۵ پاسخ

وای چقدر طبیعی سخته ب نظرم 😔😔😔

وای من تا یکی دوهفته بعد زایمان همش کابوس میدیدم تو خواب میپریدم یهو همش حس میکردم ی دست تو واژنمه از بس ک معاینه میکردن 😑😑

وای منم یادم میاد کلا یه حس عجیبی پیدا میکنم هم ترس هم لذت بعد بغل گرفتنش

آبریزش داشتنتون چه طوری بود

تو بیمارستان خصوصی نبود ؟

سوال های مرتبط

مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۶ ماهگی
تجربه زایمانم
پارت 2
اره دکتر گفت باید بستری بشی و منم رفتم بخش زایشگاه تا بستریم کنن،
دیگه خلاصه کارای بستریمو انجام دادن و منم هییییچ دردی نداشتم حتی یه کمردرد ملایمم نداشتم
اومدن برام سوزن فشار زدن
اولاش هنوز درد نداشتم اما کم کم دردم شروع شد...اخ‌نگم براتون که چه دردی بود🥲
همینطوری انقباض داشتم و درد میکشیدم که یهو کیسه ابمم پاره شد و دردام و انقباضام بیشتر از قبل شد هرچی میومدن معاینه میکردن من دهانه رحمم هیچ پیشرفتی نکرده بود از 2 سانت بیشتر نمیشد
دیگه دردام داشت بدتر میشد جوری که تو هر انقباض احساس میکردم الانه که بیهوش بشم، نفسم بالا نمیومد از درد سرگیجه گرفته بودم، واقعا دردش بد بود من اگه برگردم عقب حتی یک ثانیه درد زایمان طبیعی رو نمیکشم.
خلاصه من چندین ساعت باد میخوردم‌ولی نه دهانه رحمم باز میشد نه بچه میومد پایین، و منم دیگه تحملم‌تموم شده بود و تو هر انقباض حس میکردم الانه که بمیرم
تو همین حین چون من از سرجام بلند شده بودم و رفته بودم سرویس و ... سوزن فشاری که بهم زده بودن خراب شده بود و دوباره یه سوزن فشار دیگه بهم زدن، دوتا سوزن فشار خوردم ولی همچنان دهانه رحمم 2 سانت بود و بچه هم پایین نمیومد
خلاااصهههه به پرستارا التماااس کردم که گوشیمو از همراهام‌بگیرن برام بیارن اونام اوردن و من‌زنگ زدم به شوهرم و و با گریه التماااس میکردم دکترمو راضی کنه پول بگیره و سزارینم کنه.
ولی دکترم لج‌کرده بود میگفت اگه سزارین میخواستی باید همون موقع که میومدی پیشم‌بهم میگفتی که شماره کارت میدادمت 20‌تومن میزدی به حسابم تا الان ببرمت سزارین.
منم ک چیزی نمونده بود از درد بیهوش شم به هرکی جلوم بود التماس میکردم دکترو راضی کنه و...
ادامه ماجرا پارت بعدی🥲
مامان میکائیل💙 مامان میکائیل💙 ۱ ماهگی
پارت ۳ : رسیدم بیمارستان منو گذاشتن رو ویلچر بردن بخش زایشگاهش تا زنگ بزنن به کترم ومعاینم کنن که من خیلی میترسیدم از معاینه چون شنیده بودم درد داره اما خب مجبور بودم تحمل کنم با خودم میگفتم شاید یک سانت دهانه رحمم باز شده یه قرصی میدن برطرف بشه تا موقع اصلی زایمانم چون دردم در حد پریودی بود نه کمتر نه بیشتر اونم تازه یه ربع بود دردم گرفته بود پرستار معاینم کرد و سن حاملگیمو پرسید و کلی اطلاعات دیگه وگفت دهانه رحمت ۴،۵ سانت باز شده وامروز حتما باید زایمان کنی منم همینجور گریه میکردم چون آمپول ریه هم نزده بودم واسه بچم