بعد از ۶ ماه اومدم تجربه سزارین براتون بزارم دیر نیست که😂
من ۳۸ هفته و ۴ روز بودم که بستری شدم رفتم تشکیل پرونده دادم انژوکت زدن و نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و منتظر موندم دکترم بیادمن حتی یه ذره هم استرس نداشتم فقط میخپاستم زودتر دخترمو ببینم دکترم که اومد پرستارا اومدن برای سوند وصل کردن که نگم چه دردی داشت افتضاح اصلا خیلی بد بود یعدم تا بهش عادت کنم طول کشید .منو رو تخت جابجا کردن و بردن اتاق عمل اونجا گفتن خودت از روی این تخت جابجا شو که خودم جابجا شدم و دکتر بیهوشی اومد چون من بی حسی از کمر بودم امپولو زد که من اصلا حس نکردم چیزی پاهام داشت بی حس میشد سرم و دستگاهها رو وصل کردن دکترا اومدن و پارچه سبز رو انداختن جلو صورتم مشغول شده بودن که من لرز شدید کردم تخت داشت تکون میخورد از شدت لرز یهو شکممو فشار دادن و صدای دخترم اومد اینقد لرز داشتم نمیتونستم چشامو باز نگه دارم دکتر دخترمو نشونم داد یه دختر سفید با یه عالمه موهای مشکی دقیقا همونجور که تو خوابم میدیدمش دگ لرزم خیلی زیاد شد دوتا قرص زیر زبونی دادن و دوتا دوز امپول زدن ولی فایده نداشت داشتن بخیه میزدن و یه پرستار هم بالای سرم مواظب لرر و فشار من بود بخیه که تموم شد پتو انداختن رو من رفتم ریکاوری که اونجا حالم بدتر شد اونجا ۴ دوز دارو گرفتم دکترم مدام میومد چک میکرد.بچمو اوردن برای شیر خوردن که من شیر نداشتم همینجوری چندتا مک زد و بردنش. بعد از نزدیک دو ساعت که حس پاهام برگشت منو از ریکاوری بردن سمت اتاق اونجا بود که دیدم بچم تو اتاق نیست از شوهرم پرسیدم گفت بردن لباس تنش کنن. فکر میکردن من هوش و حواسم سر جاش نیست لابلای حرفاشون فهمیدن دخترم موقع تولد کیسه اب که پاره میشه یه مقدار اب میره تو ریش.تاپیک بعدی

۵ پاسخ

بیا گروهمون اونجا باهم حرف بزنیم

سلام عزیزم خوبی ما ی گروه داریم توی روبیکا مادرا پیام میدن سوال میپرسن حرف میزنن
اگر مایلی
ایدی رو توی روبیکا سرچ کن و بهش پیام بده☺️😍

@KokkiVv

آمپول بی حسی کمر خیلی بدبود هنوزم کمرم دردمیکنه

ن باباااا زودم هستتتت🤣🤣🤭

منم خیلی لرز داشتم تا هشت نه ساعت ولی خداخیرشون نده هیچی ندادن مامانم اومددیدم خیلی ترسید اینقدک میلرزیدم آخه زایمان اورژانسی شد ۳۴هفته

سوال های مرتبط

مامان زردآلو مامان زردآلو ۵ ماهگی
تجربه بارداری و زایمان من پارت نه:
راستی سوند منو بعد بی حسی زدن و من اصلا اصلا هیچی متوجه نشدم خیلی خوب بود بعد از اینکه بخیه زدن دکترم اومد ماساژ رحمی داد من خیلی قبلا بهش گفته بودم از ماساژ رحمی میترسم واسه همین دکتر حسابی ماساژ رحمی رو انجام داد که بعدا لازم نشه انجام بدم باز
