سوال های مرتبط

مامان محدثه و سبحان مامان محدثه و سبحان ۵ ماهگی
پارت سوم

ساعت دو نیم بود که ماما گفت هشت سانت شدی
همسرم تماس گرفته بود و داشتیم صحبت می‌کردیم از ماما پرسیدم گفت چهل دقیقه دیگ بچه بدنیا میاد
ومن خوشحال که ازین وضعیت خلاص میشم
،منتها هرچی می‌گذشت دهانه رحمم بازتر نمیشد ساعت سه بود که ماما همراهم با همسرم صحبت میکرد و هماهنگ کرد همسرم بیاد پیشم
همسری ک اومد خیلی خوب بود انگار استرسم رفت یجور دلگرمی بود برام
من به ماما گفته بودم بخیه نخورم زایمان اول برام خیلی زیاد بود و اذیت شدم
بخاطر همین ماما بچه رو فشار نمیدادن که بیاد بیرون روند طبیعی شو طی کرد
درد زایمان هیچ نداشتم
و فقط پاهای بچم بسمت دنده هام بود خیلی اذیت میشدم و فشاری ک میورد درد میکرد
خلاصه ساعت ۵:۳۰بچم بدنیا اومد گذاشتن رو سینم ...
نمیدونم چرا بدون اینکه بخام فقط گریه میکردم
همسرمم پیشم بود .
و کلا دو تا بخیه خوردم از بیرون
چندتا هم از داخل که ماما بهم نگفت .
ولی در کل زایمان خیلی خوبی بود ،اگه ترس از طبیعی دارید و شرایط سزارینم ندارید حتما اپیدورال و انتخاب کنید ،هزینش‌ اصلا سنگین نیست .
بیمارستانی که من بودم میگفتن میتونم از طرح رایگان استفاده کنم .ولی بیمه داشتم از همون بیمه استفاده کردم .
امیدوارم براتون مفید باشه.اینم از تجربیات من ،😍❣️
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۷ ماهگی
#پارت 2#
من اون شب توی بلوک زایمان بستری شدم وای نگم ک چقد بد بود فک کن کلی زن ک پاهاشو باز کرده بود و فقط جیغ میزدن من همون شب تا صبح نتونستم چشامو روی هم بزارم واقعا ترسیده بودم فقط گریه میکردم ولی واقعا وحشتناک بود حالا اومدن بهم امپول بتامتازون زدن برای ریه هاش ک برسه ولی بلاخره من اون شبو صبح کردم و شب دیگه رو بردنم بخش تا بازم امپولو بزنن چون باید سه تا شو یه شب میزدن سه تای دیگشو ی شب دیگه بلاخره زدنو خداروشکر وضعیت بچه خوب بودو دکتر ترخیصم کرد و قرار شد من هفته ای یکبار بیام سبزوار ک سنوی داپلر بدم و هفته ای دو بار ان اس تی ولی توی شهر خودمون بدم ک وقتی رسیدم به هفته ی 35 وقتی شنبه رفتم سبزوار تا سنو بدم دکتر گفت باید زایمان کنی چون هم اب دور جنین کمه هم سه هفتس بچه اصلا رشد نکرده ک اخرین سنوم ک همون روز بود بچه 1880 بود ک برام نامه سزارین و نامه بستری نوشت برای دوشنبه ک من میشدم دقیق 35 هفته 5 روز ک من رفتم خونه خودمو تا دوشنبه ک اماده شم ساک بچه رو بستمو اماده بودم تا دوشنبه زایمان کنم ولی بگم ک کلی استرس داشتم نگران ک بچه خیلی کوچولو نباشه یا خدای نکرده ریه هاش تشکیل نشه بره دستگاه حالا بماند ک شد روز یک شنبه و من شبش کلی استرس و ترس تا صبح اصلا خوابم نبود ک دکتر اول گفته بود ساعت 7 و نیم بیمارستان باش ولی باز روز قبل عمل زنگ زد گفت نه باید 6 اون جا باشی دیگع ما چون راهمونم دور بود از ساعت 3 صبح حرکت کردیم
مامان کیارش💙 مامان کیارش💙 ۳ ماهگی
پارت ۳
