بعد از ۶ ماه اومدم تجربه سزارین براتون بزارم دیر نیست که😂
من ۳۸ هفته و ۴ روز بودم که بستری شدم رفتم تشکیل پرونده دادم انژوکت زدن و نوار قلب گرفتن و سرم وصل کردن و منتظر موندم دکترم بیادمن حتی یه ذره هم استرس نداشتم فقط میخپاستم زودتر دخترمو ببینم دکترم که اومد پرستارا اومدن برای سوند وصل کردن که نگم چه دردی داشت افتضاح اصلا خیلی بد بود یعدم تا بهش عادت کنم طول کشید .منو رو تخت جابجا کردن و بردن اتاق عمل اونجا گفتن خودت از روی این تخت جابجا شو که خودم جابجا شدم و دکتر بیهوشی اومد چون من بی حسی از کمر بودم امپولو زد که من اصلا حس نکردم چیزی پاهام داشت بی حس میشد سرم و دستگاهها رو وصل کردن دکترا اومدن و پارچه سبز رو انداختن جلو صورتم مشغول شده بودن که من لرز شدید کردم تخت داشت تکون میخورد از شدت لرز یهو شکممو فشار دادن و صدای دخترم اومد اینقد لرز داشتم نمیتونستم چشامو باز نگه دارم دکتر دخترمو نشونم داد یه دختر سفید با یه عالمه موهای مشکی دقیقا همونجور که تو خوابم میدیدمش دگ لرزم خیلی زیاد شد دوتا قرص زیر زبونی دادن و دوتا دوز امپول زدن ولی فایده نداشت داشتن بخیه میزدن و یه پرستار هم بالای سرم مواظب لرر و فشار من بود بخیه که تموم شد پتو انداختن رو من رفتم ریکاوری که اونجا حالم بدتر شد اونجا ۴ دوز دارو گرفتم دکترم مدام میومد چک میکرد.بچمو اوردن برای شیر خوردن که من شیر نداشتم همینجوری چندتا مک زد و بردنش. بعد از نزدیک دو ساعت که حس پاهام برگشت منو از ریکاوری بردن سمت اتاق اونجا بود که دیدم بچم تو اتاق نیست از شوهرم پرسیدم گفت بردن لباس تنش کنن. فکر میکردن من هوش و حواسم سر جاش نیست لابلای حرفاشون فهمیدن دخترم موقع تولد کیسه اب که پاره میشه یه مقدار اب میره تو ریش.تاپیک بعدی

۶ پاسخ

منم اونقدر لرز داشتم تو ریکاوری
خداخیرشون بده یه بخاری برقی آوردن بالای سرم خیلی کیف میداد🤣

بیا گروهمون اونجا باهم حرف بزنیم

سلام عزیزم خوبی ما ی گروه داریم توی روبیکا مادرا پیام میدن سوال میپرسن حرف میزنن
اگر مایلی
ایدی رو توی روبیکا سرچ کن و بهش پیام بده☺️😍

@KokkiVv

آمپول بی حسی کمر خیلی بدبود هنوزم کمرم دردمیکنه

ن باباااا زودم هستتتت🤣🤣🤭

منم خیلی لرز داشتم تا هشت نه ساعت ولی خداخیرشون نده هیچی ندادن مامانم اومددیدم خیلی ترسید اینقدک میلرزیدم آخه زایمان اورژانسی شد ۳۴هفته

