۱۷ پاسخ

آخی الهی بگردم الان واقعا حال اون مادر و درک میکنم خیلی خیلی سخته ن تنها برا مادرش حتی برای پدرش هم سخته من هنوز ک هنوزه دخترم یادم نمیره. الهی خدا بهش صبر بده انشاالله ک یه بچه صحیح و سالم بده ک جبران همه اینا بشه. ولی خدا بعضی وقتا بعضی مادرها رو هم دوس داره مادربزرگ خدابیامرزم میگف هر بچه ای ک ب دنیا بیاد تو دورانی ک نوزاده و هنو هیچی نمیدونه تا5،6 ماهگی وقتی فوت کنه یه در بهش براش باز میکنه حتی اگ سقط کنه خب خدا هم اون بچه رو دوس داشته نمی‌خواسته تو این دنیای بی‌رحم عذاب بکشه هم اون پدرو مادر و دوس داشته چمیدونیم شاید اگ زنده می‌بود فلج مغزی چیزی میشد یا نمیتونست راه بره خیلی از این چیزا هس ولی خب خدا ب دل همه شون رحم کرده البته بیشتر هم ب بچه. بعضی وقتا مادر ب جایی میرسه میگ عیبی نداره زنده باشه من خودم جمع میکنم بزرگ میکنم خودم همه کار میکنم ولی خب دنیا انقدی نا.مرد هست ک بخواد تو یه چشم بهم زدن اون بچه رو تک و تنها کنه و هیچ پناهی بهش نده برا همون سخته خدایی خیلی سخته منی ک خودم دردشو کشیدم میگم ولی خب گاهی فک کنی کارهای خدا بیحکمت نیست

آدم نمیدونه حکمت کار خدا چیه...
من دیدم تو اطرافیان، بچه نارس دنیا اومده با خونریزی مغزی و کلی مشکل الان صحیح و سالمه
جالب تر از اون ی عزیزی تو خانوادمون ک هم سن منه موقع زایمان مادرش ک طبیعی بود بدنیا میاد ، پاش مشکل داشته تاندون ی پا کوتاهه
ده سالگی جراحی میشه، دانشگاه میره و باید مجدد جراحی میشد بعد کلی دکتر رفتن معلوم میشه cp( فلج مغزی) هست اما خیلی خفیف و الان اون معلمه
خواست خدا هرچی باشه همون میشه

وای نه پریسا

عزیزم لطفا درخواستم قبول کن❤️

عزیزم ناراحت شدم خدا به مادرش صبر بده الان تایپیک قبلیتون خوندم چطور مادر تو ۳۹ هفته سز نکرده که سابقه سقط داشته این مشکلم برای جنین پیش نمیومد

ان شالله خدا به مادرش صبر بده

خدایا به داد دل مادرش برس خیلی خیلی سخته

خدا به هرفردی که عزیز از دست داده صبر بده
خیلی سخته خیلی

خدا ب مادرش آرامش بده...شاید درست نباشه ولی رفتنش حتما حکمتی داره که تو موندنش نبوده

دلم خیلی ب درد اومد

خدا هرجه زودتر به این مادر داغ دیده یه دوقلوی سالم بده و کلی رزق و مال و برکت

چقدر الان داره درد میکشه خدا به قلبش ارامش بده داغ بچه هیچوقت اروم نمیشه حتی اگه تو شکمت بوده من کشیدم میدونم🥹

اخی عزیزم خیلی ناراحت شدم😭😭

گلم درسته خیلی سخته این داغ برای مادر...ولی تاپیک هاتونو خوندم ...تو فامیل ما بچهه ای هست که با کمبود اکسیژن دنیا اومد.الان ۹ ساله خودش و خانوادش دارن اب میشن.خیلی سخته بچه مریض.صدها میلیون خرج کردن که فقط بتونه راه بره.هنوز نمیتونه حرف بزنه.خواب نداره...شاید چندیدن ماه دندوناشون بهم فشار میداد تا اینکه یکی گفت ممکنه از دندونش باشه .بردن همین ناه قبل تا داغونه دندوناش فقط ۵۰ ملیون دادن تا همه دندوناشو کشیدن.واقعا شرایط سختیه.اون بچه اگه میموند فقط عذاب بود برای خودش و خانوادش ، خدا دلش برای بچهه رحم اومده.

