پیش رو داشته باشین و بچه هاتون بسلامتی بغلتون بیاد
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۲ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان پسریم مامان پسریم ۲ ماهگی
تجربه سزارین #پارت اخر
نی نی داشت گریه میکرد همه گفتن گشنشه منم تازه در اومده بودم پامو نمیتونستم تکون بدم که بچرو گذاشتن بغلم سینمو دادن به بچه با سختی اونقدر گشنش بود ول نمی‌کرد، از یطرف بی حسی داشت کم میشد درد داشتم یخورده که پرستار اومد بازم ماساژ رحمی داد این دفعه یکم دردش بیشتر بود ولی قابل تحمل بود، 8 ساعت گذشت من اصلا سر درد نگرفتم هی میگفتن حرف نزن سر درد میگیری که پرستار گفت دیگه تا الان سردرد نگرفتی بعدشم نمیگیری و نگرفتم گفتن یچیزی بخور باید راه بری خرما کمپوت بهم دادن بهیار اومد بلندم کنه خیلی هولم کرد بلند شدن وحشتناک بود جیغ کشیدم گفتن بخیت میپره هر قدم که برمی‌داشتم از شدت درد از چشام اشک می‌ریخت سخت‌ترین قسمتش که خیلیم سخت بود همین راه رفتنه بود من کلا یروز هربار که راه میرفتم چشمام از درد سیاهی میرفت پمپ درد اصلا تاثیری رو من نداشت فرداش میرفتم دستشویی از درد غش کردم آوردن مسکن بهم زدن بعدش خیلی بهتر شدم دیگه راه رفتن راحت‌تر از قبل شد ولی هنوزم یکم سخته راه رفتن
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۴ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان آبنبات مامان آبنبات ۳ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی 👶🏻🗣️
سخت بود،۳۹ هفته و سه روز زایمان کردم
شب یک ساعت رفتم پیاده روی و بعدش رفتم دوش آب گرم گرفتم و زیر دوش یکم اسکات زدم،بعد حموم کم کم دردام شروع شد ولی شدید نبود تحمل کردم تا ساعت ۴ که خیلی شدید شد،بین دردام ۵ دقیقه بود که رفتم بیمارستان ،دیگه اونجا خیلییی دردم زیاد بود معاینه کردن ۵ سانت باز بودم ،بعد دیگه هی شدیدتر میشد طوری که میگفتم خدایا فقط بگذره من نه راه پس دارم نه راه پیش،دردش وحشتناک بود واقعا،تو وان آب گرم رفتم واقعا تاثیر داشت،موقعی که درد داشتم کمرمو قر میدادم تاثیر داشت یکم خوب بود،
دیگه ۸.۹سانت که باز شدم میگفتن زور بزن که مدفوع کنی و سر بچه بیاد،بعد که سر بچه رو دیدن بردنم تو یه اتاق دیگه و اونجا برش زدن که سر بچه بیاد بیرون،قشنگ مردم و زنده شدم،بعد که بخیه زدن من کامل بی حس نبودم حتی دوبار هم سوزن بی حسی زدن بازم حس میکردم و خیلی درد کشیدم موقعی که بخیه میزد،دیگه بعد که بچه دنیا اومد بردنم اتاق ریکاوری ،جای بخیه م و مقعدم چون زور زده بودم خیلی درد میکرد،قرص مسکن و شیاف استفاده کردم یه ذره بهتر شدم ولی الان هنوز جای بخیه م درد میکنه اصلا نمی‌تونم بشینم ،دکتر هم گفت تا ۵.۶روز اصلا نشین حتی خوابیده به بچه شیر بده
خیلی خیلی سخت بود ولی فدای سر بچه‌م،دور سرش بگردم هر دردی رو بخاطرش تحمل میکنم،الان که بغلش میگیرم فقط خداروشکر میکنم که چنین هدیه باارزشی بهمون داده🥹❤️
مامان اِلیسا مامان اِلیسا ۱ ماهگی
زایمان طبیعی من پارت دو
بعدش گفتم حتما از رابطه ست به شوهرمم چیزی نگفتم خوابیدم فک کنم اون موقع ساعت ۱۰ شب بود یکو نیم شب بیدار شدم با کمر درد و زیر شکم که تا ۲ تونستم تحمل کنم قابل تحمل بود بعدش نشد و شوهرمو بیدار کردم گفتم دردم میاد ماساژم بده تایم گفت بریم بیمارستان گفتم نمی‌خوام خودش خوب میشه مسیرمون تا بیمارستان یک ساعت راه بود چون خونه ی مادر شوهرم بودم وگرنه بیمارستان به خونه ی خودم نزدیکه خلاصه تایم گذاشتیم که اره کمرم و زیر شکمم هر ۳ دقیقه بصورت بیست ثانیه اینا درد دارم بعدش شوهرم اصرار داشت بریم گفتم بریم ولی به