چقد مادر بودن سخته من کم آوردم 🥲
از فکر و خیال از اینکه بچم سرما خورده بدنش درد میکنه امروز برام قد یسال گذشت انقد استرس کشیدم بخاطر گریه های بچم
من برا مادر بودن زیادی ضعیفم طاقت گریه های بچم و ندارم طاقت درد کشیدنشو ندارم اعصابم بهم میریزه کاش هيج وقت بچه ها مریض نشن

این یعنی خیلی با مسئولیتی
قبل ازون دل درد نداشت مثلا؟

چاره ای ب جز قوی بودن هست؟؟؟
اگه مریض بشن
یا هر اتفاقی
مگه ب جز این ک قوی باشیم راهی داریم؟

والله من سر دختر قبلی م اینقدرررر عذاب کشیدم ک خودمو از درون نابود کردم
خدا ب هیچ مادری نشون نده
ولی درد اصلی موقعیه ک نتونی واسش کاری کنی ،حتی نتونی بغلش کنی
من دخترم ک بستری بود توی اون مدت ب قدری شکستم
ک هنوز سرپا نشدم

این درد هایی ک بی قراری میکنن بچه ها تو این سن
تب یا سرما خوردگی خیلی زود گذره و چشم بهم بزنی سرحال میشه

انشالله خوب میشه زودی همه ما همینیم منکه با هر گریه ش گریه میکنم خودمو حرف میزنم فک میکنم چون بچه م درد داره من مادر بدیم خیلی حس بدیه

دقیقاااااا

من هردفعه که بچه ی اولم خواست دندون دربیاره یک کیلو کم کردم... تا یکسالگی واقعا سخته... اما بعدش خداروشکر همه چی بهتر میشه... بچه ها جون میگیرن... مستقل تر میشن... ماهم با شرایط بهتر کنار میایم

منم‌هیجورم الان‌خیلی تو فکر بچمم میگم‌بی حال زیاد شیر نمیخوره ادرارش کمتر شده نمیدونم‌چشه

منم پسرم امشب یهویی تب کرد بردمش بیمارستان زار زار گریه میکردم☹️😑با اینکه آدم خیلی قوی هستم ولی سر بچم نمیتونم اصلا قوی باشم

دقیقا منم حال الانتو دارم عینا