ی اتفاقی امشب افتاد امیدوارم سرزنشم نکنین
توی حیاط خونه مادرشوهر بودیم ک بچه جاریم اومد همسن‌دخترمه و اون پسره
باهم بازی میکردن و اینا من دوسشون دارم این جاریم رو و همچنین بچشو چون دست بزن هم نداره راحتم
همه چی خوب بود تا برادرشوهرم اومد که میشه عموی بچه ها
دختر من خیلی این عموش رو دوس داره البته همشونو دوس داره ولی اینو بیشتر دیده راحتتره کنارش از بدو ورودش بدون نگاه کردن ب دخترم رفت پسر جاریم بغل کرد باهاش حرف زد بازی کرد انداختش بالا و دخترم از همون اول انتظاری میکشید ک یه نیم نگاه بهش بندازه چندبار هم بصورت نا محسوس گفتم عمو اومده الان باهات بازی میکنه ولی این احمق حتی نیگاشم نکرد تهش دخترم ناراحت شد اونم وحشتنااااااک رفت تو کوچه اصلا دلم اتیش گرفت گریم‌گرفت
این بار اولش نبود کلا آدم مودییه حالم ازش بهم میخوره حالا میخواید بگید اشتباه میکنی نمیدونم ولی وقتی بچم اونجوری میشه قلبم تیکه میشه گندش بزنن
منم از شدت ناراحتی این موضوعو ب شوهرم گفتم چون از قدیم هی میگه من همه چیمو ب این داداشم میدم و این فلانه در حالی ک این آقا اصلا مودی تشریف داره و هزاران بار شنیدم پشت شوهرم بد میگه ولی هیچی نگفتم
نمیدونم چراایقد ناراحتم نظرتون کار درستی کردم‌گفتمش؟ فقط بچه من نیست که بچه اونم هست حق داره بدونه

۱۵ پاسخ

مودی نیس عزیزم بیشعوره خاک برسرش کنن ،اره بهترین کارو کردی گفتی و ای کاش شوهرت حرفتو‌حساب کنه و فاصله ای که لازمه رو بذاره بین خودش و برادرش

خاک توسرش کنن چجوری دلش اومده اخه الهی بگردم تصورشم اشک میاره به چشمم منم باشم اینکارومیکنم

بی‌شعور بوده باید هردو شونو یک جا بغل می‌کرد نمیدونم چرا فرق میزارن آخه هردو شون بچهای داداشات مرض داری فرق میزاری بچه چقد انتظار کشیده بمیرم براش

و منی که هر وقت خونه مادر شوهرم برم هزاران بار با این صحنه ها روبرو میشم
پسر من از پسر جاریم سه ماه بزرگترها و همه جوری قربون صدقه اون میرن اونو که میبینن همششون قند تو دلشون آب میشه که انگار کون آسمون پاره شده و فقط بچه ی جاریم از آسمون افتاده زمین

من بعداز این اتفاقا از همشون متنفر شدم متنفرهاااااا اصلا نه بهشون زنگ میزنم نه خبری ازشون میگیرم فقط با همون جاریم مامان بچهههه در ارتباطم ولاغیر

ولی خب متاسفانه نمیشه کلن قطع رابطه کرد هراز چند گاهی مجبورم که برم خونه مادر شوهر

بچس، سخت نگیر، به قول شما مودیه، نباید ازش انتظار زیادی داشته باشی، عوضش خودت تموم محبت دنیا رو به پای بچت بریز

باید همون جا به اون آقا میگفتی
من بودم همون جا میگفتم بهش حتی شده با خنده
امکانش هس اصلا متوجه حضور و توجه دخترت نشده باشه ؟؟

خاک تو سرش کنن اعصابم خورد شد
الهی بمیرم براش چقدر ناراحت شد بچه 😣

من هم این مشکل و دارم منتها با پدر و مادر خودم 😊
بچه ها مو دوست دارن منتها تا بچه های داداش من میبینن یه جوری قربون صدقه شون میرن که انگار ده ساله اینا رو ندیدن در صورتیکه داداشم اینا طبقه بالای مامانم اینا هستن اون وقت من راهم ۱۲ ساعت دوره 😊 بچه ام یاد گرفته بود هی میگفت آقا جون ، آقا جون بابا مم نهایت با یه بله سر و ته شو هم میاورد حالا بچه داداشم با بچه من یک سال فاصله دارن یه جوری قربون صدقه اش میرن که نگو اشکام سرازیر شد اسن صحنه ها رو دیدم نه فقط پسر کوچکم با پسر بزرگمم که ۹ سالش هست همین رفتار و دارت

واااا منم گفتم لابد گرفتی زدیش
من بودم به خودش میگفتم و میگفتم ناراحتم
خوب کردی
اصلا به همه بگو
اصلا دیگه نرو والا

منم همین مشکل رو با مادر شوهرم دارم بچه برادر شوهرم وهی ناز وقربونش می‌ره پسر من هر شیرین کاری بکنه حتی نگاهم نمیکنه عقده ایه چون پسرم شش ماه ازتون کوچیکتره ولی کاراش جلوتره نمیتونه ببینه آخه باش عزیز کرده اس..ولی خدا کنه پیش خدا عزیز باشی وخدا بلندت کنه

این قسمتش که به همسرت گفتی بد نبود ولی اینجوری قلبت تیکه بشه اصلا جالب نیست چرا خودت یا دخترت باید منتظر نگاه حضرت آقا باشید؟!

