۸ پاسخ

ای جانم مبارکههههه اون عدد رو چقد گرفتی؟ اتفاقا تو فکر ماهگرد هشت ماهگیش بودم ایده شیکی بود مرسی 😍❤️

وای چقدرقشنگ نوشتی🥲

عکس کوچولوتو بفرست فقط با ۶۰ تومن برات اتلیه ایش کنم فوق العاده طبیعی😍اول درست میکنم اگه راضی بودی هزینشو بعدش واریز کن😍

کانال غذای کودک ما در روبیکا با بیش از ۲۰۰۰ مادر ❤️
@food_babyy

اي جانم 💗💗💗

مث داستانا شد😙😇

په کو‌ فندوق

چ قشنگ ایده شد برام

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۷ ماهگی
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۹ ماهگی
قصه امشب 👼🌛
روزی روزگاری نی‌نی کوچولو بود که توی یه گهواره‌ی نرم و گرم دراز کشیده بود. اسمش بود ستاره. ستاره چشم‌های کنجکاوش رو باز و بسته می‌کرد و به سقف بالای سرش نگاه می‌کرد.
مامان ستاره با یه لبخند مهربون اومد کنار گهواره‌ش. یه لالایی آروم خوند: “بخواب ستاره‌ی کوچولوی من، بخواب، بخواب…”
وقتی مامان لالایی می‌خوند، یه نور ملایم از پنجره می‌تابید و روی صورت ستاره می‌افتاد. ستاره انگار که می‌خواست بخنده، یه لبخند کوچولو زد.
یهو یه فرشته‌ی کوچولو از توی آسمون اومد پایین و کنار گهواره‌ی ستاره نشست. فرشته بال‌های نقره‌ای داشت و یه چوب جادویی کوچولو توی دستش بود. چوب جادویی رو آروم تکون داد و یه عالمه ستاره‌ی ریز و درخشان دور گهواره‌ی ستاره شروع به رقصیدن کردن. ستاره با چشم‌های گرد شده نگاهشون می‌کرد.
فرشته یه نفس عمیق کشید و یه بوی خوش گل یاس توی اتاق پیچید. بعد آروم روی پیشونی ستاره رو بوسید و گفت: “ستاره‌ی قشنگ من، حالا وقت خوابه.”
ستاره کم‌کم پلک‌هاش سنگین شد. صدای لالایی مامانش و رقص ستاره‌های نقره‌ای فرشته، اون رو به سرزمین رویاها برد. توی خواب، ستاره می‌تونست با فرشته‌های مهربون بازی کنه و توی آسمون پرواز کنه.
شب بخیر ستاره‌ی کوچولو… بخواب… بخواب… 🌙
مامان رُز🌹🩷 مامان رُز🌹🩷 ۹ ماهگی
✨ امروز بعد از این همه وقت، با رز کوچولو یک ساعتی برگشتم همون جایی که یه روزی بیشتر از خونه برام خونه بود… بیمارستان.
رفتم فقط ک ببینم آدمایی رو که یه روزایی وسط خستگی‌هام، دلگرمیم بودن… همکارایی که حال آدمو از نگاه می‌خونن، بی‌صدا دست می‌گیرن، یه لیوان چای سرد رو می‌کنن بهترین استراحت دنیا.
برای اولین بار رز کوچولومو دیدن… همون فسقلی که حالا همه‌ی پرستاریِ من شده توی بغل گرفتن و لالایی خوندن و بی‌خوابی‌های شبانه.
یه ساعتی بیشتر نبود، ولی انگار همه‌چی دوباره یادم اومد… این‌که یه گوشه‌ای از دلم همیشه بوی الکل می‌ده، بوی دستکش لاتکس، صدای مانیتور.
رز هم قول داده وقتی بزرگ شد روپوش صورتی‌شو بپوشه، دست منو بگیره بیاد کنارم، که دلتنگی‌هام برای بخش و همکارا کمتر بشه.
یک ساعت دیدار با آدمای بخش، همون‌هایی که توی سخت‌ترین شیفتا، خنده رو یادمون ندادن… و حالا با دیدن رز فهمیدن زندگی گاهی ما رو شیفت عوض می‌کنه.
یک ساعت بود، ولی پر بود از یادآوری… 🤍🏥✨