۲ پاسخ

هووفففف قلبم پوکید یاد خودم افتادم💔💔💔💔💔💔💔

پسرت چند سالشه

سوال های مرتبط

مامان آدرین مامان آدرین ۶ ماهگی
دیشب پسرم خیلی نق میزد ،ساعت خوابش بود و نمیخوابید ،من بودم و کلی ظرف نشسته و پسرم که گریه میکرد ،شوهرم از خستگی دراز کشیده بود و نگاه میکرد ... میدونم واقعا خسته بود ،آرایشگره و از صبح تا ۸ شب سر‌پا و دست تنهاست تو مغازه. ولی من از دستش شاکی بودم ،توقع داشتم‌بیاد بچه رو بگیره که من به کارمم برسم و هم اینکه خسته نشم از گریه هاش. شوهرم پاش درد میکرد و تنهایی داشتم حرص میخوردم ،خیلیییی عصبی شدم و یه مامان عصبانی بودم که هی غر میزدم که پسرم بخواب ،خسته شدم ،ای بابا و فلان... با پسرم بداخلاقی کردم تا اینکه گفتم بابا لامصب بیا بگیر بچه رو یه کم مغزم آروم‌بشه من از صبح دارم باهاش کلنجار میرم. اومد بچه رو گرفت یه کم اروم‌شدم‌،بعد میگم خب میدونم خسته ای ولی وقتی میبینی دارم عصبی میشم و خسته ام‌بیا بچه رو بگیر چند دیقه کافیه تا اروم‌بشم. حالا ایناش هیچی ، اصلا با همسرم مشکلی ندارم و درکش میکنم و اونم همیشه درک میکنه منو ،فقط نمیدونم چرا دیشب انقدر عصبانی شدم و از اینکه با پسرم بد اخلاقی کردم و هی غر زدم ناراحتم و عذاب وجدان دارم
مامان بارانا مامان بارانا ۱۰ ماهگی
پارت دو زایمان سزارین
بخاطر ناله که داشته بردن زیر دستگاه اکسیژن گفته بودن اگر تا دوساعت اوکی نشه باید بره ان آی سی یو بستری بشه تا نالش قطع بشه من اینو بین حرفاشون فهمیدن شروع کردن جیغ و‌گریه که بچمو بیارین بچم سالم بود من دیدمش اصلا حس خیلی بدیه وقتی میای تو اتاق و بچت نیست داشتم دیوونه میشدم خلاصه پرستارا ریختن تو اتاق که منو اروم کنن ارام بخش و اینا دگ شوهرم التماسشون کرد که این حالش بده بچشو بیارین نشونش بدین خیالش راحت بشه دخترمو اوردن تو شیشه بود الهی دورش بگردم بهش سرم زده بودن در حد یک دقیقه دیدمش و بردنش . از درد داشتم میپیچیدم به خودم ولی همه توانمو جمع کردم که زودتر از تخت بیام پایین برم پیش دخترم . دوبار اومدن شکممو فشار دادن یه بار توی ریکاوری یه بارم تو بخش اینم درد داشت من نمیذاشتم زیاد فشار بدن ولی دستشونو میکنن تو ناف و فشار میدن من خونریزیمم زیاد بود. خلاصه ساعت ۱۱ شب کمپوت گلابی خوردم و یه چایی خرما و دگ گفتن باید بیای پایین به مصیبتی بلند شدم ولی از من به شما نصیحت خانما اول بچرخین به پهلو و بعد با کمک نرده های بغل تخت اروم اروم خودتونو بکشین بالا به هیچ عنوان روی کمر نخواسته باشین بلند بشین چون اینحوری فشار زیادی به بخیه میاد .اومدم پایین و با کمک شوهرم و مامانم و خدمه تو سالن راه میرفتم ساعت ۱۲ با شوهرم رفتم پیش بچم دلم اتیش کرفت وقتی دستمو گرفت تو دستاش. فیلمشو دارم وقتی نکاه میکنم گریم میگیره. من فردای زایمان مرخص شدم ولی دخترمو نگه داشتن منم که دیدم بچم تو بیمارستانه فقط مرخص شدم رفتم خونه حموم کردم لباس عوض کردم دوباره برگشتم ان آی سی یو پیش بچم فکرشپ بکنین دیروز زایمان کردین روز بعدش باید تو بخش مراقبت ویژه با شکم پاره راه بری .پارت بعدی
مامان آرن💙 مامان آرن💙 ۶ ماهگی
بعد از ۷ماه میخوام تجربه زایمان بنویسم:😂
نگم از استرس و حال و هوای روز قبلش
از اونجایی که من باید همه چی تحت کنترلم باشه و شوهر بسیاررر ولخرجی دارم
یه روز قبل خودم با شوهرم رفتم تا همه چیو هماهنگ کنم
یه استند بزرگ بادکنک برای بیمارستان
سفارش شیرینی
سفارش گل(شاید بگین باید همسرت انتخاب میکرد ولی من همه چی باید ب سلیقه خودم باشه😂حتی باکسش رو از جای دیگه گرفتم چون نمیخواستم تکراری باشه😬😂)
خلاااصه
همه اینارو‌هماهنگ کردیم و شامم یه کباب مشتی زدیم بر بدن گفتم روز اخری پسرم که کبابی بخوره فردا پر انرژی بیاد پیشمون😎
شب ساعت ۱۰رسیدیم خونه
یک هفته قبل ساک بیمارستانمونو جمع کرده بودم ولی خب خرده ریزا مونده بود
حموم رفتم و ب سختی خودمو تمییز کردم 🥴😬😂
اینم بگم شکم من فوووق العاده بزرگ شده بود و بهترین نوع کرم های ضد ترک رو خم میزدم ولی انگارر نه انگار پر از ترک بودم و گامبالو و گررررد سده بود دماغمم خودش یه شخصیت جدا شده بود انقدررر ورم داشتم😂😂
ادامه بدم ایا؟؟؟