وای چه سخت، گفتی نمیمونه ها. واقعا علمت بالاست

اخی عزیزم 💔💔💔💔انشالله مادرش اروم بگیره😔😔

الهی مشکلشون چی بود؟

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۲ سالگی
الان که تاپیکا رو میخوندم دلم خواست یه چیز از تجربه خودم بگم به مامانایی که دارن بچشون رو از پوشک میگیرن.
من خیلی خوب دخترم رو از پوشک گرفتم در کمتر از یک هفته کاملا همکاری کرد. اما نکته اش این بود که اصلا دعواش نکردم. اصلا استرس بهش ندادم. حتی وقتی خونه رو چند بار کثیف کرد و می‌خواست گریه کنه آرومش کردم گفتم اشکال نداره عزیزم الان تمیزش میکنیم و با ارامش بهش گفتم خونه جای جیش نیست جیش باید بره توی دسشویی.
آنقدر خوب یاد گرفت که حتی شبا هم خودش بیدارم میکنه میگه خیلی جیش دارم مامان.
اما.... چند روز پیش که قرص اورژانسی خورده بودم و خیلی عصبی بودم و غذام هم رو گاز بود وقتی هانا رو بردم دسشویی و هی بازی گوشی کرد و من با حرص گفتم نمیخواد دسشویی کنی بیا بریم و گریه کرد و محلش نذاشتم. و چون هورمونهام به ام ریخته بود چند روز بی حوصله بودم. بخاطر این قضیه دوبار پشت سر هم تو خونه جیش کرد. چون دیگه دلش نمی‌خواست بره دسشویی و نمی‌گفت. فقط بخاطر یه بار دعوا کردن و بی‌حوصلگیم بعد از اینکه کامل یاد گرفته بود.
اینهمه تایپ کردم که فقط بهتون برسونم که چقدر بچه حساسه و چقدر باید حواسمون باشه به رفتارمون.
مامان اهورا مامان اهورا ۲ سالگی
سلام خانما خوبین امروز یکی از مامانای باردار 37 هست میخواست زودتر زایمان کنه میگفت خسته شدم بعد من یاد یه خاطره ای از خودم افتادم یادمه منم 37ودو سه روز داشتم رفتیم عروسی پسر عمم بعد اونجا متوجه شدم که منو دختر عموم طبق سنو ان تی تو یک روز تایم زایمانمون بود اون شب 😂😂😂😂دختر عموم بهم گفت دکتر بهش نامه داده برای چهارشنبه همون هفته بره برای سزارین اینقدر ترسیده بودم اونشب انگار یه چیزیو با سرعت بالا کوبیده بودن تو صورتم من همش فکرمیکردم یک ماه دیگه برای زایمان وقت دارم وقتی اون گفت من دارم زایمان میکنم اینقدر خودمو به زایمان نزدیک ندیده بودم اصلا باورم نمیشد تو ماه خودمم😂😂انگار از یه خواب عمیق به بدترین شکل ممکن بیدارم کردن جالبیش اینجا بود خونمو هم تمیز نکرده یعنی یه جورایی هبچ امادگی برای زایمان نداشتم و دقیقا روز سشنبه همون هفته که قرار بود مادرو خواهرم بیان کمکم برای تمیز کردن خونه کیسه ابم پاره شد یعنی چهار روز بعداز اون شب رفتم زایشگاه برای زایمان جالبترش این بود که دختر عموم رو هم همزمان با من اورده بودن زایشگاه اونم دردشو یاد کرده بود 😂😂😂الان که نگاه میکنم میبینم چقدر بیخیال بودم و چقدر بعضی مامانا برنامه ریزی دارن برای زایمانشون اینقدر اومدنش غافلگیرانه بود که من حتی نه موهامو رنگ کردم نه اصلاح کرده بودم نه خونم تمیز بود حتی خرید خونمم نکرده بودم 😂😂😂بیچاره خواهر وشوهرم تا روز بعد که من از زایشگاه مرخص شدم خونمو مثل گل تمیز کرده بودن شوهرمم کل خرید خونرو تنهایی انجام داده بود در کنار کمک هایی که به خواهرم تو تمیزی خونه و جابجایی وسایل داده بود 😂😂😂