سوال های مرتبط

مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۷ ماهگی
#پارت_پنجم
در حال زور زدن بودم. پرستارا هم کمکم میکردن که زودتر بیاد دنیا و آمپول بی حسی رو زدن و برش رو زدن ولی منم متوجه نشدم
بعد چند دقیقه دیدم دختر کوچولوی مو مشکیم به دنیا اومد🥺🥲🫀
خیلی حس قشنگی بود یه آخيش از ته دل گفتم🥺
و شروع کردن بخیه زدن ، یه اسپری میزدن ئه‌م میگفتن این بی حسیه ولی خیلی میسوخت ولی من باز حس میکردم که دارم بخیه میخورم ولی بخیه های داخلی رو اصلا متوجه نشدم . اومدن که شکممو فشار بدن و خیلی درد میکرد و داد میزدم چون خیلی درد میکرد . بخیه هام تموم شد و اومدن زیرانداز جدید انداختن برام و مرتب کردن همه جارو و گفتن که همراهم بیاد کمکم کنه لباسامو بپوش ساعت ۲ و نیم نصفه شب بود که مامانم اومد با یه دسته گل🥺💖
بهم تبریک گفت و بغلم کرد و رفت پیش خانوم خانوما داشت دستشو می‌خورد معلوم بود گرسنشه😂
هروقت گریه میکرد صداش میکردم آروم میشد🙂
مامانم دخترمو آورد و بهش شیر دادم و کمکم کرد لباسامو پوشیدم و گذاشتنم رو ویلچر و بردنم بخش . پرستاره به مامانم میگفتن خیلی دختر خوبی اصلا ما رو اذیت نکرد اصلا داد نزد دخترشم خوب اومد دنیا
دیگ ساعت ۳ بود که رفتم بخش و کمکم کردن که دراز بکشم ولی بچم نبود چون وقتی داشت شیر میهورد سینم میخوره رو بینیش و یکم نفسش بد میشه و یکمی تو دستگاه میزارنش ولی بعدش مادرشوهرم و مامانمو صدا زدن رفتن لباس کردن تنش و اوردنش کوچولومو🥺💗
مامان بارانا مامان بارانا ۸ ماهگی
پارت دو زایمان سزارین
بخاطر ناله که داشته بردن زیر دستگاه اکسیژن گفته بودن اگر تا دوساعت اوکی نشه باید بره ان آی سی یو بستری بشه تا نالش قطع بشه من اینو بین حرفاشون فهمیدن شروع کردن جیغ و‌گریه که بچمو بیارین بچم سالم بود من دیدمش اصلا حس خیلی بدیه وقتی میای تو اتاق و بچت نیست داشتم دیوونه میشدم خلاصه پرستارا ریختن تو اتاق که منو اروم کنن ارام بخش و اینا دگ شوهرم التماسشون کرد که این حالش بده بچشو بیارین نشونش بدین خیالش راحت بشه دخترمو اوردن تو شیشه بود الهی دورش بگردم بهش سرم زده بودن در حد یک دقیقه دیدمش و بردنش . از درد داشتم میپیچیدم به خودم ولی همه توانمو جمع کردم که زودتر از تخت بیام پایین برم پیش دخترم . دوبار اومدن شکممو فشار دادن یه بار توی ریکاوری یه بارم تو بخش اینم درد داشت من نمیذاشتم زیاد فشار بدن ولی دستشونو میکنن تو ناف و فشار میدن من خونریزیمم زیاد بود. خلاصه ساعت ۱۱ شب کمپوت گلابی خوردم و یه چایی خرما و دگ گفتن باید بیای پایین به مصیبتی بلند شدم ولی از من به شما نصیحت خانما اول بچرخین به پهلو و بعد با کمک نرده های بغل تخت اروم اروم خودتونو بکشین بالا به هیچ عنوان روی کمر نخواسته باشین بلند بشین چون اینحوری فشار زیادی به بخیه میاد .اومدم پایین و با کمک شوهرم و مامانم و خدمه تو سالن راه میرفتم ساعت ۱۲ با شوهرم رفتم پیش بچم دلم اتیش کرفت وقتی دستمو گرفت تو دستاش. فیلمشو دارم وقتی نکاه میکنم گریم میگیره. من فردای زایمان مرخص شدم ولی دخترمو نگه داشتن منم که دیدم بچم تو بیمارستانه فقط مرخص شدم رفتم خونه حموم کردم لباس عوض کردم دوباره برگشتم ان آی سی یو پیش بچم فکرشپ بکنین دیروز زایمان کردین روز بعدش باید تو بخش مراقبت ویژه با شکم پاره راه بری .پارت بعدی
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۷ ماهگی
#پارت_سوم
خب منم بردن تو یکی از اتاق ها و نوار قلب رو وصل کردن بهم و زیرانداز یکبار مصرف رو انداختن زیرم و دوباره اومدن معاینه کردن و من چون مدفوع نکرده بودم بهم گفتن تا دستشویی نکنی بچه نمیاد دنیا . بعد چند دقیقه یه لوله باریک آوردن و کیسه آبمو پاره کردن و از اون موقع دردام شروع شد ولی فعلا قابل تحمل بود و بهم گفتن هروقت کاری داشتی این زنگ بزن و منم بعد چند دقیقه دستشویی داشتم و بهشون گفتم و اومدن گفتن که برو اشکال نداره . منم رفتم دستشویی و دردام یکمی آروم شد و اومدم رو تخت دراز کشیدم