میترسیدم فقط حتی یه درصد دیگه به نوع زایمانم فکر نمیکردم فقط از خدا خداستم حالا که اینطور رقم خورده واسم بچم سالم وسلامت بدنیا بیاد خیلی حالم بد بود واسترس شدید داشتم منو داشتن میبردن تو یه اتاق که انقباض هامو با دستگاه چک کنن اونجا مادرمو دیدم وگریه کردم گفتم مامان توروخدا فقط دعا کنید بچم خوب باشه و بسلامت دنیا بیاد اومدم تو اتاق چندین بار هر نیم ساعت معاینه ام کردن وبه دکترم زنگ زدن که بیاد من ساعت ۹ رفتم تو زایشگاه ودکترم ساعتای ۱۲ اینا اومد اونجا ۹ سانت دهانه رحمم باز شده بود و گفته بودم آمپول اپیدورال بزنین اما فراموش کردن و تا ۹ سانت نزدن بعدش زدن و بهم میگفتن چقد صبوری که از دردت هیچی نمیگی من فقط تو دلم واسه بچم دعا میکردم ...🥺💙
مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 مامان ܩߊ‌ܣـ🌙ـܠࡅ࡙ن🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت ۳:
بهم سرم زدن و توی سرم آمپول فشار
۵ دقیقه نگذشته بود که کیسه آبم پاره شد صداشون زدم و از اونجایی که ان اس تی رو شکمم بود و اجازه نمیدادن در بیارم همش دراز کشیده بودم رو تخت و از درد به خودم می پیچیدم و فقط به تخت فشار میاوردم از درد اومدن و دیدن که کیسه آبم که پاره شد بچم مدفوع کرده و رنگش زرد بود و به دکتر شیفت اطلاع دادن و گفت سریع آمپول فشار قطع کنید و باید خودت درد بکشی اگه دهانه رحمت پیشرفت داشت بهت فرصت میدیم طبیعی بیاری اگه ن می‌بریم اتاق عمل دردام زیاد بود و با فاصله ۵ دقیقه گاهی سه چهار دقیقه ولی هر سری معاینه میکردن همون ۲ سانت بودم ساعت ۵ عصر شد و با چه سری معاینه همون ۲ سانت بودم بازم که بازم آب کیسه آب ازم اومد و دیدن شدت مدفوع زیاد و دهانه رحمم پیشرفتی نداشته به دکتر اطلاع دادن گفت سریع بیارید اتاق عمل انگار گیج بودم ترسیده بودم نمی‌دونستم اصرار کنم برا طبیعی یا برای سزارین فقط یبار دیگه التماس کردم توروخدا یبار دیگه معاینه کنید شاید دهانه رحمم تغییر کرده باشه گفتن نه دیگه نمیشه دکتر اجازه نمیده بهم سوند زدن که اصلا متوجه نشدم ولی تو راه رفتن همش حس ادرار داشتم و ویلچر آوردن و بردنم اتاق عمل تو مسیر فقط با بغض و ترس به شوهرم نگاه میکردم و رفتم اتاق عمل...
مامان دایانا مامان دایانا ۵ ماهگی
پارت دو
دقیقا تو ۳۹ هفته و تو شب قبلی که برای معاینه تحرکی مجدد باید میرفتم حس کردم یکم درد پریودی دارم و تو شکمم خفیف درد حس کردم.
به همسرم گفتم اگه تا صبح دردش ادامه داشت بریم بیمارستان. دردش مثل پریودی بود ، (البته من چون طبعم سرده کلا تو پریودی هام درد زیاد می‌کشیدم و خیلی به خودم میپیچیدم). اون شبم از درد خوابم نبرد و ادامه داشت همچنان.

صبح ساک و کریر رو با همسرم برداشتیم و رفتیم بیمارستان. رفتم بخش زایشگاه که اگه وقت زایمانه که بستری بشم و اگه نه دوباره معاینه تحریکی بشم. بیمارستان پیامبران هم رفته بودیم.