منو بردن ریکاوری اونجا اولش خیلی خوب بودم ولی به شدت تشنه بودم یکی دوباری پرستار یه قلوپ کوچولو اب بهم داد و دفعه اخری زد تو گلوم داشتم خفه میشدم نمیتونستم نفس بکشم بعد چند دقیقه ای فاطمه کوچولوی مامانو اوردن و شروع کردن به شیر دادن بهش وای خیلی عجیب بود از وجود خودم داشت غذا میخورد🥹فاطمه رو که بردن لرزای منم شروع شد وای تموم بدنم میلرزید خیلی بد بود جونم به لب رسید من نمیدونستم بعد زایمان اینجور لرزی به جون ادم می افته شاید یکساعتی همینجوری لرزیدم و دو بار دیگه واسه ماساژ رحمی اومدن دفعه اخر خیلی دردم گرفت و تا یک هفته بعدش هر کی میومد سمتم میترسیدم ماساژ رحمی بده واقعا برام کابوس بود بهتر که شدم منو بردن بخش تو راه بخش که تو اسانسور بودم خواهرمو دیدم که داشت میرفت بخش دخترمو ببینه کلی حس خوبی بود دیدنش یادمه همون لحظه یه عکس ازم گرفت الان که نگاه میکنم عین زردچوبه شده بود رنگم و لبام سفید سفید شده بود😅تو بخش اومدن همانا شروع دردام همانا یه سه چهار ساعتی درد داشتم و حالم خوب نبود هرچی هم مسکن میزدن تاثیری نداشت🥲
مامان آریو مامان آریو ۵ ماهگی
کمکم کردن روی تخت زایمان بخوابم بعد سرم وصل کردن و کلی پارچه انداختنروی پاهام و شکم منم خیلی بی‌حال بودم گفتن هر موقع انقباض داشتی زور بزن ولی من انقباض ها رو حس نمی‌کردم خیلی بی‌حال بودم یه زور دادم درصورتی که اصلا انقباض نداشتم .بعد دکتری که پایین پام وایستاده بود تا ول کردم زور رو آمپول بی حسی زد و یه برش داد و میدیدم که کلی خون میومد بخاطر برش که با گاز پاک میکردن .یه انقباض حس کردم و زور دادم و چند ثانیه بعد خسته شدم ول کردم گفتن استراحت کن .انقباض بعدی که حس کردم زور دادم و این سومین زورم بود که پزشک داد زد ول نکن سر بچه رو دااارم میبینم آفرین زور بزن منم آنقدر میترسیدم بچه گیر کنه تو کانال زایمان که تمام قدرتمو جمع کردم و زور دادم نفس کم میوردم ولی میترسیدم ول کنم دکتر هم می‌گفت ول نکن شاید دو دقیقه زور زدم که بچه مثل ماهی پرید بیرون .موقع زور زدن و بدنیا اومدن بچه اصلا درد نداشتم بچه رو گذاشتن روی شکمم ساعت ۷ بود تمیزش کردن و بند ناف رو بریدن .بی‌حال بودم دلم میخواست بخوابم از ولی یه ذوق خاصی داشتم هی به بچه نگاه میکردم که گریه میکرد و کثیف بود واقعا حس خوبی بود ولی دردا و انقباضا تموم شده بودن انگار نه انگار تا نیم ساعت پیش داشتم از درد میمردم بچه رو بردن زیر دستگاه گرمکن که اون طرف تر بود و پزشک به من گفت سرفه کن تا جفت بیاد بیرون بعد پنج شیش تا سرفه جفت هم اومد بیرون که اصلا دردی نداشت و بخیه زدن که بخیه های آخر واقعا درد داشت حس میکردم و بعد لباسامو عوض کردن پد گذاشتن و با ویلچر بردنم تو بخش
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_پنجم
در حال زور زدن بودم. پرستارا هم کمکم میکردن که زودتر بیاد دنیا و آمپول بی حسی رو زدن و برش رو زدن ولی منم متوجه نشدم
بعد چند دقیقه دیدم دختر کوچولوی مو مشکیم به دنیا اومد🥺🥲🫀