من هرچی زور میزدم فایده نداشت و حتی با وجود اینکه ده سانت بودم هنوز سر بچه فیکس نشده بود و تو وضعیت خوبی قرار نگرفته بود
من توی اون دور هیچی نخورده بودم چون هرچی میخوردم استفراغ میکردم برای همین دیگ جون ادامه دادن نداشتم و خیلی ناتوان شده بودم و احساسات خیلی بدی داشتم تا اینکه شیفت عوض یه دکتر دیگ اومد بلافاصله بعد معاینه گفت اتاق عملو حاضر کنین وضعیت وخیمه
و بعلهه بعد دوروز تحمل دردهای وحشتناک طبیعی در آخر سر من سزارین شدم
و حین عمل از شدت خستگی و فشارهایی ک بهم وارد ششده بود از حال رفتم و حتی بچمو هم ندیدم
بعد اینکه به هوش اومدم فهمیدم بجم بخاطر فشار زیاد زایمان حالش خوب نبوده و رفته ان ای سیو
بعدش منو هم بردن بخش و من تا صبح روز بعد بچمو ندیدم تا اینکه منو مرخص کردن و مستقیم رفتم پیش پسرم قرار بود اون هم مرخص شه اما دوباره اکسیژنش افت کرد و ما تا ده روز اونجا موندگار شدیم و با وجود اون همه بخیه و دردهای بعد عمل سرپاموندم تا روز بهبودی پسرم رسید و ما مرخص شدیم و رفتیم خونه و تمام درد های ک کشیدم یه طرف بستری شدن پسرمم هم یه طرف خیلی بد بود هرچی بود خلاصه گذشت و خداروشاکرم بابت داشتن پسرم ک شیرین ترین موجود دنیاست برا من
الهی ک همه مامانایی ک توراهی دارن به سلامتی و با کمترین درد زایمان کنن و خدا خافظ و یارو یاور همه بچه ها باشه
مامان دلوین🩷 مامان دلوین🩷 ۷ ماهگی
#پارت 3#
وقتی رسیدیم بیمارستان رفتیم بلوک زایمان تا کارای بستری و انجام بدیم ک لباسای منو عوض کردنو فرستادن توی بخش و مامانم و شوهرم کارارو انجام میدادم منو بردن توی اتاق ک انژیوکت وصل کرد نو یه خانم دیگه هم بود ک تا وقت عمل کلی باهم حرف زدیم اون خانم ک بچه سومش بود ولی من بچه اولمو استرسم زیاد دیگه ساعت 6 دکتر شد ساعت 8 ک دکتر اومد و من اولین نفر رفتم واسه عمل راستی یادم رفت بگم من واسه این سزارین شدم ک بچم بریچ بود دیگع وقتی رفتم اتاق عمل پرستارا گفتن رفتی سنو ببینی بچه دور نخورده ک تا اون موقع دکتر اومد گفت بچه این خیلی ریزه و ای یو جاره نمیتونه دور بخوره دیگع خیال منم راحت شدو رفتم نشستم تا دکتر اماده شه حالا نمیدونم چرا حالت تهوع داشتم و بالا میاوردم ک رفتم روی تخت تا امادم کنن تا دکتر بیاد بعد ک نشستم یه پرستار اومد تا واسم سوند وصل کنه من شنیده بودم سوند خیلی اذیت میکنه بده ولی خوب اونقدرم بد نبود فقط همون موقع وصل کردن یکم میسوزه وقتی سوندو وصل کردن دکتر بیهوشی اومد تا امپول بی حسی رو بزنه امپولشم اونقدر درد نداره اونم یه سوزش کمی داره و زود تموم میشه وقتی دکتر امپولو زد بهم گفت پاهات داغ شد ک همون لحضه همچین پاهام داغ شد ک فک کردم ک روشون اب جوش ریختن بعد دکتر کمکم کرد ک دراز بکشم دراز ک کشیدم و پاهام بی حس شد دیگه سوند رو هم حس نمیکردم و راحت بودم چون اولش چندشم میشد دیگه سرمم زدن دستگاه فشارم وصل کردن و من اماده بودم تا دکتر بیاد
مامان نی نی مامان نی نی ۲ ماهگی
پارت سه