تو بیمارستان درد من کمتر شده بود ولی چون دیگه واقعا خسته بوده الکی آی و اوی کردم که بستریم کنن، اونجا نوار قلب گرفتن و دیدن تو نوار قلب کلی انقباض دیده شده و تو معاینه هم دیدن سر بچه خیلی پایینه، دیگه بستریم کردن.

تو اتاق زایمان که بردنم دردم تقریبا قطع شده بود و من استرس گرفتم که چرا زود اومدم و نکنه نتونم زایمان کنم. اونجا همسرم پیشم بود و خوراکی اینا بهم میداد و ماما همراه خودم فقط کنارم بود و همش ورزش میداد. آمپول فشار هم بهم زدن، سه چهار ساعت ورزش کردم ولی هربار معاینه میشدم کلا یه سانت بودم، دیگه واقعا استرس داشتم چون دوست داشتم طبیعی بتونم بیارم و اصلا نمی‌خواستم سزارین بشم. دیگه اینبار که دکترم اومد و معاینه کرد کیسه آبم رو پاره کردو اونجا بود که دردا شدت گرفتن. و تقریبا هر یه ساعت دو سانت دوسانت بیشتر باز میشدم.
مامان جوجه رنگی🐣🐦 مامان جوجه رنگی🐣🐦 ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۸
۴۰ هفته ۵ روز زایمان کردم
بچم ۳۵۰۰ وزنش بود
ناخن هاشم بلند بود چون تا آخرین هفته مونده بود
یه شب بیمارستان خوابیدم بعدش مرخص شدیم
الان که به زایمانم فکر میکنم میبینم با اون همه دردی که کشیدم ارزشش رو داشت که زایمان طبیعی رو تجربه کردم حتی اگه یه زمانی زایمان بعدیم سزارین باشه بازم پشیمون نیستم که زایمان طبیعی رو تجربه کردم وقتی بچمو دیدم بدن داغشو حس کردم خیلی خوب بود یه حسیه نمیشه توصیف کرد 🥹
درد طبیعی همون لحظه که بچه بیاد درد تموم میشه ولی سزارین بهوش که میای شکمت ۷ لایه پاره شده ولی بازم هر دو تا زایمان بخیه ها درد دارن
تخت کناریم سزارین کرده بود سه تا سرم بهش وصل بود که یکیش پمپ درد بود هر چند ساعتم هی میومدن براش شیاف مسکن میزدن
منم درد داشتم ولی فقط روز اول شیاف میذاشتم بعدش دردم آنچنانی نبود فقط بخیه هام حس میکردم که سفت بودن که خودشون یکی یکی افتادن
خداروشکر میکنم که زایمانم یه خاطره خوب شد برام
زایمان چه سزارین باشه چه طبیعی هر دوتاش درد و عوارض داره و دست خودمونه کدوم راه رو بریم
و البته بدن با بدن هم فرق می‌کنه بعضیا فقط یه نوع زایمان براشون راحته
مامان ماهلین جون مامان ماهلین جون روزهای ابتدایی تولد
سلام مامانای گل
بالاخره وقت کردم بیام از تجربه زایمانم براتون بگم
انشالله که همتون تجربه خوبی از روز زایمانتون داشته باشید

۱۰ آبان ساعت ۱۲ ونیم خوابیدم
ساعت ۱ با درد از خواب بیدار شدم
فاصله درد هام هر ۵ دقیقه بود اما قابل تحمل بودن
دوش گرفتم و آماده شدم و به همراه همسرم و مادرم به سمت بیمارستان رفتیم
ساعت ۳ رسیدم بیمارستان
به محض ورود معاینه شدم و ۲ سانت بودم
ماما بهم گفت که لگن جالبی نداری و برای زایمان خیلی اذیت میشی
۳۷ هفته پیش دکترم معاینه شده بودم و بهم گفته بود که لگن عالی داری و زایمان راحتی داری برو خیالت راحت