خیلی حس قشنگی بود یه آخيش از ته دل گفتم🥺
و شروع کردن بخیه زدن ، یه اسپری میزدن ئه‌م میگفتن این بی حسیه ولی خیلی میسوخت ولی من باز حس میکردم که دارم بخیه میخورم ولی بخیه های داخلی رو اصلا متوجه نشدم . اومدن که شکممو فشار بدن و خیلی درد میکرد و داد میزدم چون خیلی درد میکرد . بخیه هام تموم شد و اومدن زیرانداز جدید انداختن برام و مرتب کردن همه جارو و گفتن که همراهم بیاد کمکم کنه لباسامو بپوش ساعت ۲ و نیم نصفه شب بود که مامانم اومد با یه دسته گل🥺💖
بهم تبریک گفت و بغلم کرد و رفت پیش خانوم خانوما داشت دستشو می‌خورد معلوم بود گرسنشه😂
هروقت گریه میکرد صداش میکردم آروم میشد🙂
مامانم دخترمو آورد و بهش شیر دادم و کمکم کرد لباسامو پوشیدم و گذاشتنم رو ویلچر و بردنم بخش . پرستاره به مامانم میگفتن خیلی دختر خوبی اصلا ما رو اذیت نکرد اصلا داد نزد دخترشم خوب اومد دنیا
دیگ ساعت ۳ بود که رفتم بخش و کمکم کردن که دراز بکشم ولی بچم نبود چون وقتی داشت شیر میهورد سینم میخوره رو بینیش و یکم نفسش بد میشه و یکمی تو دستگاه میزارنش ولی بعدش مادرشوهرم و مامانمو صدا زدن رفتن لباس کردن تنش و اوردنش کوچولومو🥺💗
مامان آنیسا مامان آنیسا ۱۲ ماهگی
سلام خانما وقتی به زایمانم نگاه میکنم ۱۸ سالم بود چه دردی تحمل کردم طبیعی بودم تو ۳۶ هفته گفتن خونرسانی به جنین کمه بدون درد رفتم بیمارستان سه روز بستری بودم تا زایمان کردم شب اول قرص فشار دادن دیدن فایده نداره سه تا امپول فشار زدن تو سرمم داشتم از درد میمردم دسته های اهنی کنار تختمو از بست فشار دادم داشت کنده میشد وازم دیدن فایده نداره دهانه رحم باز نمیشه یه چیزی شبیه سرم بود سرشو وادم رحمم کردن یه چیزی بود که فک کنم دهانه رحمو باز میکرد کیسه ابمو زدن ترکوندم فقط اب میخوردم بالا میاوردم از پاهام خون سرازیر شد گفتم الان بچم کاری میشه التماس میکردم میگفتن نه عیبی نداره من ارتجاعی بود پردم اونشب پردم پاره شد وای از هرلحظه که منو ماعینه میکردن قلبم وایمیستاد تا ۴ درجه رفتم دیگه ماما همراهم اومدم و یه دستگاه با خودش اورد گفت مث حالت چهار دسته پا وایستاه منم رو تخت وایستادم دستگاه گذاشته رو کمرم بچه اومد تو لگنم سرش دیده شد با روشهای ماماه همراهم زور زدم ۶ تا بقیه داخلی خوردم فقط خدا یعنی رسوند ماماه همراهم هنوز که هنوزه دعاش میکنم و موقع بخیه زدن بیحس نشدم وقتی سوزن تو گوشتم فرو میکردن داشت چشام سیاهی میرفم از اینور دیگم که انقد دلم فشار دادن که زپرستارهمیگفت استخونای کمرشو حس میکنم ولی خداروشکر با تموم سختیای درداش دخترم کنارم خابیده
مامان بارانا مامان بارانا ۱۴ ماهگی
پارت دو زایمان سزارین
