۲۳ پاسخ

۳۸هفته بودم رفتم نوار قلب بگیرم با مادر شوهرم و شوهرم گفتن وقتته ،برو پیاده روی زنگ زدم خواهرم خجالت میکشیدم بگم بهشون زدم زیر گریه گفت چیه گفتم گفتن وقت زایمانته دلداریم داد گفت غصه نخور میاییم پیشت ،مامانم سری اومد پیشم از اولش تو بغل مامانم بودم تا بخیم کردن الهی قربونش برم فقط مامان منو اجازه دادن بیاد تو اتاق زایمان سرم همش بغلش بود قربون صدقم میرفت میگفت گریه نکن

من سیزده بدر یعنی تاریخ ۱۴ فروردین ساعت سه نیم صبح به ۳۹هفته نیم به دنیا اومد همه فشم میدادن خودم میشنیدم
اخه سیزده بدر انگار دست من بود

من از اول تا 36هفته خورده ای استراحت مطلق بودم،حالا این بماند خیلی طولانی هست از زایمان بگم.
من 40هفته بودم هر هفته باس میرفتم نوار قلب بگیرم آخرا دیگ هر وقت میرفتم سه چهار باز نوار میگرفتن میگفتن خوب نیست آخرش دیگ خوب میشد
دیگ دکتر معاینه کرد اینا دهانه رحمم یک سانت بود اونم از بس کپسول گل مغربی یا کپسول روغن کرچک خوردم اینا یک سانت شد،،دیگ دکتر معاینه تحریکی کرد گفت تا دو روز دیگ دردات نگرفت میری بستری میشی دیگ رفتم خونه از یازده شب دردام شروع شد تا صبح ساعت پنج درد کشیدم هی می‌گرفت ول میکرد سرخونریزی هم افتاده بودم ولی میترسیدم برم بیمارستان دیگ شوهرم فهمید به زور بردم بیمارستان دیگ رفتیم معاینه کرد دوسانت بود از شش صبح تا 12ظهر همون دوسانت بود آمپول فشار داشتم درد شدید بود ولی دهانه رحم دوسانت فقط کیسه ابم رو دوسانت زدن یعنی خیلی بد بود دیگ تحمل نداشتم گفتم می‌خوام آمپول بدون درد بزنم ولی اشتباه کردم زدم چون بلند شدم راه رفتم یه ده قدم دهانه رحمم شد ده سانت باس معاینه میکردن بگن نیاز به آمپول نداری ولی آمپول زدن تو کمرم بعد معاینه کرد گفت عع فول شدی نیاز نداشتی خلاصه عصر 3ربع بالا زایمان کردم ولی جفتم نمی آمدی اونم یک ساعت طول کشید تا اینقدر آمپول تو پام زدن تا آمده خیلی بد بود ولی گذشت 25تا هم بخیه خوردم اونم با سیمایی بزرگ نمیشد راه برم بشینم

من ۴۰ هفته بودم کم کم درد داشتم رفتم بیمارستان گفت تا دو هفته دیگه وقت داری عصرش رفتم پیاده روی شبش هم ن ز د ی ک ی داشتم فرداش دردام بیشتر شد بازم موندم تا صبح روز بعد دردام بیشتر میشد البته قابل تحمل بودن اما صبح دیدم دیگه درد ندارم ک شوهرم بزور بردم پیش یه ماما برای معاینه ک اونم گفتش ۸ سانتی الانه ک بچه دنیا بیاد منم هیچ دردی نداشتم فورا با آمبولانس اعزام شدم رفتم اونجا ک گفتن نخیر همش ۴ سانتی دیگه تا کارای بستریم انجام شد شده بودم ۶ سانت با آمپول فشار دو ساعت بعدش بدنیا اومد

من شب احیا ۳۵ هفته ساعت ۴صبح. کیسه آبم پاره شد و مامانم اصلا خبر نداشت با خواهرم رفتم بیمارستان و ساعت ۱۱ صبح بچه ام ب دنیا اومد

