۸ پاسخ

وقتی خوابه صبح زود پا میشم کارام میکنم وقتیم بدونم بد قلق شده از شبش مقدمات غذامو آماده میکنم

عادت میکنی بچه اول بی تجربه ای سخت میگذره کم کم برات عادی میشه یاد میگیری چجور زمانت رو تنظیم کنی ک کم نیاری من برا دخترم اصلا نمیتونستم کاری کنم همش میگفتم وای بقیه چجوری بچه بزرگ میکنن یعنی هر روز گریه میکردم کولیک هم داشت نه شب خواب داشت نه روز یسره جیغ گریه،پدرم دراومده بود کم کم تونستم خودم رو جمع و‌جور کنم الان با دوتا بچه دیگ برام عادی شده همه کارامو‌میکنم غذا درست میکنم باهاشون بازی میکنم اما دروغ نگم دیگ نمیتونم برم مهمونی یا گردش خیلی کممم شاید در حد ماهی یبار چون واقعا نه توانش رو دارم نه وقتش رو

واقعا خستم کرده، دائم نق و گریه ، در صورتی که مطمئنم هیچیش نیست
از اون ور هم یه مرد نفهم و گند اخلاق که شعورش به هیچی نمیرسه

بچه اول اینجوریه دومی دیگه راحتی چون با سر و صدای تولید بزرگ میشه خوابش سنگین تر میشه😅موقع بازی کردنش میذارمش رو تاب یا کنار خواهرش خودم میرم سراغ کارام

منم نمیرسم اصلا کارامو بکنم، خیلیم خوابش سبکه
دیگه هروقت باباش بیاد میدم دستش تا شام آماده کنم بعضی وقتا هم ازتو آشپزخونه شعر میخونم نگام کنه چندتا تیکه ظرف بشورم
خیلی سخته

من برای بچه اولم همین بودم اما الان با سه تا بچه کارا خونه انجام میدم بافتنی هم میکنم الان به خودم میگم این منم که اون موقع با یه بچه هفته ایی یه بارجارو برقی نمیکشیدم الان یه روز درمیون جاروبرقی دستمال کشی

ببرش داخل آشپزخونه چیزی بده دستش هی باهاش حرف بزن هی نگاش کن که مطمعن بشه تو هستی اوایل شاید مقاومت کنه امابه مرورعادت میکنه
من تابخوام یه جاروبرقی بکشم میزارمش وسط خونه هی باهاش حرف میزنم ادادرمیارم که بخنده
هیچوقت فکرنمیکردم واسه یه نیم وجبی آدم ادادربیارم

من شبا ميخوابه رو دور تندم
صبحا زودتر بيدارميشم غذاي خودمونو خودشم اماده ميكنم
بيدارشد كلا درخدمت خانومم

سوال های مرتبط