رفتیم داخل اتاق، یه اتاق با یه تخت وسط با کلی کولر گازی و صفحات نور و مانیتور ،بزدن منو نزدیک تخت و گفتن بشین روی تخت ،دکتر بيهوشي بود و یه خانم‌ک فک کنم دستیار بیهوشی بود و یه خانم دیگ ک دستیار پزشک بود،و یه آقا جوون ک مسوول تمیز کردن اتاق عمل بود فک میکنم، (ک اصلنم نیاز نبود اونجا باشه بنظرم )رفتم رو تخت گفتم آقای دکتر راه نداره منو بیهوش کنی تروخداا گف نه اصلا نگران نباش پشیمون نمیشی،نشسته بودم رو تخت و یک پام به پایین آویزون بود و اونا داشتن به پشتم بتادین میزدن ،یهو دیدن پام پایینه گفتن عع پاتو بده بالا اصلا نباید پات پایین باشه خطرناکه و فلان من پاهامو دراز کردم و با دستام زانومو گرفتم و شانه هامو ریلکس و شل کردم خیلی حس غریب و عجیب و یدی بود یعنی طوری بود ک با اینکه دوس نداشتی اون کارو انجام بدی ولی از اونطرفم میدونستی ک مجبوری و بلاخره باید یجوری اون بچه بیاد بیرون،و خودت تسلیم میکنی دیگ ،حس کردم ک یه آمپول به کمرم زدم ولی اصلا درد نداشت کمرم یکم گرم شد ،فک کردم تموم شد ولی گفتن تکون نخور ک میخایم آمپول اصلی بزنیم ،بعد فهمیدم‌سه تا آمپول بی‌حسی بوده ک زدن تا آمپول اصلی رو وارد کن،آمپول اصلی اصلا درد نداشت مثل یه آمپول معمولی حتی کمتر هم بود دردش، بعد ۷،۸ ثانیه کم کم از نوک انگشتای پام داغ شد داشت میومد بالا اون داغی،بعد دکتر گفت خودتو بکش جلو کم کم منم دو بار خودمو کشیدم جلو بعد دیدم اینقد سنگین‌ شد پاهام و کمرم ک نمتونم برم جلو بعد گفتن حالا دراز بکش،دراز کشیدم دکترم هم وارد شد،خیلیییی خانم خوش اخلاقیه هم مومن هم خوش اخلاق هم‌ پول ویزیتاس مطبش از بقیه جاها ارزون تر ،دستمزد هاش هم خیلی کمم میگیره من فقط به خاطر اخلاق خوش و آرامشی ک بهم می‌داد انتخابش کردم
مامان 💖دیلان💖 مامان 💖دیلان💖 ۲ ماهگی
به همسرم هم صبحانه دادم خونرو جمو جور کردم
زنگ زدم مامانم گفتم آماده شو بریم بیمارستان
من تا اینجا فقط دردام کم و قابل تحمل بود
رسیدیم بیمارستان پرونده رو تحویل دادم
معاینه اولو انجام دادن گفتن خدایا دختر ۵ سانت بازی
من تا اینجا اصلا دردی به اون صورت نداشتم
یه سرم بهم وصل کردنو آمپول فشارو زدن
ماما کیسه ابمو پاره کرد
تقریبا دو دقیقه سرمو گذاشتن بعد قطش کردن
یا خدا بعد یکی دو دقیقه دردام به شدت شروع شدن ک اصلا قابل تحمل نبودن من بیمارستانو با جیغو داد رو سرم گذاشتم تقریبا نیم ساعت این دردارو کشیدم هر ده دقیقه معاینه کردن من زود به زود بازو بازتر شدم
بعد نیم ساعت درد منو بردن اتاق زایمان گفتن سر بچه معلومه
دیگه برش زدنو بعد دو تا زور زدن بچم به دنیا اومد و تمام دردهای من تموم شد از داخل دو سه تا بخیه خوردم از بیرون ۶ هفت تا از کنار مقعدم رد کرده بود برشم
بخیه هام تموم شدو من انگار نه انگار زایمان کرده بودم
بعد زایمانم مامانم یه شب کنارم بود خودم دست تنها با وجود اینکه بچه اولم بود این دو ماه به بچم رسیدگی کردم
۱۵/۳بهترین روز این ۲۵ سال عمرم بودو هست خواهد بود
امیدوارم همه مث من زایمان راحتی داشته باشن 😍💋