پشت پرده لجبازی:
چی می‌خواستیم و چی شد
چرا از هدف و آرزومون در فرزند پروری فاصله گرفتیم
در مورد بچه ها چه چیزهایی رو باید بدونیم که اگر لجباز شدن بتونیم واکنش درستی نشون بدیم
موضوع:چرا بچه ها لجبازی میکنن
تمرین :چه چیزهایی دلتون میخواد در فرزند پروری
مثلا من دلم میخواسته مامانی بشم که سر بچم داد نزنم مهربون باشم و رابطه خیلی خوبی داشته باشم و بگیم چقدر از هدف و آرزومون دور شدیم
مثلا دلم میخواست لباس خوشگل تنش کنم و ببرمش پارک ولی الان انقدر اذیتم میکنه دلم نمیخواد جایی برم اصلا چی فکر میکردم و چی شد یا خیلیا میگن در مورد غذا خوردن دارن اذیت میشن بچتون همراهی نمیکنه
یه مادری گفته بود همش فکر میکردم چه غذاهایی درست میکنم اوقات خوشی سر سفره داریم ولی انقدر بد غذایی کرده و نه گفته که اصلا اسم غذا میاد استرس میگیرم
که وای دوباره به این فکر کنم این بچه خورد نخورد چیکار کنم و یه جمله دردناک اینکه من نمیخوام مثل مامان و بابام بشم و بد رفتار کنم بچمو تحقیر نکنم سرش داد نزنم تنبیهش نکنم اما دقیقا همون کارهارو دارم با بچم انجام میدم این شکاف بسیار دردناکه
شکاف بین آرزویی که داشتید و اون چیزی که هستید
و حتی یه مادر گفته بود من اگر میدونستم قراره همچین مادری بشم هیچوقت بچه دار نمیشدم
ممکنه خیلی هاتون حتی فکر کردید بهش

۴ پاسخ

دقیقا هرشبو هرشب باخودم میگم چی میخواستمو چی شد
چرا یه اهداف دیگه داشتم تو فرزند پروری و اونیکه میخواستم نشد

اره دقیقا 😢
تروما های گذشتم همیشه همراهمه
هیجوره نتونستم کنترلش کنم 😔ک نشم یکی مثله پدرمادرم

من همین الان دارم بهش فکر میکنم. اصلا نمیخواستم وضعیت اینجوری باشه فکرش هم نمیکردم ولی الان به مرحله ای رسیدم که دوست دارم سر خودمو بکوبم تو دیوار.
۲روزه اومدم کرج خونه مامانم روانیم کرده اینقد جیغ کشیده و گریه کرده. ۳ روز هم مادرم خونه من بود که من باهاشون برگشتم کرج و الان مثل سگ پشیمونم. نزدیک یه هفته اس دارم خل میشم مغزمو میجوعه وقتی خوابش میگیره