ن عزیزم خوب کردی گفتی
تو این شرایط حالا این ن هرکس دیگه بش توجه نکرد زودی دخترتو بغل کن حواسشو پرت کن ببر از محیط دورش کن
رو اعتماد به نفسش اثر نذاره
تو که مسئول بی شعوری ادما نیستی ، فقط حواست به روحیه دخترت باشه

وایی منم باشم ناراحت میشم حق داری واقعا

اره چرا بد باشه آدم یه وقتا کم میاره باید با یکی درد دل کنه

خاک تو سرش مرتیکه شل مغز

سوال های مرتبط

مامان hamta مامان hamta ۲ سالگی
مثل همیشه دلم گرفته ولی امشب تپش قلب دارم از پشت شونم تا کل دستام درد میکنه. دخترم پیش عمش بود اوردش خونه دختر جاریمم باهاش بود همتا گریه کرد که دختر عموشم بیاد اومدن بالا بازی کردن عموش اومد دخترشو ببره انقد دخترم به عموش چسپیده بود که با خودش بپردتش ولی اصلا نه تعارفی نزد نه هیچی دخترم چنان گریه و جیغ میکشید نزدیک بود غش کنه ولی عموش نبردش بخدا من ضعف کردم سرش و زد به در جیغ میکشید عموش رفت تا نیم ساعت همتا جیغ میزد دستشو فشار میداد دندوناشو به هم میکشید کل بدنمو و از عصبانیت گاز گرفت که الان جای دندونش رو بدنم مونده موهامو کشید دستاش پر بود از موهام انگار فشار عصبی بهش وارد شد تا حالا اینجوری ندیدمش انقد جیغ زد گوشع لبش پارش کل لباسم خونی شد .دارم با گریه مینویسم امشب احساس کردم دخترم دیوونه شد احساس کردم جنون گرفت .پا به پاش گریه کردم.از بردارشوهرم و دخترش متنفر شدم چرا انقد دخترم زجه زد حداقل یه دور با ماشینش میگردوندش تا لحظه خوابش هی میگفت بریم عمو .حالم ازشون به هم میخوره .اینجاش منو سوزوند با گریه ویس فرستادم واس شوهرم قضیه رو گفتم حتی جای دندون گرفتن دخترم و رو بدنم فرستادم .حتی فیلم از جیغ زدنای دخترم فرستاد فقط نوشت چقد این دختر بد عادت شده .خیلی سوختم امشب..و
مامان آرسام 🩵🍼و آروین🍼🩵 مامان آرسام 🩵🍼و آروین🍼🩵 هفته سی‌وپنجم بارداری
سلام از یک روز با خستگی روحی 🙃😻 از حال الان بخوام‌یگم پسرم داره بقول خودش جیجیکا رو نگاه میکنه همسرمم رفت شب کاره الانم ناهار ارسام گرم کردم انشالله بخوره. خودمم الان ی آیس لته خوردم و برم سراغ این اتاق و جمع کردنش🥴 ک اگ نمیخوردم تا شب افتاده بودم

شام هم برا ارسام‌خوراک لوبیا بزارم

خلاصه ک درسته یکی دوروزه تو فشارم و خستگی جسمی و روحی و ارسام باخودشه و با تلویزیون و نمیدونم بازی تک نفره با خودش و من همش فک میکنم مامان خوبی نیستم ولی میگم این همه روز خوب بودم ی روزایی هم من نا ندارم جون ندارم و خودمو قانع میکنم گفتم ب همسرم فردا ارسام رو ببر پیش پسر عمه دختر عمه هاش بچم بازی کنه🥺

خلاصه ک از شدت خستگی روحی جسمی چشمام به زور باز میشه و بزور سر پام به هر کی بگی میگه‌میخواست حامله نشی ولی واقعا خودمون خواستیم و بچه دوم داره میاد این ربط نداره و بنظرم حق دارم و هر مادری حق داره بگه خسته ام روم فشاره و بشینه ساعت ها و حتی یک روووز گریه کنه و دوسدار فقط درک بشه و قضاوت اشتباه نشه این خستگی ها حتی ذره ای از عشق ب فرزند کم نمیکنه🥺🩵ه
مامان شالیار مامان شالیار روزهای ابتدایی تولد
مامان نیلا👼🏻🥰 مامان نیلا👼🏻🥰 ۲ سالگی
سلام مامانا میخواستم یکم دردو دل کنم باهاتون
من دخترم ۲ سالشه و دخترم یه دخترعموی ۳ ساله داره ما همیشه هروقت یجا باهم باشیم مهمونی خونه مادرشوهر خونه جاریمون یا خواهرشوهر یا هرجای دیگه مسافرت و اینا دختر جاریم اصلا نمیتونه با دخترمن بازی کنه همیشه موهاشو میکشه یا هلش میده میوفته من واقعا سر این موضوع عذاب میکشم درسته بچس متوجه نیس ولی متاسفانه مامانشم هیچی بهش نمیگه خیلی خونسرد و ریلکسه رابطه ام با جاریم خوبه خداروشکر باهم صمیمی و راحتیم ولی این موضوع خیلی اذیت میکنه مارو من واقعا نمیدونم چه برخوردی کنم که دیگه اینکارو با بچم نکنه واقعا اعصابم خورد میشه دوس ندارم بچم موهاش کشیده شه دردش بگیره گریه کنه ولی خب به جاریمم میگم میگه چیکارکنم خب بعدش تازگیا با مشاور صحبت کرده میگه مشاور گفته نباید چیزی بگی روند رشدشه ولی خب تا کی وقتی بچه من اذیت میشه گریه میکنه بلاخره که مادر باید یه اخمی ناراحتی یا عصبانیتی از خودش نشون بده که بچه حساب ببره یکم بفهمه کارش اشتباهه واقعا من دیگه نمیدونم چیکارکنم 😔