واقعا بچه شیر به شیر ظلمه به مادر
این هفته انقد اذیت شدم که خدا می‌دونه
هردو مون مریض هی دستم رو میگیره می‌بره حیاط
بازی هم نمیکنه فقط نق میزنه هربار که بلند میشم و می‌شینم شکمم درد میگیره
کمکی هم بگی نگی دارم اما مشکل اینه خانم پیش هیچکس غیر از منو باباش نمی مونه
دو روز پیش دکتر میخواست بستریم کنه صبح ساعت ۱۰ رفتم بیمارستان تا ۱
پیش مادرشوهرم بود انقد گریه کرده بود ک هلاک شد
تا باباش رفته بود خونه
به رضایت شخصی اومدم خونه
چون شب پیشش می موند اما باز فردا صبح که باباش سرکار می‌رفت پیش اونا نمی موند
نمیدونم دیگ چیکار کنم خیلی شرایط سختیه
نیاز به استراحت دارم اما خانم نمیزارع
خودش هم اسهاله فقط چهار روزه جز شیر هیچی نخورده
دارو هاش هم میدم انگار نه انگار

علاوه بر اینکه ظلم به مادره
ظلم بیشتر
به بچه اوله......
خدا قوت بهت

منم همین دوران رو دارم
فقط من دست تنهام شوهرمم نیس

عزیزم اخدنگومنوگفتی دقیق کوچک شیرب شیره خدانگهدارشون باش ماک ازخودمون وخوشیمون گذشتیم بچهاصیح سالم باش الهی

حاملگی با بچه کوچیک سخته واقعا منم خیلی اذیت بودم خیلی ولی بچه که دنیا اومد بهتر شد حداقلش اینه که راحت میتونی پاشی بشینی

عزیزم من میفهممت نه تنها سختیای الان بلکه وقتی فکر می‌کنم اولین دخترم که دنیا اومد اصلا ده روز اول نه خواب داشتیم نه از خستگی میفهمیدیم چیکار می‌کردیم، حالا میگم سر این دختر چی قراره بکشم که تازه آیدا هم هست مسئولیت اونم دارم. ولی فکر که می‌کنم بعد دوتا دختر یه اندازه دارم که با هم بزرگ میشن، دیگه نگران تنهاییشون نیستم، حتی وقتی بیرون نباشیم و توی خونه‌ایم باز همو سرگرم میکنن و… دلم آروم میشه

چطور بعضی ها میگن خیلی خوبه باهم بزرگ میشن و از این داستان ها

خیلی سخته عزیزم ،حتی خودمو جای شرایط شما میذارم نگران میشم و ناراحت،چه برسه به تجربه کردن.واقعا هم حق داری خسته باشی.
فقط یه چیزو فراموش نکن که دوتاشون نعمتای خدا هستن،دوتا دختر ناز که ارزوی خیلیاس😍 طوری نباشه که اسیب ببینن،اون دخترتم که بزرگتره واقعا گناهی و درکی از شرایط نداره که بتونه باهات همراهی کنه،فقط نیاز هایی داره که باید براورده شه،مثل حضور خودت یا پدرش،خیلیم سختی داره تجربه میکنه

قبوله خیلی سخته ، ولی انشالله دوستشون بزرگ بشن روزهای خوب می رسه
نمیدونم دخترت چند سالشه ولی یک سرگرمی براش جور کن بذار خونه مامان بزرگش