من 39 هفته و دو روز بود از قبل با پزشکم صحبت کردم که میخوام 10/ 10 به دنیا بیاد و حتی گفتم نمیتونم انتظار بکشم حالم بد میشه اول صبح بیا عملم کن قبول کرد شش صبح بیمارستان پذیرش شدم هشت اتاق عمل رفتم ساعت 9 به دنیا اومد صبح روز بعد یه کاسه کاچی خوشمزه بهم دادن خوردم نهارم خوردم ساعت ۱ هم ترخیص شدم

چطور کی پیشت بود پس

من اصلا درد نداشتم رفتم زایشگاه همینجوری گفتم ان اس تی بدم بعد بستری کردنم همونجا ضربان قلبش ضعیفه بعد بردن اتاق عمل همونجا و خیلی خوب بود بعدشم درد نداشتم

منم رفتم بیمارستان اورژانسی عمل شدم
صبح که به مامانم زنگ زدم گفتم اومد کلی گریه کرد ناراحت شده بود که خبر ندادم می‌گفت اگه چیزی میشد ما چکار میکردیم

من رفتم پرونده تشکیل بدم از هشت صبح تاسه بعدظهرحالاخصوصی بود هیچی نوارقلب حالم بدشدتهوع سرگیجه گرفتم دکترم گفتن گفت زایمان چون شب قبل هم حالم بدشدچهاربعدظهربه دنیا اومدن زنگ زدم پرستارشخصی اومد مادرم ایناگفتن اومدن خونمون منم فرداش مرخص شدم

۳۸هفته و ۳روزبودم پدرشوهرم با دخترش از کربلا آمدهمون موقه انتظارداشتن من براشون مهمونی بگیرم آشپزی کنم. غروبش زنگ زدن گفتن مافردا ۹صبح استقبال داریم. من از ۹شب دردم گرفت تا۴صبح چیزی نگفتم ۴صبح دردام بیشترشد جیغ میزدم علی بیدارشد گفت کمرت درد میکنه گفتم اره بایدبرم بیمارستان داداشت میخاد دنیابیاد طفلی با عقل بچه گانش دولّا شد گف بیا دستتو بزار رو کمرمن فشار بده دردت کم بشه🙃 تاساعت ۱۰صبح توخونه موندم صبح زود م شوهرموفرستادم رفت شهر استقبال پدرش وخاهرش.منم خاهرم ساعت ۱۰اومددنبالم رفتیم بیمارستان گفتن سونو وزن بچه کمه بایدتکرارکنیش اگه وزنش بیشترشده بود میری دوهفته دیگه میای رفتم سونو گرافی روتخت انقباص داشتم گفتن باید بری زایشگاه. بسختی سونوگرفتن گفتن اختلال خونرسانی جفت داری فوری بستری میشی تارسیدم بستری کردن ساعت ۲بستری شدم مامام زنگ زد گفتم حالم خوبه خسته این استراحت کنین گف پس من میخابم ساعت ۳ونیم ۴میام. من خودمم زایشگاه لالابودم. ساعت ۳و۱۰دیقه ماما آمد ۵و۴۵دیقه زاییدم. اون اخراش میخاستن بادستگاه بکِشنش گفتم نیم ساعت زمان بدین اگه نزاییدم بعد دستگاه بیارین دیگه ۴تازور زدم خودشونم شکممو یکم فشاردادن بچه بدنیا آمد. من لگنم تنگ بود جنینم تو بدحالتی پایین اومده بود تو کانال زایمان گیرکرده بود

من بردی چکاپ رفته بودم دخترم هم‌خونه پیش مادر شوهرم بود یه برف سنگینی هم‌میومد از وقتی که رفتم شکمم همه اش سفت میشد برای ویزیت که رفتن داخل دکتر گفت برو آن اس تی بگیرم اومد دید گفت حرکات بچه کم شده یه چیز شیرین بخور بهش گفتن شکمم اینجوریه گفت بیا معاینه ات کنم سرتو درد نیارم معاینه کرد گفت دهانه رحمت باز شده چون باید سزارین میشدم نامه داد گفت یه راست برو بلوک زایمان تا زنگ بزنن من هم بیام آقا ما ساعت نه شب با همسرم تو اون برف رفتیم بیمارستان و بستری شدم دوازده شب هم دکتر بیچاره اومد سزارین کرد و رفت

