۳ پاسخ

وقتی ک بچه اذیت باشه خیلی زمان دیر میگذره
ولی وقتی بخنده بازی کنه زود میگذره
هیییی روزگار

چرا انقدر داره زود میگذره واقعا 😫

عزیزمممممم چقدر با احساس نوشتی🥲😍

سوال های مرتبط

مامان حُـسـیـن‌جانم🤎 مامان حُـسـیـن‌جانم🤎 ۷ ماهگی
از وقتی که حسینِ نازنینم به دنیا اومده،
دنیام زیر و رو شده😍
یه موجود کوچولو، با اون دستای ریز و اون نفسای نرم و آروم،
شده تمام قلبم 💜💛
فقط کافیه نگاش کنم، یا دستم رو بگیره
با اون انگشتای کوچیکش، که دلم از جا کنده بشه. 🫀
انگار تموم خستگی‌های دنیا با یه لبخند کوچیکش
دود می‌شن و می‌رن هوا 🥺

حسین هنوز خیلی کوچیکه،
حتی نمی‌تونه چیزی بگه،
ولی با همون نگاهش،
با اون بوی شیرین و آرامش‌بخشش،
هزار تا حرف قشنگ بهم می‌زنه.
شب‌هایی که بیدار می‌مونم کنارش
با اینکه خستم،
اما دلم نمی‌خواد این لحظه‌ها تموم بشه.
وجودش واقعا یه معجزه‌ست؛
یه دلیل جدید برای نفس کشیدن،
برای قوی بودن، برای عاشق بودن.

مامان بودن برای من یه افتخاره،
یه نعمت...
که هر روز برای داشتنش خدا رو شکر می‌کنم. 😍💜
بهش قول دادم که همیشه پناهش باشم؛
تو بیداری، تو خواب، تو خنده، تو گریه و...
حسین جانم، مامانت تا آخر دنیا عاشقته. 💛✨

#سه ماهگی قلبِ خونمون به ساده ترین شکل ممکن 🤭💚❤️
مامان اِل آی🩷 مامان اِل آی🩷 ۵ ماهگی
هیچ‌کس نمی‌تونه قبل از مادر شدن، واقعاً بفهمه مادر شدن یعنی چی…
فکر می‌کردم وقتی خانواده‌مون سه‌نفره بشه، همه‌چیز فقط قشنگ‌تر و عاشقانه‌تر میشه.
اما واقعیت… یه‌جور دیگه بود.

زندگی سه‌نفره، فقط عکس‌های پر از لبخند نیست،
شب‌های بی‌خوابی داره،
اشک‌هایی داره که بی‌دلیل می‌ریزن،
و لحظه‌هایی که فکر می‌کنی دیگه نمی‌تونی ادامه بدی.

اما توی همین سختی‌ها، شیرینی‌هایی هست که با هیچ چیزی تو دنیا عوض نمی‌شن.
یه لبخند کوچیک از اون فرشته‌ی کوچولوم،
یه بغل که توش همه‌ی خستگی‌هام آب میشه،
و یه حس… یه حسی که هیچ‌جا و با هیچ‌کس دیگه تجربه‌ش نکرده بودم.

زندگی سه‌نفره آسون نیست، اما واقعی‌تره، عمیق‌تره، و پرمعناتر از هر چیزی که قبلاً تجربه کرده بودم.
یاد گرفتم که عشق فقط تو راحتی معنا نداره،
تو خستگی، تو اشک، تو بی‌حوصلگی… تازه می‌فهمی چقدر عمیقه.

اگه امروز خسته‌ای، بدون که تنها نیستی…
ما مادرها قوی‌ترین قهرمانای بی‌نشان دنیاییم.
و هر روز با عشق دوباره برمی‌خیزیم… برای یه کوچولوی شیرین که دلیل همه چیزه.
مامان جوونه امید دلم مامان جوونه امید دلم ۴ ماهگی
پارسال همین روزا بود که تازه همیده بودم تو دلمی بعد کلی سختی بعد کلی امپول بعد عمل دوبار انتقال دو محرله ای و یک بار تخمک کشی بعد کلی استرس کلی سختی توی شهر غریب بعد کلی پنهون کاری از خانواده همسر که نفهمن کجا رفتم و برای چه کاری بعد دوبار تو دوماه پشت سرهم انتقال دادن و هر روز هر روز امپول پروژسترون روزی دوتا زدن اونایی که متاسفانه استفاده کردن میدونن چقدر روغنی و سخته و جاش میمونه من فقط برای داشتنت این کع میدونستم یه روزی میای این همه سختی به جون خریدم سه ماه بارداری با یک ماه قبل بارداری دوماه قبل ترم برای تخمک کشی هر روز هرزوز امپول زدم منی که اسم امپول میومد ده متر میرفتم کنار تر وایمستادم منی که دکتر نمیرفتم ولی کارم شده بود هر روز دکتر و سنوگرافی برای کور سوی امیدی وقتایی که حس پریودی سراغم میومد انگار دنیا سرم خراب میشد میگفتم نه اینا علاعم بارداریه تا لکه میدیدم میگفتم نه جنین داره جا باز میکنع بشینه چقدر گریه کردم تو خلوت خودم چقدر شکستم چقدر تنها بودم یه روز که دلم شکسته بود لباسی که برات خریده بودموربغل کردم های های گریه کردم الان که یادش میوفتم دوباره بغض منو میگیره گفتم ینی میشه ببینم تو این لباسی ینی میشه صدای خندت بپیچه توی خونم مامان بدون تو چراغ خونه من خاموشه به کجا برم که کسی جوابی بهم بده کجا برم که بگن بیا اینم جیگر گوشه تو چقدر تو خواب بغلت کنم فردا بیدار شم نباشی نمیخوام از خواب بیدار شم ولی الان کنارمی یه تیکه از قلبمی برات میمیرم نه ماه برای تو زندگی نکردم فقط استراحت کردم فقط،مواظبت بودم و یک عمر قراره اینو ادامه بدم من پیش مرگ تو بشم خدا برای من معجزه کرده فرشته فرستاده رو زمین من اگه تو نبودی،شاید دیگه نبودم و تموش میکردم