پارسال همین روزا بود که تازه همیده بودم تو دلمی بعد کلی سختی بعد کلی امپول بعد عمل دوبار انتقال دو محرله ای و یک بار تخمک کشی بعد کلی استرس کلی سختی توی شهر غریب بعد کلی پنهون کاری از خانواده همسر که نفهمن کجا رفتم و برای چه کاری بعد دوبار تو دوماه پشت سرهم انتقال دادن و هر روز هر روز امپول پروژسترون روزی دوتا زدن اونایی که متاسفانه استفاده کردن میدونن چقدر روغنی و سخته و جاش میمونه من فقط برای داشتنت این کع میدونستم یه روزی میای این همه سختی به جون خریدم سه ماه بارداری با یک ماه قبل بارداری دوماه قبل ترم برای تخمک کشی هر روز هرزوز امپول زدم منی که اسم امپول میومد ده متر میرفتم کنار تر وایمستادم منی که دکتر نمیرفتم ولی کارم شده بود هر روز دکتر و سنوگرافی برای کور سوی امیدی وقتایی که حس پریودی سراغم میومد انگار دنیا سرم خراب میشد میگفتم نه اینا علاعم بارداریه تا لکه میدیدم میگفتم نه جنین داره جا باز میکنع بشینه چقدر گریه کردم تو خلوت خودم چقدر شکستم چقدر تنها بودم یه روز که دلم شکسته بود لباسی که برات خریده بودموربغل کردم های های گریه کردم الان که یادش میوفتم دوباره بغض منو میگیره گفتم ینی میشه ببینم تو این لباسی ینی میشه صدای خندت بپیچه توی خونم مامان بدون تو چراغ خونه من خاموشه به کجا برم که کسی جوابی بهم بده کجا برم که بگن بیا اینم جیگر گوشه تو چقدر تو خواب بغلت کنم فردا بیدار شم نباشی نمیخوام از خواب بیدار شم ولی الان کنارمی یه تیکه از قلبمی برات میمیرم نه ماه برای تو زندگی نکردم فقط استراحت کردم فقط،مواظبت بودم و یک عمر قراره اینو ادامه بدم من پیش مرگ تو بشم خدا برای من معجزه کرده فرشته فرستاده رو زمین من اگه تو نبودی،شاید دیگه نبودم و تموش میکردم

تصویر
۴ پاسخ

الهی بگردم چقد غم انگیز بود خدارووووو شکر که دختر کوچولوت تو بغلته خیلی واست خوشحالم خدا واست حفظش کنه عزیزم

عزیزممم 🥰🥰🥰

عزيزم دركت ميكنم چقدر سختي كشيدي
منم تحت درمان بودم بچه دار نميشدم يه روز عروسي تو تهران رفتيم شب خونه پسر دايي شوهرم مونديم اونا با اينكه چند سال دير تر از ما ازدواج كرده بودن دو تا دختر ناز داشتن
شوهرم چيزي به من نگفت ولي جوري كه شوهرم به اون دوتا نگاه ميكرد وقتي ميخنديدن يا بازي ميكردن قلب منو مچاله ميكرد فرداش تو راه برگشت از تهران من صورت مو طرف شيشه كردم مثلا خوابيدم فقط بي صدا اشك ريختم
هربار كه پريود ميشدم دنيا تاريك و سياه ميشد برام

ادامه کوچکی در پارت بعد

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ ماهگی
داستان زایمان
#قسمت_نهم

وقتی صدای گریه ش رو شنیدم هم خوشحال شدم هم ناراحت از آینده ای که نمی‌دونستم چی میشه کلی خواهش کردم بهم نشونش بدن ولی قبول نکرد دکتر و سریع دخترم رو به nicu منتقل کردن. اونجا بود که از صحبتهاشون فهمیدم از قبل واسش تخت رزرو کرده بودن و فقط من بودم که از همه جا بی خبر بودم و نمی‌دونستم قراره سزارین بشم. هرچی حرف میزدم انگار حرفهام گنگ بود هیچکس صدامو نمی‌شنید.
بعد دوختن شکمم همه رفتن جز یه آقا که تو ریکاوری پیشم موند. تمام فکرم پیش دخترم بود الان زنده س؟ صدا زدم آقا دخترم زنده س؟ گفت اره یه شیردختر مثل خودت آوردی. چند دقیقه گذشت دوباره گفتم آقا تو رو خدا دخترم زنده س؟ و منی که دیگه جوابی نشنیدم.
نمی‌دونم چقدر گذشت ولی دونفر اومدن جابجام کردن رو یه تخت دیگه و گفتن باید تو icu بستری بشی.

از در اتاق عمل بردنم بیرون، مامانم مادرشوهرم و پدرشوهرم پشت در بودن ولی همسرم نبود، نبود همسرم تو دلم رو خالی کرد وقتی بهشون نگاه کردم چشمای همه خیس بود فقط گریه کردم التماس کردم بگید که دخترم زنده س
مامان آقا امیررضا مامان آقا امیررضا ۵ ماهگی
من بعد 3 ماه تازه وقت کردم بیام تجربه ام از زایمان طبیعی رو کامل بگم
من 40 هفته تمام بودم و هیچ دردی نداشتم حتی یه کوچولو که دلم‌گرم باشه اینا دردهای زایمان هستن
صبح بیدار شدم با مامانم رفتیم بیمارستان پیش دکتر و معاینه کرد و گفت هنوز 2 سانتی چند روز دیگه صبر کن ولی راستش من میترسیدم از حرفایی که شنیده بودم میگفتن بچه اگه تا 40 هفته به دنیا نیاد مدفوع میخوره و ممکنه خدایی نکرده خفه بشه با دکتر صحبت کردم گفتم برای شما امروز و چند روز دیگه فرق داره مگه بخاین آمپول فشار بزنین گفت اذیتت میکنن گفتم نه من اذیت نمیشم زنگ زد زایشگاه و رفتم بالا معاینه کردن گفتن دو سانتی گفتم بابا حرکات بچم داره کم میشه دیگه تکون هاشو کن حس نمیکنم گفتن یک ساعت پیاده روی کن بیا برای بستری به همسرم زنگ زدم تا بیاد برای تشکیل پرونده و خودمم شروع کردم پیاده روی بعد یک ساعت رفتم بالا لباس دادن و من بستری شدم رفتم داخل یه اتاق که فقط یه پنجره داشت یه سرم بهم وصل کردن و دراز کشیدم و هر کی از راه می‌رسید معاینه میکرد ولی درد نداشت خیلی
با ماماها صحبت میکردم و می‌خندیدم میگفتم من دردام با آمپول فشارم شروع نشده اونام هیچی‌ نمیگفتن غافل از اینکه اون یه سرم معمولیه😐