ماما شیفت شب اومد خودشو معرفی کرد و گفت هرچی خاستی به خودم بگو و تا آخر اون معاینه م کرد . و معاینه م کرد شده بود ۴ سانت تو ۲ ساعت پیشرفت خوبی داشتم و رفت دوباره و بعد نیم ساعت دکتر دارایی نیا اومد معاینه م کرد ۵ سانت بود و بهم گفت اگه ماما همراه نگیری تا دو روز دیگ بچت نمیاد دنیا😂🥲
زنگ زدن به همسرم باهاش حرف زدن و خودمم باهاش حرف زدم که واقعا سخته و اصلا نمیتونم از جام بلند شم از شدت درد چون دردام بیشتر شده بود .
ساعت ۱۰ شب بود فسقلی فعلا نیومده بود دنیا که یه خانوم اومد و خودشو معرفی کرد و گفت من ماما همراهتم خیلی خانوم خوبی بود اسمش خانوم کرمی بود خیلی بهم کمک کرد و روحیه بهم میداد و کلی میخندوندم
بهم آبمیوه و آب میداد ولی بعد چند دقیقه همشو بالا میاوردم🥲🙂
باهام ورزش کرد و حالت سجده وایسادم و اون خیلی بهم کمک کرد البته من کلاسای بارداری رو میرفتم و اون بیشتر از همه بهم کمک کرد
مامان امیررضا مامان امیررضا ۸ ماهگی
نوار مغز رو گرفتن رفتن پیش دکتر استرس داشتم حس خوبیم نداشتم یه ربع اومدن بیرون دکتر دارو داده بود چیزی نگفته فقط گفته بود خیلی تشنج کرده توی نوار مغزش روزی حداقل ده بار تشنج نشون داده مامانم ازش پرسید چطور تشنجه که مشخص نیست گفت هروقت چشم هاش رو خیلی گرد کرد یا به شدت پرید دستاش بدون داره تشنج میکنه کاری که برام جالب بود و بهش میخندیدم تشنج بود؟ دکتر کلی آمپول براش نوشت بود نامه داد فردا دکتر چشم پزشک برای معاینه برگشتیم خونه کل راه هممون سکوت کرده بودیم هممون بغض تو گلو داشتیم که هر لحظه ممکن بود بترکه امیر علی خواب بود گذاشتمش سر جاش اون کنارم تو اتاق خودم میخوابید دراز کشیدم کنارش دستمو تو دستش گذاشتم بوسش کردم با خودم حرف میزدم میگفتم داداشی هرچی هم که بشه من هواتو دارم آبجی کنارته اجازه نمیده داداش کوچولوش عذاب بکشه شده بهترین دکترارو پیدا میکنم اما اجازه نمیدم درد بکشی اما خیلی خوش خیال بودم فرداش رفتیم دکتر بازم دارو داد ایندفعه باید کلا بی هوش میشد خدایا این داروها چین مگه چقدرش بود کلا چهار پنج ماه بیشتر نداشت چطور میتونست تحمل کنه دکتر اومد گفت باید ببریمش اتاق عمل برای معاینه بچه رو بردن من مامانم بیرون موندیم ادامه دارد...
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۷ ماهگی
#پارت_چهارم
زمان داشت می‌گذشت و منم ورزشامو میکردم و چون دردام تحمل میکردم اصلا داد نمیزدم و خیلی بهم کمک کرد  و پرستارا هم خیلی باهام مهربون بودن و کم‌کم میکردن دوباره اومدن معاینه م کردن ۸ سانت شده بودم چیزی نمونده بود ک راحت شم .
و دو بار هم اومدن آمپول برام زدن گفتن تا دردام کم شه ولی فک کنم آمپول فشار بود چون دردام بیشتر شد
ساعت نزدیک ۱۲ شب بود فقط من مونده بودم و این آخرا خیلیی دردام زیاد بود و همش خدا خدا میکردم و مامانمو صدا میزدم🥲😭
طوری که همسرم و مامانمم پشت در زایشگاه صدامو شنیده بودن و اشکشون در اومده بود . ۴۵ دقیقه گذشت ساعت ۱۲ و ۴۵ دقیقه بود که اومدن معاینه م کردن و ۱۰ سانت شده بودم🥺
و وسایل زایمان رو آوردن و اومدن واسه به دنیا اومدن کایرا خانوم🥺🎀
میگفتن ک داریم موهای مشکیشو می‌بینیم گفتن که پاهاتون ببر بالا و سرتو خم کن رو سینت و نفس عمیق بکشید و زور بزن انگار که داری مدفوع میکنی چند بادی زور زدم و دیگ نایی برام‌نمونده بود نفسم بالا نمیومد دیگ و دستمم سرم قدش بود اونم خم میکردن و میگفتن که نکن اگه خم کنی خونریزی داخلی میکنی میری اتاق عمل🥲