۱۴ پاسخ

سلام عزیزم واقعا امیدوارم که این قضیه به بی دردسرترین حالت ممکن ختم به خیر بشه و با مربی جدید اخت بگیره
پسرمنم خیلی وابسته ست اصلا جدا نمیشه بره کلاس بشینه
میبرمش کلاس کودک مستقل امیدوارم راضی بشه بره تنهایی کلاس،تا بتونم بذارمش مهد

حتما از راه حل مشاورت به ما هم بگو تا یاد بگیریم

آخی عزیزم، درکت میکنم تو چ شرایط بغرنجی هستین😥
یک مادر طاقت غم و اندوه بچشو واقعا نداره، اونم چ برسه تو این سن کم ببینه بچه اش با ناکامی ها مواجه شده و باید مدبرانه مقابلش ایستادگی کنه تا از این بحران سپری بشه🥺
امیدوارم خدا کمکتون کنه با کمترین آسیب و تنش روحی از این مرحله عبور کنید🍃

عزیزم چقد حساس ... من تجربه ندارم ولی شما الان تکیه گاهشی شاید اگه پیش خود نگهش داری بعد از ی مدت بهتر با همچین شرایطایی کنار بیاد

من ک میگم‌هنوز زوده بخاد ای سبکی جداش کنی ک بخاد یاد بگیره

کسی از شما تجربه شو داشته؟!

جدی نگرفتم ب کسی هم نگفتم ولی الن حس میکنم دارع دردم بیشتر میشه

ب نظرتون مال چیه

سلام مامانا
وقت تون بخیر
ی سوال داشتم ازتون
من ۳ماه باردارم سنو و ازمایش اینا هم انجام دادم مشکلی نداشته
ولی از صبح ک بیدار شدم ی طرف شکمم خیلی درد میکنه

نمیشه با مهد صحبت کنی این مربی رو ازش جدا نکنن
یا مربی رو خصوصی براش بگیری؟

بچه واقعا اذیت میکنه

نمیتونم بگم کاملا درکت میکنم ولی منم روحی خسته م خیلی …
ولی چاره چیه من استپ وزنی و قدی پسرم روحم رو مریض کرده نه غذای درست و حسابی میخوره نه میوه میخوره نه آجیل واقعا خسته ترینم ولی چاره چیه فقط دارم مدارا میکنم میگم شاید بزرگتر بشه بهتر بشه…

عززیزم ان شالله درست میشه فقط با یه مشاور خوب صحبت کنید من چندبار مشاوره انجام دادم ولی به این نتیجه رسیدم که خودم خیلی بهتر از مشاوره بچمو درک میکنم و راهکارشو میتونم پیدا کنم ؛فقط من میگم یهو جداش نکنید از مربی قبلیش بذارید پیش همون باشه مربی هم اروم اروم باهاش صحبت کنه ازش جدا بشه مثل همون اول که از خودت جدا شد

شاغل هستین که میزاریش مهد؟

سوال های مرتبط

مامان ایلیا مامان ایلیا ۳ سالگی
دیشب ایلیا خیلی بیقرار بود و گریه کرد تو تاپیکام از علت این حال و هوای این روزاش گفتم
صبحم باز گریه کرد و ناراحت بود ولی خلاصه با صحبت آروم شد و رفت و البته گفت ب تارا جون بگو کلا کلاسم رو عوض نکنه مربیمم عوض نشه

خلاصه امروز اوضاع بهتر بود
بعدازظهرم حضوری نوبت مشاور کودک داشتم، از نوزادی تا امروز ایلیا مطرح شد
خلاصه این شد ک ایلیا علاوه بر استرس حس خشم هم داره الان باید خشمش تخلیه بشه، با خط خطی کردن، خمیر بازی، آشپزی ( پختن کوکو های مختلف ک اون ورز بده)
گفتن حس امنیتش کم شده با تایم مشخص بازی هر روزه ی ( مثلا هر. روز ۶ عصر) نیم ساعته هم از جانب من و هم جداگانه از جانب پدرش امنیت رو برمیگردونه
و نکته بعدی ک گفتن خیلی رفتاراش بابت سنشه و گفتن اصلا تو این سن بچه ها دقیقا آدمو عصبانی میکنن و مادر پدر نباید تو بازی بچه بیوفتن😅 حالا این یعنی چی؟
وقتی خسته و کلافه ای و بچه جیغ میزنه و گریه میکنه خشممون رو نفهمه سریع موقعیت رو ترک کنیم و خشممون رو تخلیه کنیم
وقتی بچه جیغ و داد میکنه ما هم بیوفتیم تو جروبحث اینجور میشه ک من مامان رو در زمان خشم هم دارم ک نباید اینطور باشه و ب مرور عادتش میشه