خونه خودمون بریم که اگه یه وقت دردم بیشتر شد برم بیمارستان خلاصه وسایلارو جمع کردیم ساعت ۲ شب راه افتادم ۲و۵۵ دقیقه بود که دردم بیشتر میشد رفتم بیمارستان گفتن سه سانتی با این حال نمیتونم بفرستمت گفتم میخوام برم دوش بگیرم ورزش کنم بعد میام گفت یه ن اس تی هم بگیرم ببینم چجوریه آن است تی گرفت گفت او که دردات خیلی کوچیکن منم تعجب کردم با اینکه دردم زیاد بود بعدش رفتم رضایت دادم که هرچی شد مقصر خودمم و برگشتم به خونم ساعت سه ربع اومدم خونه و من تا ساعت یه ربع مونده به شیش درد داشتم دردام همون تقریبی فاصصلش دو سه دقیقه بود که اخراش یکم دردم بیشتر شد گفته بودم میخوام ورزش انجام بدم که واقعا نشد چون بدنم بی حس بودن نمیتونستم راه برم حالت تهوع داشتم گشنم بود شوهرم منو ماساژ میداد خیلی اروم میشدم برام صبحانه آورد سه لقمه خوردم بعدش برام نسکافه درست کرد گفت بخور که اون موقع دردم بیشتر شده بود بعد احساس کردم یه چیزی ازم اومد بیرون که ترسیدم یه وقت کیسه ابم نباشه دیدم خونه و آب یه حالت ژله ای ترسیدم
مامان بردیا 🥰 مامان بردیا 🥰 ۱ ماهگی
سزارین قسمت چهارم
بعد رفتم بخش با بچه
اومدن برام تند تند سرم زدن و بعد شیاف گذاشتن و حدود 8 ساعت چیزی نخوردم و بعدش بی حسی رفت و بعد ازین که 8 ساعت گذشت و چیزی خوردم اومدن گفتن باید راه بری
وحشتناک بود!
بخیه هام میسوختتتتتتت
درد داشتم، شکمم فشار داده بودن انگار کوبیده شده بود
خلاصه تو عمرم این درد نداشتم
با هر بدبختی بود اومدم پایین از تخت
البته قبلشم دو تا شیاف زده بودماااااا
اومدم قدم بردارم دیدم اصلا نمیتونم با بدبختی دو قدم برداشتم گفتم توروخدا بهم مسکن بزن
آورد زد
بعدش یکم آروم شدم تونستم راه برم یکم بعد ازم لخته دفع شد ماما اومد گفت باید معاینه ت کنم ک رحمت مشکلی نباشه
منم نمیدونستم قراره ماساژ رحمی بده و رحمم چک کنه... دو بار دستشو گرفتم که نذارم آنقدر درد داشت خلاصه با هر بدبختی بود اجازه دادم و اون درد وحشتناک تحمل کردم و گفت خوبه و رفت...
خلاصه اون شب صبح شد و الان بعد 4 روز هنوز درد دارم نمیتونم درست بشینم پاشم ب پهلو بخوابم تکون بخورم و ..🥲🤕
بازم سوالی داشتید بپرسید.
مامان فندق مامان فندق ۴ ماهگی
سوال:تجربه زایمان طبیعی من :
۱۸ ام ۴۰ هفتم تکمیل میشد و دکترم گفت تا ۱۸ ام دردت نگرفت بیمارستان بستری میشی ۱۶ ام شبش پیاده روی طولانی کردم تند تند راه رفتم اومدم خونه رابطه و بعدش دوش آب گرم بعدش احساس کردم شکمم بیش از حد داره سفت میشه کمرم هم درد میگیره هر دفعه باهاش زیر شکمم هم احساس فشار داشتم گفتم احتمالا یبوست شدم یا مشکل روده هامه تا صبح همینجوری بود و من بیدار رو مبل درازکش بودم گفتم شدید شد برم بیمارستان خلاصه صبح ساعت ۹ رفتم بیمارستان معاینه کرد گفت یک سانتی و ان اس تی که گرفت هر پنج دقیقه درد زایمان دیده شد بعد یکساعت دوباره معاینه کرد شده بودم سه سانت بستری شدم دیگه دکتر فرصت داد تا شب خودم پیشرفت کنم نه با آمپول فشار منم درد خاصی نداشتم تا شب ساعت نه و نیم همون سه سانت بودم تا اینکه دکترم گفت آمپول فشار بزنید آمپول فشار زدن و کیسه آبم پاره کردن دردام داشت زیاد میشد و برام غیر قابل تحمل دیگه گفتم اپیدورال بزنن اپیدورال که زدن دردم گم شد و گیج شدم و دستگاه اکسیژن بهم وصل کردن و من تا ۶ و نیم صبح همینجوری گیج بودم و در حال خواب و بیدار شدن بودم و تا اینکه فول شدم و دکترم اومد و زایمان کردم اصلا دردی نفهمیدم موقع اومدن بچه چون بی حس بودم فقط اینکه شکمم فشار میدادن خیلی بد بود درد داشت و بخیه زدن رو هم اصلا نفهمیدم
ان شاءالله زایمان خوب قسمت همتون🤲