بخاطر ناله که داشته بردن زیر دستگاه اکسیژن گفته بودن اگر تا دوساعت اوکی نشه باید بره ان آی سی یو بستری بشه تا نالش قطع بشه من اینو بین حرفاشون فهمیدن شروع کردن جیغ و‌گریه که بچمو بیارین بچم سالم بود من دیدمش اصلا حس خیلی بدیه وقتی میای تو اتاق و بچت نیست داشتم دیوونه میشدم خلاصه پرستارا ریختن تو اتاق که منو اروم کنن ارام بخش و اینا دگ شوهرم التماسشون کرد که این حالش بده بچشو بیارین نشونش بدین خیالش راحت بشه دخترمو اوردن تو شیشه بود الهی دورش بگردم بهش سرم زده بودن در حد یک دقیقه دیدمش و بردنش . از درد داشتم میپیچیدم به خودم ولی همه توانمو جمع کردم که زودتر از تخت بیام پایین برم پیش دخترم . دوبار اومدن شکممو فشار دادن یه بار توی ریکاوری یه بارم تو بخش اینم درد داشت من نمیذاشتم زیاد فشار بدن ولی دستشونو میکنن تو ناف و فشار میدن من خونریزیمم زیاد بود. خلاصه ساعت ۱۱ شب کمپوت گلابی خوردم و یه چایی خرما و دگ گفتن باید بیای پایین به مصیبتی بلند شدم ولی از من به شما نصیحت خانما اول بچرخین به پهلو و بعد با کمک نرده های بغل تخت اروم اروم خودتونو بکشین بالا به هیچ عنوان روی کمر نخواسته باشین بلند بشین چون اینحوری فشار زیادی به بخیه میاد .اومدم پایین و با کمک شوهرم و مامانم و خدمه تو سالن راه میرفتم ساعت ۱۲ با شوهرم رفتم پیش بچم دلم اتیش کرفت وقتی دستمو گرفت تو دستاش. فیلمشو دارم وقتی نکاه میکنم گریم میگیره. من فردای زایمان مرخص شدم ولی دخترمو نگه داشتن منم که دیدم بچم تو بیمارستانه فقط مرخص شدم رفتم خونه حموم کردم لباس عوض کردم دوباره برگشتم ان آی سی یو پیش بچم فکرشپ بکنین دیروز زایمان کردین روز بعدش باید تو بخش مراقبت ویژه با شکم پاره راه بری .پارت بعدی
مامان آریو مامان آریو ۵ ماهگی
دوباره اومدم پیاده روی خیلی تشنه بودم ولی تا آب میخوردم استفراغ میکردم دردا هر پنج دقیقه میومد و چهل ثانیه ای طول می‌کشید و من وقتی می‌گرفت می‌شستم و نفس عمیق می‌کشیدم بعد باز پیاده روی میکردم تا ساعت شد ۲ که خودشون زنگ زدن که بیا چکت کنیم .رفتم اورژانس معاینه کردن سه سانت بودم وکه بستری کردن.ساعت ۳ بستری شدم لباس مو عوض کردم و تو بخش زایمان بستری شدم بهم ان اس تی وصل کردن مادرشوهرم اومد برام آبمیوه و دستمال و کلی وسیله آورد گفتم یکم بهم آبمیوه بده ضعف دارم ولی تا آبمیوه خوردم دوباره استفراغ کردم .یه لرز عجیبی کرده بودم که مادرشوهرم به ماماها گفت چرا میلرزه اونا هم سرم وصل کردن و مادر شوهرم و بیرون کردن تا ساعت شد ۴ دوباره معاینه کردن که ۵ سانت بودم رفتم دستشویی یکم روی شکمم اب داغ گرفتم تا دردام کمتر بشه .دوباره گفتن بخواب ان اس تی وصل کنیم منم همش میگفتم نمیشه وصل نکنید راه برم و ورزش کنم چون میخوابم سخت تره دردام بیشتر اینجوری پیشرفت نمیکنم ولی قبول نکردن .ساعت شد پنج و دردام زیاد شده بود میگفتم بزارید بلند شم و موقعی که انقباض ها می‌گرفت واقعا نمی‌تونستم نفس بکشم نیم خیز میشدم ترسیدن از روی تخت بیوفتم حفاظ ها رو بستم.