امیدوارم نکات رو رعایت کنم تا ایلیا زودتر آروم بشه و کوچولوهای همتون در آرامش باشن
مامان عروسکِ من مامان عروسکِ من ۳ سالگی
مادرای عزیز میشه کامل بخونید بعد با دلیل و منطق جواب منو بدید؟ قبلش واقعا ممنونم بابت وقتی ک میزارید و میخونید🙏
دختر من 3سال و 8 ماهشه. متولد 1400/9/19 تصمیم گرفتیم از مهرماه بفرستمش مهدکودک. چن روز وقت گذاشتم تمااام مهدکودک های اطراف خونمون حتی یکم اونطرفترش رو پرس و جو کردم از مهد ها خیلی راضی نبودم، از چندین نفر تحقیق کردم همه بلا استثنا یه مرکز مهد یا پیش دبستان رو معرفی کردن ک خیلی راضی بودن. حتی ی مرکز پیش دبستان رفتم مدیر اون مرکز گفته بود ک بچه های خودشو چندین سال قبل تو همون مهدی ک تعریفش رو شنیدم فرستاده بود میگفت کادر خوب و قوی داره.. خلاصه دیروز رفتم و با مدیرش صحبت کردم همینکه رفتیم دخترم سریع رفت پیش بچه ها باهاشون ب بازی و صحبت مشغول شد و من با مدیرش حرف میزدم. مدیر گفتش دخترت مشخصه بچه زرنگ و با اعتماد بنفسیه چون خودش رفته بالا پیش بچه ها و ب بازی و صحبت مشغول شده. و گفت ما اینجا مهد نداریم پیش دبستان داریم ک کلاسها طبق سن بچه ها تفکیک شده ست یعنی دختر تو میره تو کلاس 4تا 5سال👇👇👇👇👇👇👇
مامان رادمان و تودلی مامان رادمان و تودلی ۳ سالگی
درویش هر چی بنالد درویش تر میشد😭 از صب کلی گریه کردم و ناله ک رادمان تنهایی بازی نمیکنه ..... عصری دلم گرفته بود با رادمان رفتیم خونه داییم تو حیاطشون تاب داره از این تاب های آهنی من رو یکی نشسته بودم رادمانم با بچه اا بدو بدو نوه داییم رو اون یکی تاب بود و محکم تاب میخورد یهو نفهمیدم چیشد رادمان پرید جلو تاب. تاب خورد ب گوش و سرش وااای گریه کرررد بغلش کردم دیدم خون میاد دیگ فقطط دیوونه شدم اصلا نمیفهمیدم چیکار میکنم کلیی گریه رادمان رو بغل کردم از اینور ب اونور. همون موقع باباش اومد دنبالمون رفتیم بیمازستان. خونا از گوشش اومده بود لاله گوشش پاره شده بود ولی گفتن نیاز ب بخیه نداره . برا سرش هم ترسیدم گفتم ی عکس بگیریم دکترم بی توجه براش سی تی اسکن نوشت. رفتیم گرفنتیم . ب دکترم بردیم نشون دادیم دکتر جدید اومده بود شیفت اون قبلی تموم شده گفت چرا سی تی اسکن گرفتین؟؟ گفتم برا خاطر جمعی گفت میدونی چقد اشعه بهش وارد شده؟؟؟ گفتم من چ میدونستم دکتر نوشته براش😭😭 گفت نه وقتی هوشیار بوده نیاز ب عکس نبوده
الان باز برا اون عکس نگرانممم
خدایی ادم سگ بشه کمد بشه مادر نشه😔