۷ پاسخ

ناراحت نشیا
ولی واقعا اعصابم ازت خیلی خورده 🥲🥲
اخه چرا میزاری هرکس دهنی بچشو بده ب بچت تو ی مادری نه گفتننو و قاطع صحبت کردن رو یاد بگیر توروخدا
مثلا تو‌پارک ی خانومی یخمک دهنی داد بچت الانم جاریت دهنی بود تا دیدی باید جلوش میموندی توروخدا از بچت دفاع کن نزار کسی بهش دهنی بده🥺🥺

اون ویروس دست وپابوده که ناخنش میفته

احتمالا ویروس دست و پا دهن بوده😑
چه کار زشتی کرد با همون قاشق دهنی به بچت داده وقتی بچشم مریض بوده😑

افت قابل انتقال نیست ویروس باشه بله

چقد نفهمه آخه من متنفرم یکی دهنی میده به بچم حرف بزن بهشون

آفت که ناخن نمیفته

مگه آفت باعث افتادن ناخن می شه؟

سوال های مرتبط

مامان رایان مامان رایان ۲ سالگی
سلام شب همگی بخیر
خب بازم سکوت شب و دم نوش برای مادران خسته 🍵🍵🍵
این دمنوش های آخری شبی خیلی خوبه قشنگ میخورم لذت میبرم 💆💆
امروز رایان با باباش رفته بودن خانه بازی منم تو بازار چرخ میزدم یکم خرید کردم رفتم پیششون ، یه چیزی توجهمو جلب کرد پسر بچه ای که تپل تپل بود ولی مامان باباش لاغر بودن گفتم اگه به ژنتیکه ماشاالله ببین چقدر بچه شون خوب وزن گرفته ، بعد دیدم مامانه شیر درست کرد پسر بچه خوردش (بازم تو ذهنم گفتم پسر من تو این یک ساعت حتی آب نمیخوره چه برسه چیزی بخوره 🤣😅)
به مامانه گفتم خدا حفظش کنه چند ماهشه؟؟( از رفتار بچه احساس میکردم ۱۵ماهه باشه )
گفت ۲نیم سالشه ،😶 گفتم چه جالب شیر میخوره ؟؟
گفت آره ، اصلا غذا نمیخوره منم شیر میدم کلا بهش ،☺️
گفتم وزنش خوبه ، خب حتما با شیر سیر میشه که غذا نمیخوره من با اینکه پسرم بد غذای بازم روزی ی وعده شیر میدم
گفت نه پسر من غذا نخورد منم شیرشو زیاد کردم وزن گرفت 😊
دیگه مکالمه نکردیم و من فک کردم ، درسته حالا بچه با شیر وزن گرفته من به پسر کم شیر میدم که غذا بخوره ولی به نظرم عادت غذایی چیزیه ک از بچگی باید به بچه ها یاد داد ، حالا بچه غذا نمیخوره قرار نیست بی خیال بشیم و ساده ترین چیز که شیر هست رو بدیم بهش ، الان این بچه تا کی باید شیر بخوره ؟
قرار نیست غذا خوردن یاد بگیره؟؟ باید از بچگی عادت سالم رو بهشون یاد بدین ، درسته پسر من لاغره کم وزن میگیره ولی خب بخاطر اینکه فعالیتش زیاده هر چیزی رو ک میخوره سوخت می‌کنه هیچی جذب نمیشه 😅😅
ولی مهم اینه یاد گرفته خودش غذاشو میخوره حتی کم باشه خودش با دست یا قاشق مستقل میخوره ☺️☺️
مامان دلوین و رادین مامان دلوین و رادین هفته سی‌ام بارداری
خدا منو بکشه بچمو دعوا کردم 😔😔😔دارم میمیرم از عذاب وجدان
دیشب حالش خوب نبود گربه میکرد ک میخابم حالا گرسنه هم بود .. سر سفره شده سفره انداختم غذا آوردم با اینک خیلی گشنش بود گفت بریم بخابیم با کلی گریه گفتم مامان غذا بخور بعد بریم گفت نه میخابم ....
گف رو تاب میخابم
بردمش رو تاب بهش غذا دادم بعد کلی سرحال شد خبری از گریه نبود کلی انرژی داشت و حسابی بازی کرد اصلا از این رو ب اون رو شد ن خوابش میومد ن خیچی فقط گشنش بود ...
حالا امروز صبونه سه چهارتا لقمه خورد میدونستم واس ناهار حسابی گشنش میشع مثل همیشه ناهارشو قشنگ میخوره ...
