۱۴ پاسخ

عزیزم واقعا متاسفم از این اتفاق امیدوارم که هیچ پدرومادری داغ بچه نبینه سخته واقعا انگاری هرکسی یه تجربه تلخ داره ...
درد شما خیلی سخته ولی خداروشکر که ندیدیش بعد از بین بره من بچه اولمو باردار بودم صحیح و سلامت دنیا اومد بدون هیچ علتی خونریزی ریوی کرد فوت کرد هنوزم که هنوزه داغش رو دلمه چون حسش کردم بوش کردم بهش شیر دادم ....
فقط ایشالا که خدا هروقت بهت فرزند داد سالم و صالح بده عزیزم❤️

الهی بگردم…

خدا محمدعلی رو برات حفظ کنه❤️

منم ۴سال پیش سقط کردم ۲ماهم بود من تو خونه سقط کردم موقع کرونا بود من بچشمم بچشما دیدم زره زره وجودم پراز درد بود تو حموم سقط شد نشستم زیر اب کلی گریه کردم هنوز اون لحظه تو ذهنم هس و کلی درد میکشم حتی ازش عکس گرفتم اما شوهرم حذفش کرد افسردگی گرفتم افت پلاکت داغون بودم عصاب صفر ولی بعد اون اتفاق ب خاست خدا باردارشدم و اروم گرفتم خدا بهترین هدیشابم داد دخترما و الان خوشحالم ک دارمش....

عزیزم 🥲 همیشه خدا صلاح آدما رو بهتر میدونه از این بابت خیالت راحت باشه
میدونم هرچقدر هم بدونی به صلاحت بوده باز از فکر کردن بهش ناراحت میشی ولی الان یه گل پسر شیرین داری که با تمام وجودش بهت احتیاج داره و تو رو حامی خودش میدونه🥹💖

عزیزم همچین جریانی برای منم پیش اومد تا ۲ ماه پیش حالت افسردگی داشتم بغض میکردم یادم می اومد ولی برای بهترشدنت باید خودتو بسازی .من الان به وزنم دلخواهم برگشتم روحیه خوب نمیگم ولی بهترم دیگه دلمم بچه نمیخواد دارم به خودم میرسم

عزیزم چرا سقط شد؟

درضمن نگو‌مامان بدی هستی ،همه تلاشت رو‌داری برای محمدعلی می‌کنی ،انشاالله بزرگتر میشه بچم و بهتر رشد می‌کنه

🥺🥺🥺🥺🥺🥺وای خدای من.دلم گرفت خیلی💔امیدوارم بزودی زود حال دلت بهتر بشه هرچند ممکنه هیچوقت فراموشش نکنی ولیییییی ما رو به سخت جانی خود این گمان نبود😢انشاالله خدا برات جبرانش کنه

من بچه ی اولم ۲۵ هفته از دست دادم. فوق‌العاده برام‌سخت بود. الان ۵ سال میگذره یادم‌نرفته. قرار بود ۹/۹/۹۹ به دنیا بیاد. هیچ کس نمیدونه اون تاریخ رند ه من چی گذشت. جگرم‌سوخت

حالا دختر بود یا پسر؟

عزیزم مگه سقط شد بچه ؟
خیلی ناراحت شدم الان دیدم تاپیک 🥹😔

عزیزم 🥺
قربون دلت برم
ان‌شاءالله خدا تو بهترین وقت ی نی نی سالم و صالح دیگه بهت بده. محمد علی جانم خوب و سلامت باشه

خدا پسرتو حفظ کنه برات عزیزم حکمت خداست و ما بنده ها نمیدونیم خدا هیچوقت برای ما بد نمیخواد حتما حکمتی بوده دلت رو به خدا بسپار انشالله یه بچه صحیح و سالم بهت میده و دوباره همین ذوق رو تجربه میکنی

سوال های مرتبط

مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱ سالگی
امشب همسری فیلش یاد هندوستان کرده میگه بچه دوم رو بیاریم 😑 نمیدونم کی مغزش رو شستشو داده که بچه ات از آب و گل دراومده الان نیاز به همبازی داره نمیدونم دچار افسردگی میشه در آینده تک و تنها میمونه، اینقدر حرف زد ها خیلی هاش یادم رفت میگم من اصلا به بچه فکر نمی‌کنم نظرم به تک فرزندی هستش چون نه روحی نه جسمی اصلا آمادگی اش رو ندارم برگشته میگه به نظر تو نیس که فقط این زندگی دوتامون هستش😒 چون تک و تنها دست تنها بچه بزرگ میکنم واقعا سخته من تازه چند وقتی هس که شب ها میتونم راحت بخوابم در طول روز اینقدر کار و فشار روانی رم هستش که شب از بدن درد و فکر و خیال خوابم نمی‌بره ،خودشم اصلااااااا کمک نمیکنه تو بچه داری مثلا میگم اون شیشه رو بشور بده بهم میگه من نمیتونم خودت پاشو، در این حد هستش، الان آقا میگه بچه منم گفتم بیا👍 خیلی تو این یدونه بهم کمک میکنی و کمک دستم هستی که فکر بعدی افتادی! خلاصه اون گفت من قبول نکردم دعوا شد و قهر کرده الان 😒
مامان جوجه‍ طلآیی🐣 مامان جوجه‍ طلآیی🐣 ۱ سالگی
دیشب یکی از سخت‌ترین شب‌های بچه‌داری رو گذروندم.
چند شبه آرادو از شیر شب گرفتم و دیگه هم تابش نمی‌دم و دارم بهش یاد می‌دم خودش بخوابه. ولی دیشب… با اینکه پنج شب از شروع این روند گذشته بود، فوق‌العاده بی‌قرار بود.
هر نیم ساعت با گریه شدید بیدار می‌شد و شیر می‌خواست. وقتی می‌دید خبری از شیر نیست، خودش رو به در می‌کوبید که باز کنم و بره بیرون. وقتی منصرفش می‌کردم، آب می‌خواست و وقتی لیوان آب رو می‌دادم، روی من می‌ریخت و جیغ می‌زد.

