پارت دو زایمان سزارین
بخاطر ناله که داشته بردن زیر دستگاه اکسیژن گفته بودن اگر تا دوساعت اوکی نشه باید بره ان آی سی یو بستری بشه تا نالش قطع بشه من اینو بین حرفاشون فهمیدن شروع کردن جیغ و‌گریه که بچمو بیارین بچم سالم بود من دیدمش اصلا حس خیلی بدیه وقتی میای تو اتاق و بچت نیست داشتم دیوونه میشدم خلاصه پرستارا ریختن تو اتاق که منو اروم کنن ارام بخش و اینا دگ شوهرم التماسشون کرد که این حالش بده بچشو بیارین نشونش بدین خیالش راحت بشه دخترمو اوردن تو شیشه بود الهی دورش بگردم بهش سرم زده بودن در حد یک دقیقه دیدمش و بردنش . از درد داشتم میپیچیدم به خودم ولی همه توانمو جمع کردم که زودتر از تخت بیام پایین برم پیش دخترم . دوبار اومدن شکممو فشار دادن یه بار توی ریکاوری یه بارم تو بخش اینم درد داشت من نمیذاشتم زیاد فشار بدن ولی دستشونو میکنن تو ناف و فشار میدن من خونریزیمم زیاد بود. خلاصه ساعت ۱۱ شب کمپوت گلابی خوردم و یه چایی خرما و دگ گفتن باید بیای پایین به مصیبتی بلند شدم ولی از من به شما نصیحت خانما اول بچرخین به پهلو و بعد با کمک نرده های بغل تخت اروم اروم خودتونو بکشین بالا به هیچ عنوان روی کمر نخواسته باشین بلند بشین چون اینحوری فشار زیادی به بخیه میاد .اومدم پایین و با کمک شوهرم و مامانم و خدمه تو سالن راه میرفتم ساعت ۱۲ با شوهرم رفتم پیش بچم دلم اتیش کرفت وقتی دستمو گرفت تو دستاش. فیلمشو دارم وقتی نکاه میکنم گریم میگیره. من فردای زایمان مرخص شدم ولی دخترمو نگه داشتن منم که دیدم بچم تو بیمارستانه فقط مرخص شدم رفتم خونه حموم کردم لباس عوض کردم دوباره برگشتم ان آی سی یو پیش بچم فکرشپ بکنین دیروز زایمان کردین روز بعدش باید تو بخش مراقبت ویژه با شکم پاره راه بری .پارت بعدی

۱ پاسخ

دختر منم همینو گفتن ک ناله میکنه ی روز بردنش مراقبت ویژه ....

سوال های مرتبط

مامان بارانا مامان بارانا ۸ ماهگی
بعد از ۶ ماه اومدم تجربه سزارین براتون بزارم دیر نیست که😂
من ۳۸ هفته و ۴ روز بودم که بستری شدم رفتم تشکیل پرونده دادم انژوکت زدن و نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و منتظر موندم دکترم بیادمن حتی یه ذره هم استرس نداشتم فقط میخپاستم زودتر دخترمو ببینم دکترم که اومد پرستارا اومدن برای سوند وصل کردن که نگم چه دردی داشت افتضاح اصلا خیلی بد بود یعدم تا بهش عادت کنم طول کشید .منو رو تخت جابجا کردن و بردن اتاق عمل اونجا گفتن خودت از روی این تخت جابجا شو که خودم جابجا شدم و دکتر بیهوشی اومد چون من بی حسی از کمر بودم امپولو زد که من اصلا حس نکردم چیزی پاهام داشت بی حس میشد سرم و دستگاهها رو وصل کردن دکترا اومدن و پارچه سبز رو انداختن جلو صورتم مشغول شده بودن که من لرز شدید کردم تخت داشت تکون میخورد از شدت لرز یهو شکممو فشار دادن و صدای دخترم اومد اینقد لرز داشتم نمیتونستم چشامو باز نگه دارم دکتر دخترمو نشونم داد یه دختر سفید با یه عالمه موهای مشکی دقیقا همونجور که تو خوابم میدیدمش دگ لرزم خیلی زیاد شد دوتا قرص زیر زبونی دادن و دوتا دوز امپول زدن ولی فایده نداشت داشتن بخیه میزدن و یه پرستار هم بالای سرم مواظب لرر و فشار من بود بخیه که تموم شد پتو انداختن رو من رفتم ریکاوری که اونجا حالم بدتر شد اونجا ۴ دوز دارو گرفتم دکترم مدام میومد چک میکرد.بچمو اوردن برای شیر خوردن که من شیر نداشتم همینجوری چندتا مک زد و بردنش. بعد از نزدیک دو ساعت که حس پاهام برگشت منو از ریکاوری بردن سمت اتاق اونجا بود که دیدم بچم تو اتاق نیست از شوهرم پرسیدم گفت بردن لباس تنش کنن. فکر میکردن من هوش و حواسم سر جاش نیست لابلای حرفاشون فهمیدن دخترم موقع تولد کیسه اب که پاره میشه یه مقدار اب میره تو ریش.تاپیک بعدی