منم سفره انداختم گفتم مامان غذا امادس اولش خوشحال شد اومد فقط یه لقمه خورد و گریه کرد بریم بخابیم ینی گریه هااااااا خودشو میمالید ب زمین تا من میگفتم الان وقت غذا خوردنه گربه هاش بیشتر میشد ... منم گفتم الان اگ ب گریه هاش بخا بدم همش میخاد غذا نخورده گریه کنه ک خوابم میاد و از سفره بلند شه بره ... چند بار گفتم مامان الان وقت غذا خوردنه غذا میخوریم بعد میخابیم هی میخاس کار دیشبشو تکرار کنه و براش بشه یه عادت ... منم کنترلمو از دست دادم وقتی گریه میکرد دعواش کردم 😔 گفتم بشین سرجات غذا میخوریم بعد هر جا دوس داری میری 😔😭 بد دعواش کردم اصلا دست خودم نبود
اونم داشت میون گریه هاش میگف غذا میخورم 😭😔 الان دارم تعریف میکنم اشکام میاد
الان ک اومدیم تو اتاق بخابه باهاش حرف زدم گفتم ببخشید دعوات کردم بوسش کردم و علت دعوامو بهش گفتم اونم یه لبخند شیرین زد و چشاشو بست قلبم داره تیکه تیکه میشه 😔😔 از وقتی باردار شدم خیلی حوصلم کم شده سریع کنترلمو از دست میدم 😔
مامان باران مامان باران ۲ سالگی
ی اتفاقی امشب افتاد امیدوارم سرزنشم نکنین
توی حیاط خونه مادرشوهر بودیم ک بچه جاریم اومد همسن‌دخترمه و اون پسره
باهم بازی میکردن و اینا من دوسشون دارم این جاریم رو و همچنین بچشو چون دست بزن هم نداره راحتم
همه چی خوب بود تا برادرشوهرم اومد که میشه عموی بچه ها
دختر من خیلی این عموش رو دوس داره البته همشونو دوس داره ولی اینو بیشتر دیده راحتتره کنارش از بدو ورودش بدون نگاه کردن ب دخترم رفت پسر جاریم بغل کرد باهاش حرف زد بازی کرد انداختش بالا و دخترم از همون اول انتظاری میکشید ک یه نیم نگاه بهش بندازه چندبار هم بصورت نا محسوس گفتم عمو اومده الان باهات بازی میکنه ولی این احمق حتی نیگاشم نکرد تهش دخترم ناراحت شد اونم وحشتنااااااک رفت تو کوچه اصلا دلم اتیش گرفت گریم‌گرفت
این بار اولش نبود کلا آدم مودییه حالم ازش بهم میخوره حالا میخواید بگید اشتباه میکنی نمیدونم ولی وقتی بچم اونجوری میشه قلبم تیکه میشه گندش بزنن
منم از شدت ناراحتی این موضوعو ب شوهرم گفتم چون از قدیم هی میگه من همه چیمو ب این داداشم میدم و این فلانه در حالی ک این آقا اصلا مودی تشریف داره و هزاران بار شنیدم پشت شوهرم بد میگه ولی هیچی نگفتم
نمیدونم چراایقد ناراحتم نظرتون کار درستی کردم‌گفتمش؟ فقط بچه من نیست که بچه اونم هست حق داره بدونه
مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
خانما امشب مهمونی دعوت بودیم و همسرم اصلا راضی نبودک بریم دیگه ب اسرار من رفتیم پسرم بعدظهرا عادت داره ک بخوابه یه سر رفتیم خونه مادرم دیگه فقط یه ساعت بعدظهرپسرم خوابیدوبیدارشد با گریه بازم خوابش میومد داخل ماشین ک رفتیم یکم بعدش تا مقصد خوابیده بود بیدار شد بعد رفتیم داخل خونه و پذیرایی کردن پسرمم آلوچه دوتا خورد ازگیل دوسه تا خوردو خیارو بشیرینی هرکاریم میکردم ک نخوره باز می‌رفت بعدشام آوردن پسرم نخورد شامو فقط زیتون خورد زیتونشم عروسشون آب نزده بود همینجوری ببخشیدا مثل گاو آوردوسط پسرمم مدام میخورد بعد یک ساعت بعدش گفت شکمم درد می‌کنه یکم نبات دادم مشخص بود ک حال نداره داخل ماشین بالا آورد
آمدیم ک خونه یکم درازکشیده بود باز بالا آورد خیلی ترسیدم ک این ویروس نباش جاریم آمد با عروس خالم روبوسی کن گفت من سرما دارم بعد ک من داخل اتاق بودم دیدم جاریم میگه فلانی سرما داره بنظرتون فردا پسرمو دکترببرم خیلی میترسم دارم دیوونه میشم الان گرفته خوابیده