بین پاهام احساس خیسی میکردم یه دستمال کاغذی کشیدم که یکم خونی شد ماما ها رو صدا زدم گفتم من خونریزی دارم گفتن بخاطر معاینس نترس .ساعت ۵:۴۰ دقیقه بود به اسرار خودم دکتر اومد معاینه کرد ( کاملا دور از تصورم این بیمارستان دولتی با اسپکولوم معاینه میکردن که اصلا درد نداشت مثل معاینه با دست فقط وقتی فول شدم با دست معاینه کردن)که تعجب کرد چون ۷ سانت بودم و کیسه آب گفت پاره شده ولی اصلا آبی نریخته بود خیلی کم بود که خودم حدس زدم بخاطر اون آبریزش ها باشه
مامان آرن💙 مامان آرن💙 ۱۱ ماهگی
پارت سه زایمان
رفتم رو تخت زایمان نشستم و دکتر بیهوشی اومد دکترمم دکتر پونه زمانی بود
ایشونم دیدم که داره اماده میشه و لباسشو میپوشونن😰
گفتم خانم دکتر من پشیمون شدم میخوام طبیعی بیارم از محیط اناق عمل ترسیدم راستش😬🥴😂
گفت دیگههههه دیییییره😂
دکتر بیهوشی خییییییلی مهربون بوود تا اخر عمل دستمو گرفته بود
دکتر میرزا رحیمی و امیر عجم هم اونجا بودن و منو که دیدن گفتن چه مامان خوشگلی دکتر خودمم گفت ببین چه مامان خوشگلی اوردم کل بیمارستان دارن نگاش میکنن😂😎همه کلمه هاشون ریز ب ریز یادمه😁
دکتر بیهوشی گفت تا حالا امپول زدی دیگه گفتم اره گفت دردش مثل اونه نترس فقط خم شو امپولو که میزد دندونامو ب هم فشار میدادم واقعاااا سخت بود بعد که زد گفت میخوای امپولو ببینی گفتم اره یه چیز نبم سانتی نشونم داد😐😐😐گفت این بود و خندید🥴خیلی مهربون بودن همه کادر اتاق عمل
خب..
من گفتم من بی حس نشدمااا گفتن عه ؟؟پاتو تکون بده ببینم وااای انگار صد کیلو بودن مگه تکون میخوردن 😂شروع شد عمل…😎😁کاملا هوشیار بودم و برش رو حس کردم ولی اصلا دردی حس نکردم
مامان آرن💙 مامان آرن💙 ۱۱ ماهگی
پارت چهار زایمان…
ساعت ۱۰وربع شروع کردن عملو ده دقیقه بعد دکتر گفت بچه داره ب دنیا میاد نترس🥴بعد گفت وای بچه چه بزرگه بیرون نمیاد🥺من پر از استرس شدم یه جوری منو تکون میدادن که تخت تکون میخورد
اهان اینم یادم رفت من وسط غمل حالت تهوع گرفتم زود یه پارچه دادن دستم عق میزدم فقط هیچی نمیومد بخدا یه لحظه حس کردم نفسم رفت
دکتر بیهوشی ام دستمو ول نمیکرد همش پیشم بود ایمشون ایای دکتر اعیادی بود خیییلی مهربون بودن
گفت اسم پسرتو چی میذاری گفتم آرن گفت چه قشنگه
آرن ب دنیا اومد ولی من ندیدمش صداشو شنیدم که گریه میکرد
با اون حال که قدامو درنمیومد فک کنم واسه امپول بود گفتم سالمه؟😭😭😭گفتن اااره یه پسررر توپول خیییلی خوشگله ولی نشونم ندادن
بعد بردن ریکاوری
نمیدونم از چی بود میلرزیدم سزدم بود سه تا پتو روم انداختن بازم جوری میلرزیدم که سرم از دستم درومد اصلا کنترل لرزمو نداشتم خییلی بد بود فک نکنم کسی مثل من بوده باشه،….
دکتر اومد پیشم تو همون ریکاوری با گوشیش عکس آرن رو نشون داد گفت دختر عروسک ب دنیا آوردی یه پسرررر خیلی خوشگل اولین بار ب جای خودش عکسشو دیدم ولی همچنان میلرزیدم شدید….
