۱ پاسخ

خیلیها با شکر گزاری حاجت گرفتن واقعا چیز عجیبی منم دوست دارم بنویسم نعمتهامونو

سوال های مرتبط

مامان محمدصدرا🫂❤ مامان محمدصدرا🫂❤ ۱۴ ماهگی
مامان نینی مامان نینی ۹ ماهگی
قصه غذایی که تلخ شد

امروز قرار بود خورشت سبزی بپزم
با خودم گفتم وقتی محمد بود غذایم چنان خوب میشد که کسی نمیتوانست عیبی از آن بگیرد همه متحیر مزه خوبش می‌شدند و محمد میگفت زنم دستپختش خیلی خوبه و من میفهمیدم که چقدر از این قضیه خوشحال است ( بالاخره مرد است و غذا دوست بودنش دیگر)
به مادرم گفتم گمان نمی‌کنم امروز غذایم خوب شود دیگر خبری از آن طعم های خوب نیست
به من گفت خب از ادویه عشق در آن بریز و من ناخودآگاه یاد عزیزدلی افتادم که بدون آن هیچ عشقی دیگر دیده نمی‌شود
در هیچ موردی دیگر عشقی نیست
بغضی بی اجازه توی گلویم نشست و به دنبالش اشکی در چشمم حلقه زد

یاد آن جمله معروف افتادم که بعد از او شاید برای خودش گریه نکردم اما با کوچک ترین اتفاقی گریه ام میگیرد


بدون او
بعد از او
با نبودش
نمی‌دانم چه کنم

احتمالا بعد از این تمام غذا هایم تلخ می‌شود
و تمام صبح هایم تاریک
احتمالا بعد از این قرار است با قلب درد خود سازش کنم
یا شاید روحم بمیرد
اما مطمئنم بعد از او همه چیز تلخ میشود

امروز که تقویم را دیدم فهميدم غریب به پنجاه روز است نیستی
یعنی پنج دهه
نمی‌دانم برای بقیه پنجاه روز چگونه گذشت
اما من در این مدت هزاران بار دیگر نفس نکشیدم
من در این مدت هزاران بار کم آوردم

دقیقا همان موقعی که میخواستم بخاطر ناراحتی هایم بیایم که تو دستانم را بگیری و یادم آمد که دیگر دستت این توان را ندارد مردم
همان دقیقه ای که فهمیدم هر چقدر منتظر بمانم ظهر که بشود دیگر تو زنگ در را نمیزنی و خنده کنان وارد خانه نمی‌شوی، جانم رفت

تو بگو مگر نمی‌گویند دنیا به اندازه یک خواب کوتاه است، پس چرا من چند قرنی است در این کابوس تلخ گیر افتادم
تو بگو چرا کابوس هایم تمام نمیشود🥲
مامان 🙎‍♂️🙍‍♂️ مامان 🙎‍♂️🙍‍♂️ ۱۲ ماهگی