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۷ ماهگی
#پارت_پنجم
در حال زور زدن بودم. پرستارا هم کمکم میکردن که زودتر بیاد دنیا و آمپول بی حسی رو زدن و برش رو زدن ولی منم متوجه نشدم
بعد چند دقیقه دیدم دختر کوچولوی مو مشکیم به دنیا اومد🥺🥲🫀
خیلی حس قشنگی بود یه آخيش از ته دل گفتم🥺
و شروع کردن بخیه زدن ، یه اسپری میزدن ئه‌م میگفتن این بی حسیه ولی خیلی میسوخت ولی من باز حس میکردم که دارم بخیه میخورم ولی بخیه های داخلی رو اصلا متوجه نشدم . اومدن که شکممو فشار بدن و خیلی درد میکرد و داد میزدم چون خیلی درد میکرد . بخیه هام تموم شد و اومدن زیرانداز جدید انداختن برام و مرتب کردن همه جارو و گفتن که همراهم بیاد کمکم کنه لباسامو بپوش ساعت ۲ و نیم نصفه شب بود که مامانم اومد با یه دسته گل🥺💖
بهم تبریک گفت و بغلم کرد و رفت پیش خانوم خانوما داشت دستشو می‌خورد معلوم بود گرسنشه😂
هروقت گریه میکرد صداش میکردم آروم میشد🙂
مامانم دخترمو آورد و بهش شیر دادم و کمکم کرد لباسامو پوشیدم و گذاشتنم رو ویلچر و بردنم بخش . پرستاره به مامانم میگفتن خیلی دختر خوبی اصلا ما رو اذیت نکرد اصلا داد نزد دخترشم خوب اومد دنیا
دیگ ساعت ۳ بود که رفتم بخش و کمکم کردن که دراز بکشم ولی بچم نبود چون وقتی داشت شیر میهورد سینم میخوره رو بینیش و یکم نفسش بد میشه و یکمی تو دستگاه میزارنش ولی بعدش مادرشوهرم و مامانمو صدا زدن رفتن لباس کردن تنش و اوردنش کوچولومو🥺💗
مامان علی🐣 مامان علی🐣 ۵ ماهگی
نمیدونم چرا هرچی که میگذره من بازم خاطراتِ تلخِ روز زایمانم رو فراموش نمیکنم هر لحظه به یاد میارم گریه ام میگیره،🥲💔
چرا واقعا اینطوری هست ؟🥴
همسرم طوری که باید بهم محبت میکرد نکرد،اطرافیانم مخصوصا خانواده شوهرم خیلی بهم کم لطفی داشتن، پسرم توی ان آی سی یو بود اون لحظه که روی ویلچر رفتم و زیر دستگاه دیدمش رو هیچ زمان یادم نمیره همین الان که دارم می‌نویسم اشک اومد تو چشام،تو اون شرایط بد مادرم پیشم نبود و از شانس من بابام مریض شده بود که پیش اون بود، خالم خیلی بهم کمک کرد خیلی هیچ زمان لطفاش رو یادم نمیره، هیچ زمان وقتی بدون پسرم اومدم خونه و یک کلمه هم نمیتونستم حرف بزنم و فقط گریه میکردم رو یادم نمیره من گریه مادر بزرگمم گریه،حس میکنم خدا نگاهی به اشکای مادر بزرگم کرد که یکم بعدش زنگ زدن گفتن میتونی صبح بیای پیش پسرت بمونی، هیچ زمان یادم نمیره روز سوم زایمانم توی بیمارستان تنهای تنها هی از بخش ان آی سی یو باید میرفتم بخش زنان که شیرم رو بدوشم چون بلد نبودم به پسرم شیر بدم و کسی کمکم نکرد،هیچ زمان یادم نمیره توی برفا و سرما خودم باید از بیمارستان بیرون میرفتم برای دارو و این چیزا، هیچ زمان یادم نمیره من سه روز حتی آبمم نخوردم منی که سزارین کرده بودم، هیچ زمان یادم نمیره از صبح تا شب که پیش پسرم بودم حتی ی چیکه آبم نمیخوردم،یادم نمیره حتی بلد نبودم پوشک پسرم رو عوض کنم خیلی تنها بودم خیلی هنوزم که شیش ماه داره میگذره بازم هیچ کدوم از اینارو یادم نرفته و الآنم همینطور اشکام داره میاد خیلی بهم سخت گذشت خیلی 💔💔
ولی شکر،شکر که پسرم الان صحیح و سالم کنارمه 🙂💙
مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۶ ماهگی
موقت
مامانا چرا فکر میکنید بچه ها رو زمین راحتتر میخوابن؟ ولی تو تخت تو عضابن؟
من از اول دخترم کنارم رو زمین میخوابوندم ولی خب وابستگیش به من شدید شده بود حتما موقع خواب شب باید منو لمس میکرد تا حسم کنه و بخوابه.