مامان کارن مامان کارن ۶ ماهگی
میخام اینجا از اول بگم که چیشد که سزارین اجباری شدم و کی قطعی شد
من از اول تصمیم داشتم سزارین کنم هفته ۳۱ بارداریم رفتم اهواز همه سونو ازمایشاهای بارداریم و قبل بارداریمو بردم باخودم نشون دکتر دادم ایشون نامه بستری منو برای ۱۰ خرداد دادن و گفتن دو روز قبل تماس بگیرم که شماره کارتی بدن ویه مبلغی که طی کرده بود دکتر باهامون براش واریز کنم تا نوبت عملم اوکی بشه یک سونو برای هفته ۳۶ واسه من نوشتن که بچه به پا بود و نچرخیده بود دکترهای دزفول گفتن اگر تا پایان هفته ۳۷ نچرید اول هفته ۳۸ اینجا سزارین میشی که دکتر من دزفول منو ۳۷ هفته فرستاد سونو و گفتن بچه نچرخیده و دکترگفت ۳۷ هفتت داره تموم میشه بچه نچرخیده به من نوبت داد برای ۸ خرداد سزارین اجباری دزفول نامه رو از روز یکشنبه بردم بیمارستان به همراه تمام سونو گرافی ها و ازماشاتم که اونجا تایید کردن من باید اجباری سزارین بشم یک نامه بیمارستان داد که سونوگرافی معرفی کردن که من برم اونجا و چک کنن وضیت بچه رو ببین چرخیده یا ن که نچرخیده بود روز سه شنبه رفتم دکتر بیهوشی و بی حسی از کمر انتخاب کردم که خیلی راضیم پمپ درد هم گرفتم و پسر قشنگم روز جمعه ۸ خرداد به دنیا اومد و تنها هزینه ای که بردن ازم بیمارستان برد ن دکتر زنان ازم پول برد ن بیهوشی دکتر گفت سزارین اجباری که هستی خلافه ازت پول ببریم
من اگرهم اجباری سزارین نمیشدم باز هم میرفتم سزارین اهواز چون طبیعی نمیخاستم
اما هرکس با هرروشی چه سزارین چه طبیعی بچه شو دنیا اورده یه قهرمانه
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۱۳ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان آقا پسر🩵 مامان آقا پسر🩵 ۹ ماهگی
از دیروز که بیمارستانیم، یبار هم نیومدن بگن همراه بچه باید گان بپوشه، همون بدو ورود خریدم منتها دیروز موقع بردن بچه به اتاق عمل گفتن بپوشیم بعدم اونجا بندازیم دور
تاااازه ساعت ۶ صبح یادش افتاده بیاد بگه که نههه باید یکی هم اینجا میپوشیدی
میگه بچت رو بسپار تخت بغل برو بگیر
میگم بخاطر یه لباس بچمو تنها بزارم برم بگیرم؟
موقع تحویل شیفت همشون منو دوره کردن، اونی که خبر نداده رو توبیخ کردن که چرا نگفتی، اونم گفت بهت گفتم، گفتن عزیزم شما تازه ۶ صبح اومدی رگباری داری بمن میگی قبلش کی بمن گفتی؟
میگن حق نداری همکار مارو جلو بقیه خراب کنی بخاطر اینکه میگی اصلا بهت نگفتن یا ندادن
درنهایت اون اصل کاری مسئولشون اومد گفت تا وقتی که لباس نپوشی بچت رو تحویل نمیگیرم و چکش نمیکنم!!!!😐😐😐
از بالا سرش رفتن اونوری
تازه من این همه هم حرفشون رو گوش کرده بودم، بخدا تخت بغلی بچش رو تا پایین هم برده بودن، بعد من میخواستم برم یکم دور بزنم گفتن از جلوی در نباید تکون بخوری
روان منو ریختن بهم سر یه لباس میگن بچه رو تحویل نمی‌گیریم