من ۴۱هفته زایمان کردم دوست داشتم دخترم ۴دی به دنیابیادچون پسرم ۳دی تولدش بود من ۴دی رفتم ولی آمادگی نداشتم توی بیمارستان پرانترم بود ۵دی طبیعی زایمان کردم چون دکترم ناشی بودبخیه هارا کج زده بودمن بردند اتاق زایمان سزارین پایین تنم بی حس کردند ودوباره بخیه کردند جالب این بودکه مامان من پشت اتاق عمل به شوهرم فوش میداد که چرانزاشت سزارین کنم وخواهرشوهرم مامانم ساکت می کردمن ازاتاق عمل آمدم بیرون شوهرم داشت ازمامانم بدگویی می کردبه من فکرنکرده حرف میزد

۳۵ هفته ارژانسی ۵صبح

من ۳۹ هفته و ۵ روز خودم ارایش کردم موهام بافتم صبحانه خوردم وسایل برداشتم رفنم بیمارستان
ساعت ۱ ظهر رفتم
۴ و ربع ظهر به دنیا اومد
فرداشم صبحش مرخص شدیم

چرا نگفتی بهشون قبلش؟

من آخرین چکاب رو رفتن پیش دکترم
ث گفتن۲سانتی دردات شروع شروع بیشترشوخونه بکش بعدبرو بیمارستان تااذیتت نکنن،اما دریغ ازدرد،دوروزبعدش دیدم بچه تکون نمیخوره رفتم بیمارستان دولتی گفتن۴سانتی بایدبستری بشی بچه۱ساعت دیگه به دنیامیاد به دکترم گفتم گفت دردنداری بروخونه،۳روزبعد آخردردم نگرفت بااینکه کلی ورزش انجام دادم طبیعی آخرش سزارین شدم🤦🏻‍♀️

من 39 هفته زایمان کردم قرار بود صبحش برم زایمان اما شب قبلش دردم گرفت و رفتم بیمارستان نصف شب زاییدم😂

خاطره اینکه ۹ ماه بچمو بنام آیه صدا زدم شوهرم بعد زایمان قشقرق به پا کرد این اسمو دوست ندارم و باید از بین اسمای انتخابی من بذاریم .
منم نیت کردم واسه رضای خدا یه اسم دیگه انتخاب کردم ک سر بچم دعوا نشه
اما تو دلم موند .

من تا ۴۱ هفته زایمان نکردم .آخرم بستری شدم دو روز آمپول فشار زدن ولی دریغ از باز شدن دهانه رحم حتی یک میلی روز سوم هم ضربا قلب پسرم رفت بالا مجبور به سزریان شدم

35هفته ارژانسی سزارین شدم فردا خانوادم فهمیدن مامان بابام اومدن

منم 41,هفته بستری شدم برای طبیعی بعد 2ساعت دیدن دردام شروع نشد سزارین کردن بعد دوساعت به خواهرم گفتن زایمان کرده گفته بوده است خداروشکر چقدر راحت و زود فکر کرده طبیعی بوده😂
چون بچه اولم بیشتر از24ساعت درد کشیدم تا بدنیا آمد
بعد خواهرم زنگ‌زد شوهرم گفت آرزو زایمان کرده اونم خوشحال خداروشکر درد نکشید چقدر خوب خواهرم گفته بود کجای کاری سزارین شده ،🤣🤣🤣
اما تجربه خوبی بود از طبیعی بهتر بود

هووووم هیچی عزیزم خاطره زایمانم اینه که هی تاخیر میوفتم تست میارم هاله دارن باز پریود میشم به این روال 😂🤣🤣

سوال های مرتبط

مامان دُرسا🐣بَرسا مامان دُرسا🐣بَرسا ۲ سالگی
مامان کیان مامان کیان ۲ سالگی