و خب الان دوماه اومدیم تو اتاق خودمون و تختش آوردیم تو اتاقمون که تقریبا یکم فاصله باشه بینمون و به تخت عادت کنه تاالان خیلی خوب پیش رفتیم و هم خودم هم دخترم و هم همسرم راضیم. وقتایی هست که گریه میکنه الکی و فقط میخواد کنار من باشه اون موقع ها جای اینکه بیارمش تو تخت خودمون میبرمش تو پذیرایی کنارش دراز میکشم. چون حقیقت یکی دو ماه دیگه میخوام ببرمش تو اتاق خودش که جدا از ما بخوابه.
شاید خیلیا با من مخالف باشن و بیان زیر تاپیک بگن نه نکن و فلان و اضطراب جداییو... ولی خب اینجوری بچم راحتتر از من برای خوابیدن جدا میشه و خب خیلی چیزا هست که از بچگی تو ذهن بچه شکل میگیره.
میدونم سخته چون همش باید هوشیار باشم که‌منو بخواد برم پیشش حقیقت الانم تختش ازمون فاصله داره یکم و نچسبوندم به تخت خودم و بهانه میگیره میرم پیشش.
مامان سید کوچولو🩵 مامان سید کوچولو🩵 ۵ ماهگی
مامانا توروخدا اگر تجربه مشابه دارید راهنماییم کنید 🥲🫠
دو روزه پسرم به شدتتتت عصبی شده به شدتتتت مدام رو دستم دارم میچرخونمش اصلا نمیزاره بشینم پاهام دیگه داره میترکه🥲شیر درست حسابی نمیخوره راه میرم بهش سینه میدم غذام در حد یه قاشق غذاخوری خورده نویانی که ۱۲ الی ۱۴ روز یکبار پیپی میکرد از دیروز تا الان ۳ بار پیپی کرده ولی پیپیش شله مدام تو خواب ناله میکنه یهو جیغ میکشه با گریه از خواب میپره کلی گریه میکنه 😭تو بغلم راه میبرم میخوابه میزارم زمین باز میپره انگار وحشت زده شده با اینک خونه ارومه دمای خونه مناسبه اتاق خوابش مثل همیشه کم نوره دیشبم خیلی زود خوابید هفت شب خوابید ۴ صبح بیدار شد پیپی کرد
امشبم هفت شب خوابید دوبار اینجوری با جیغ و وحشت زد زیر گریه هرکار کردم شیر نخورد و راه بردم خوابید دوباره
این بچه ساعت ۱۱یا ۱۲ شب با مصیبت میخوابید 🥲
تو روزم همش چشماشو دواغشو میمالید علائم خواب داشت به شدت بد قلقل بداخلاق بود کلا ده دقیقه میخوابید باز بیدار میشد دوساعت منو رنده میکرد با شیر نخوردن و بی عصابیش دوباره ده دقیقه میخوابید
یعنی چی اینا اخه 😫🥲رد دادم بقران شبیه کارتن خوابا شدم
گفتم شاید از دندونه ولی لثه های پایینش مثل خمیر شله هیچ خبری نیست
گفتم شاید بخاطر استرس من یا محیطه برای اینک خودم اروم بشم تا بلکه اونم اروم بشه تیوی رو خاموش کردم خودمم دوساعت خوابیدم خیلی اروم شدم ولی کو ؟ بازم تو این دوساعت که همراش خوابیدم چندبار با جیغ پرید و بی قراری کرد