یه مادر، حال بدش خستگیاش بهم ریختگی روحیش برای اینا اهمیت نداره دیگه عادت کردن از بس آدمای مختلف اومدن اینجا و رفتن
دیروز اینقدر بچم گریه کرد سر رگ گرفتن که ضعف کرد صداش دیگ درنمیومد، بعد من که گریم گرفته بود از جیغای طفل معصومم رو مسخره میکردن میگفتن شما برو بیرون از اتاق بابا، الان گریت میگیره!!😐
مامان 🎀پارلا🎀 مامان 🎀پارلا🎀 ۱۰ ماهگی
سلاااااام دوستای قشنگم😍
خوبین؟؟؟ 🥹
یه مدت گهواره رو پاک کرده بودم چون احساس کردم خیلی وابسته شدم و باعث میشد از کار و زندگی بیفتم 😅
امروز اومدم از تجربه ام بگم،دوستانی که منو میشناسن میدونن که دخترم مشکل وزن گیری داشت همه ی شیرخشک هارو امتحان کردم حتی خارجی و کلی هزینه کردم فایده نداشت .دکترش از ۴ ماهگی میگفت غذای کمکی شروع کن ولی من چون تو گهواره همه میگفتن وزن گیری تا یک سالگی با شیر هست غذا نمیدادم، از ۵ ماه و نیم کم کم بهش فرنی دادم تا اینکه ۶ ماهش تموم شد و من رسماً غذاهاشو شروع کردم 😋دختر من از اول شیر زیاد نمیخورد همیشه به غذا ولع بیشتری داشت
برای واکسن ۶ ماهگی که برده بودمش وزنش ۶۷۰۰ شد
امروز بعد از ۱۸ روز برده بودم دکتر شده ۷۲۰۰ 🥹 همه اطرافیان هم میبینن میگن که خوب شده
خواستم بگم اگر نی نی هاتون با شیر وزن نمیگیرن زودتر غذا رو شروع کنید دکتر به من گفته بود بعضی بچه ها با غذا وزن میگیرن اما من باور نمی‌کردم
اینم بگم که موز و خرما و کره زیاد میریزم تو فرنیش
مامان آریا مامان آریا ۹ ماهگی
سلام مامانا اومدم از تجربیاتم بگم من بچم تب داشت و اسهال همه گفتن از دندانه و بد 3روز بردم پیش یه دکتر بی سواد درمانگاه دارو داد ژل برای دندان گفت از دندانه دیدم بد چند روز بی قرار تر و آبش بیشتر دوباره کنه احمق بردم پیش همون باز گفت از دندانه استامینفون و ازیترو مایسین داد گفت یه کوچولو سرما خورده اشکال ندارد تو ایام اربعین بود متخصص ها نبودن دوباره بردم بیمارستان گفتن بچه مشکلی ندارم اینقدر که دکتر بی سواد تو بیمارستان بود شب دیگه بچم خیلی بی قرار شد به حدی جیغ میزد که صداش گرفته بود و ته گلوش زخم شده بود دیگه خودمون رو رسوندیم بیمارستان یه شهر دیگه هم دکتر بچه رو تو اورژانس دید گفت از من گرفتن سرم و آمپول تو سرم بدش خون گرفتن و بردنش ای سیو من که داشت نفسم بند میومد نفهمیدم چی به چی شد که دیدم دکتره داره با داداشم دعوا می‌کنه چرا بچه رو زودتر از اینها می‌آوردین دکتر کلی دعوا که داداشم جریان رو برای دکتر توضیح داد به دندان این علائم ربطی نداره بچه ویروس گرفته یک هفته ای سیو به خاطر نادونی بقیه و خودم بدش دوروزه هم بخش بدش مرخص شد الان هنوز اون استرس و ترس تو وجودمه تورو خدا مواظب باشین بچه ها خیلی گناه دارن منکه آب شدم به معنای واقعی همیشه دعام اینه خدایا هیچ بچه ای رو بی مادر هیچ مادری رو بی بچه هیچ پدری رو شرمنده زن و بچه نکن