۴ پاسخ

وای آره خیلی دلم میخواد قورتش بدم ولی بخاطر دختر دیگم که۴ سالشه دست و پام بستس نمیشه زیاد به دختر کوچولوم توجه کنم

واقعا همینطوره الهی امین

اره واقعا یه حس عجیب به ادم دس میده خداروشکر الهی امین خیلی ها تو حسرتش موندن بخدا بزودی انشالله 🙏🤲🤲🤲❤❤

حتی وقتی خیلی خیلی اذیتم میکنه و میخوابه
تا میخوابه دلم غش میکنه براش
بوسش میکنم مخصوصا بازوهاش
انگاری وسط بهشتی
صبح که بیدار میشه میگم خدایا شکرت از این نعمت الهی و با انرژی کامل بهش رسیدگی میکنم
نا شکری نباید کرد

سوال های مرتبط

مامان فرفری 👶 مامان فرفری 👶 ۳ ماهگی
شده تا حالا نسبت ب کسی حس نفرت داشته باشین و ندونین چرا؟ من خیلی اذیتم، مادرشوهرم ادم بدی نیس واقعا اما من دوسش ندارم، هرکار میکنم نمیتونم قلبا دوسش داشته باشم، هرچی تلاش میکنم بازم خودم میدونم اون لبخندام بهش الکیه اصلا نمیتونه تو دلم بشینه، همش حرفاشو میذارم پای دخالت، حرصم میگیره ازش، لجم میگیره کلا هرچی میگیره گارد میگیرم باهاش، ازوقتی بچم بدنیا اومده بدتر شدم حس میکنم حسادت تو وجودشه اما نشون نمیده، یه حرفا گاهی میزنه انگار هیچی بلد نیستم از پشت کوه اومدم بیشتر لجم میگیره، مثلا میگه کلاهشو درنیارین الان ک فلانه، این لباسش گرمش میشه، اون لباسش سردش میشه، اونجوری کنین اونجوری نکنین کلا رو مخمه اصلا نمیتونم باهاش بسازم، بدم میاد کسی تو کار بچم دخالت کنه حتی از روی دلسوزی، اونهمه لباس براش گرفتم ذوق پوشیدنشو دارم یه ایرادی از توشون درمیاره... ادم بدی نیس اما دو رویه، از زمانی ک تو عقد بودم خیلییی دوسش داشتم اما پشتم یه حرفی ب شوهرم زده بود ک کلا ازون زمان یکباره از دلم رفت، حس میکنم ذاتش خوب نیس حالا هرکارم ک واقعا دلی انجام بده احساس میکنم از روی دوروییه، همش همون نقطه سیاهو میبینم. اصلا این حسو دوست ندارم، ازین حس نفرتی ک وو دلمه متنفرم، هرکار میکنم نمیتونم درستش کنم، شما تجربه دارین؟ چیکار کردین ک کمکتون کرد حس بهتری نسبت ب اون ادم داشته باشین؟ من خیلی تلاش میکنم دوسش داشته باشم اما نمیشه
مامان آریا 👶🏻🩵 مامان آریا 👶🏻🩵 ۶ ماهگی
اولین قطره از یه تصمیم تازه...

امشب یه تجربه‌ی جدید داشتم... یه جورایی یه قدم تازه توی مامان بودنم برداشتم.

برای اولین بار به آریای کوچولوم شیرخشک دادم.
پسر نازنینم تا شش روز دیگه میشه دو ماهه و تا الان فقط شیر خودمو خورده بود.
ولی حس کردم وقتشه یه بار امتحان کنم. شاید وقتایی پیش بیاد که بخوام چند ساعتی بذارمش پیش مامانم یا مادرشوهرم، و خب اون موقع خیالم راحت‌تره اگه شیر دیگه‌ای هم بخوره.

ولی وای... امشب دلم پُر از حس‌های جورواجور بود.
یه طرف ذهنم می‌گفت «اگه شیر خشک اذیتش کنه چی؟»
یه طرف دیگه‌م نگران بود که «نکنه دیگه شیر خودمو نخواد؟»
یه دلشوره‌ی خاصی داشتم که فقط یه مامان می‌تونه درکش کنه...

هی حالت‌هاشو چک می‌کردم، مدفوعشو، صورتشو، حتی خوابیدنشو...
انگار داشتم به یه ماجراجویی تازه وارد می‌شدم!
یه جور حس عجیبی بود... هم حس رهایی و آسودگی داشتم، هم یه کوچولو عذاب وجدان.

الان با خودم فکر می‌کنم، واقعاً همه‌ی مامانا اولین بار که شیر خشک دادن همینطوری بودن؟
انگار یه دل کندن کوچولو از یه چیزی که فقط بین من و پسرم بود...
ولی خب، تهِ دلم می‌دونم هر کاری که از سرِ عشق و مراقبته، درسته.
مامان بودن یعنی هر روز یه تصمیم جدید، با یه دنیای احساس قشنگ و گاهی سخت.

دوست دارم بدونم شماها چی حس کردین اون دفعه‌ی اول؟
من تنها نیستم، نه؟