ساعت شش صبح از شدت بی‌خوابی و خستگی دیگه نتونستم تحمل کنم و سرش داد زدم 😔😭
خدایا خیلی خسته‌ام… کاش مامانم کنارم بود که اینجور شب‌ها کمکم کنه.
ولی راه دوره و من تنها موندم. شوهرمم صبح باید می‌رفت سرکار، مجبورش کردم بره اتاق دیگه بخوابه چون بی‌خوابی براش خطرناکه؛ یه اشتباه کوچیک تو کارش می‌تونه جون آدما رو به خطر بندازه.

دست تنها بودم و خسته.
نمی‌دونم این روزا کی تموم میشه…
نمی‌دونم گریه‌های آراد از دندون بود، از دل‌درد یا چیز دیگه. فقط می‌دونم خیلی بی‌قرار بود بچم.

اینجور وقتا هول می‌کنم، نمی‌دونم باید چیکار کنم. حس می‌کنم خیلی بی‌تجربه‌م و یه مامان بد. خیلی خودمو باختم، خیلی… 😔
گاهی حتی به این فکر می‌کنم که کاش بچه نمی‌آوردم که حالا هم من و هم آراد این همه زجر بکشیم.
مامان حسین مامان حسین ۱ سالگی
دو هفته‌ست که از شیر گرفتمش…
و هر روز که می‌گذره، دلم بیشتر برا اون لحظه‌هایی که فقط من و اون بودیم تنگ می‌شه.
لحظه‌هایی که دستای کوچیکش دورم بود، صدای نفس‌هاش کنار قلبم، و اون نگاهِ مطمئنش که انگار می‌گفت «مامان، اینجا امنه».

حالا که تموم شده، گریه می‌کنه، بغلم می‌کنه و دستاشو محکم به من می‌چسبونه. دلم می‌خواد زمان وایسه و دوباره اون لحظه‌های آرام و شیرین رو داشته باشم.
اما می‌دونم، این فقط یه فصل بود و ما همچنان با همیم، فقط شکل عشق‌مون عوض شده…
هر بغلی که بهم می‌کنه، هر گریه‌ای که می‌ریزه، یادم میاره که عشق واقعی، هیچ‌وقت تموم نمی‌شه 💫یه جایی از مسیر مادری، باید دل بکَنی از شیر دادن…
نه چون دیگه نمی‌خوایش،
نه چون خسته‌ای،
فقط چون وقتشه که بزرگ‌تر بشی، هم تو، هم اون کوچولوی دلبندت.

چند شبه بغلش می‌کنم، گریه می‌کنه،
دستاشو می‌ذاره روی قلبم، دلم می‌لرزه…
دلم براش خونه، برا اون لحظه‌های آرومی که فقط من و اون بودیم.

می‌دونم تموم شده،
ولی این عشق، هیچ‌وقت تموم نمی‌شه —
فقط شکلش عوض می‌شه 💫
مامان یارا مامان یارا ۲ سالگی
گاهی اینقد خسته میشم دلم میخاد بشینم یه دل سیر گریه کنم
ولی وقتی فکر میکنم بهش بغض راه گلومو میبنده
از بچه داری
مسیولیت خونه
غذا درست کردن
این الرژی سنگین پسر کوچولو

واقعا دیگ نمیدونم چجوری باید اروم کنم خودمو
همش باخودم حرف میزنم پادکست گوش میدم صبر کن درست میشه

بند بند انگشتام درد میکنه استخونام همه تیر میکشه باید برم ازمایش بدم فککنم روماتیسم باشه نمیدونم واقعا
ولی این حجم از درد و دیگ نمیتونم تحمل کنم
اخه ادمی هم نیستم غر بزنم همش گاهی دلم خیلی پر میشه
میام اینجازو میخونم میبینم شرتیط همون مثل همه
امیدوارمیشم میگم پس میگذره
به روتین قبل برمیگردیم


خیلی از مامانم دلگیر میشم
اینگاری ازش خیلی باید بخام تا یه کاری بکنه

درست یارا خیلی شیطون درسته پیر شدن توان بدنی ندارن
ولی واقعا منم کم میارم گاهی
مغزم واقعا خسته میشه
این حجم از گریه جیغ غر
اصلا برام قابل درک نیست

همسرمم که کمک نمیکنه
من تنهایییی تو این زندگی خیلی مسیولیت دارم و واقعا کم میارم گاهی
😔😔😔😔



خدایا کمک کن صبر بده
بگذره این روزا .....