اه دلم گرفت 😢مخصوصا مامانای که کمکی هم ندارم

سوال های مرتبط

مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
مثلا تصور کنید همسرتون یا دوستتون هنوز شناختی ازتون نداره و نمیدونه چی دوست دارید یا ندارید چقدر بهم میریزید؟آیا شما با اون فرد میتونید ارتباط نزدیکی برقرار کنید قطعا نه
میگید این من رو نمیفهمه نمیدونه چی من رو ناراحت میکنه
فرض کنید ما هم چیزی از بچمون نمیدونیم اون هم همین فکر رو میکنه
میگه مادر و پدر من نمیدونن چی من رو اذیت میکنه و چی خوشحال میکنه و کم کم فاصله میگیره
پس مهم اینه ما کودک رو بشناسیم و ویژگی های فردی و سنی رو بشناسیم
مثلا تو سن ۱ تا ۳ سالگی درگیر نه گفتن و لجبازی میشن
و بعد اون موقع میریم سراغ دومین گام فرزند پروری ببینیم باید چطور رفتار کنیم
مثلا بچه ای که روی لباس حساسه و لباس پوشیدن مقاومت میکنه چطور رفتار کنیم و با بچه یک ساله ای که همه چیز رو تو دهنش میکنه چطور رفتار کنیم این میشه مبحث اصلی فرزند پروری و باید این رو بدونیم که بچه ها مثل خودمون با چالش هایی روبرو میشن
رفتارها و عادت هایی مثلا انگشت میمکه ناخن میجوه فحش میده میزنه لجبازی میکنه و باید یاد بگیریم به عنوان مادر و پدر چیکار بکنیم باید یاد بگیریم بچمون با این مشکلات روبرو میشه چطور حل کنیم
نه اینکه به خودمون امید بدیم ۴ سالش بشه ۵ سالش بشه خوب میشه
لجبازی ساده تو سنین پایین میشه بحران ارتباطی با مادر و پدر سنین نوجوانی و چالش های جدی تر
مامان مهراب مامان مهراب ۱ سالگی
ادامه پشت پرده لجبازی؟
و یه وقتایی تو بچگی میخوای بگی منم میتونم زور بگم فقط تو نیستی که زور میگی
و آخر به لجباز شدن بچه ختم میشه در نهایت یه چیزی خراب میشه و بچه بازی لج رو شروع میکنه و همه این چیزها حول یه عامل میچرخه اون عامل ارتباط
وقتی آدم ها با هم کل کل میکنن همکاری نمیکنن یکی به دو می‌کنند یک چیزی اون وسط خراب میشه و اونم رابطه هست نه شما هستین نه کودک
فقط رابطتتون خراب شده بخاطر عدم آگاهی و کسی بهمون یاد نداده باید رابطمون رو با عزیزانمون بسازیم
رابطه ساختنیست و بافتنی نیست
انقدر با همه کل کل کردیم فکر کردیم باید با بچه هم کل کل کنیم که نه اینطور نیست رابطه یاد گرفتنیه و خود به خود بهش آگاه نیستیم
ما باید یاد بگیریم رابطه با بچه ها را بسازیم رابطه وقتی شکل میگیره که ما اول خودمون رو بشناسیم و وقتی بخوایم بچه شادابی رو پرورش بدیم خودمون کی هستیم و چه ویژگی هایی داریم و فرزندمون چه ویژگی هایی داره و چی تو سرش میگذره و رابطه یک طرفه نیست دو طرفه هست
مثلا بدونیم بچه من با صدا بهم میریزه ،بو اذیتش میکنه
آیا بچه من دوست داره روتین داشته باشه؟روتینش بهم بریزه خیلی آشفته میشه؟و چقدر بچم رو میشناسم
مثلا اگر فلان لباس به بدنش بچسبه اذیت میشه؟یا مشکل حفظی داره ؟پس باید کودکم رو بشناسم
مامان كــیــاراد💙 مامان كــیــاراد💙 ۲ سالگی
چقدر دلم گرفته
شب که میشه یه دلهره و استرسی میوفته تو جونم
فکر و خیال هجوم میاره تو مغزم
فکر آینده
فکر بی مسئولیتی پدری که فکر میکنه چون بیرون کار میکنه پول میاره دیگه همین بسه
من موندمو بچه و مسئولیش
خودم تک فرزند بودم نمیخوام به هیچ عنوان بچم تنها بمونه
از یه طرف باید دوباره ای وی اف کنم که ایا بشه ایا نشه
اون تایم استراحتمو چیکار کنم؟؟ بچم وابسته منه
از یه طرف دومی رو بیارم من پاره تر از الانم میشم
همین الانش کلا خودمو یادمه رفته بس که تماممو گذاشتم برای پسرم
هیچ کمکی ندارم
هییییچ همراهی ندارم
مامانم هست که ازم دوره نمیتونم توقع داشته باشم از پس بچمم برنمیاد
انقدر همیشه و همیشه خودم تنها بودم عادت کردم به مستقلی
۱۵ ساله ازواج کردم یه بار حتی واسه سبزی پاک کردن قرمه سبزی هامم یکی برای تفریحم نیومده کمکم
اساس کشی تنها خونه تکونی تنها بچه داری تنها
مریضی تنهاا
خلاصه فقط منم و من
نمیدونم چه زمانی رو برای دومی انتخاب کنم
خودم تصمیمم بود بعد از دو سالگی پیگیر بشم بیوفتم دنبالش زمانی که پسرمو از پوشک بگیرم و بتونم از خودم جدا بخوابونمش
نمیخوام پسرم اسیب ببینه با بچه دوم
همه چی مثل خوره داره مغزمو میخوره
یکممم ارومم کنید🫩🫩