نوار درد ازم گرفتن و به صورت موقت بستریم کردن تا ساعت ۶ دوباره برای معاینه برم
تو اون مدت دردام شدت گرفته بود
ساعت ۶ رفتم برای معاینه
بستریم کردن وسایلم تحویل دادم و بهم لباس دادن که عوض کنم
کمکم کردن لباسم پوشیدم و معاینه شدم و ۵ سانت بودم
هر کی می‌رسید یه بار معاینه میکرد
اونقدری درد داشتم که درد معاینه به چشم نمیومد
یه نفر فرم پر میکرد
یه نفر فشار میگرفت
و منم درررررررررد

یه دکتر با ۳ نفر دیگه اومدن برای معاینه
شنیدم که زیر لبی یه چیزایی شبیه اینکه لگنش جواب نمیده و این چیزا
چون حالم خوب نبود دقیق متوجه نمیشدم

یه دکتر دیگه اومد و کیسه اب ترکوند
بیست دقیقه به ۸ بود که یه نفر اومد گفت فول شدی
چند تا پوزیشن بهم داد که انجام بدم اما اونقدری درد داشتم که نتونستم هیچکدوم انجام بدم
طرفا ساعت ۹ بود یه نفر اومد نوار قلب گوش کنه
با سرعت از اتاق رفت بیرون و بلافاصله با چند نفر اومدن داخل اتاق
مامان امیر 💙 آراد 🩵 مامان امیر 💙 آراد 🩵 ۳ ماهگی
پارت سوم تجربه سزارین یهوی
از من nstگرفتند و اینکه به من گفتش که لباساتو در بیار می‌خوای معاینه کنیم بعد از اینکه معاینم کردم فهمیدن که دو سانت باز شده بوده رحمم
به خاطر کار زیادی که این چند وقت انجام داده بودم رحمم باز شده بود این دردهای خیلی شدیدتر که شده بود به خاطر همین
همراهمو صدا کردن همراه که اومد دیدم دستش لباس و این وسیله‌ها هستش بعد گفتم اینا مال چیه گفت خب گفتن که باید بستری بشی گفته بودم بستری بشم و سندمو وصل کردم و رفتم بالا
رفتم بالا که برم اتاق عمل بعد همش از من می‌پرسیدن تو به خاطر تاریخ رند اومدی تو به خاطر تاریخ رند اومدی همه این سوال از من می‌پرسیدن
این تاریخ رو دوست داشتم ولی چون دیگه دیر رسیده بودم می‌دونستم که به شیش شهریور نمیخوره
رفتم بالا و همه خیلی خوب بودن و خوش اخلاق بودن به جز یه خانومی که هیچ وقت نمی‌تونم از این رفتارش بگذرم منو دید برگشت گفت به خاطر تاریخ رند اومدی تو گفتم نه الان دیگه ساعت ۱۱:۳۰ ۱۲ تا من بخوام زایمان بکنم مطمئناً از ششم رد میشه
برگشت با یه لحن تحقیرآمیز من گفت بله از میکاپی که کردی از بوی عطر و ادکلنی که به خودت زدی از لباس‌های قشنگی که پوشیده بودی موهایی که بستی معلومه که اصلاً به خاطر همین تاریخ روند نیومدی
دلم خیلی شکست زدم زیر گریه زدم زیر گریه منو بردم تو اتاق از شدت استرسی که بهم وارد شده بود ضربان قلبم بیش از حد بالا بود چون تیروئید پرکارم داشتم برام خطرناک بود
و اینکه شروع کردم به زدن آمپول به کمرم خیلی ترسم از این آمپول بود ولی خداروشکر خیلی راحت بود دست اون دکتر واسم خیلی سبک بود آنچنان که بگید درد و اینکه مثلاً چیز بشه نداشتم