وقتی اینقدر بزرگ شدی که دیگه خودت میخوای سوار روروئک بشی🥰🥰🥰
یادش بخیر ۸ روزش بود از کولیک و رفلاکس پنهانش دهن ما رو صاف کرده بود. الان ک این کارهاش رو میبینم دلم برای نوزادیش تنگ میشه. اینکه نتونستم از اون دوران لذت ببرم اینقدر ک با بی‌خوابی های شبش درگیر بودم.
یه جورایی هم خوشحالم هم ناراحت...🥺🥺🥺
شما چ حسی دارین با کارهای الان کوچولوتون؟

الان نگاه کاراش میکنم عشق میکنم دلم میره براش
و مثل شما غصه میخورم تا ۶ ماه کارمون گریه بود از بس شرایط سختی بود با کولیک و رفلاکس

دقیقا این چیزایی ک گفتی منم درگیرش بودم تا ۵ماهگیش خستم کرده بود

اوخی عزیزم گوله نمک

ماشاالله 🧿
خدا الهی سالم و سلامت برات نگهش داره.

از چند وقت گذاشتی رورونئک

چی کار کردی رفلاکسش خوب شد

مامان امیرعلی از چن ماهگی گزاشتی روروک

من از بس بدنم کم آورده بود ازبیخوابی خواب وخوراکم فقط گریه بود لذت نبردم ازنوزادیش حیف اونجوری گذشت😔

منم چیزی از قشنگیای نوزادیش یادم نمیاد یه جورایی اصلا حالم بد بود . همش تو کلافگی گذشت . من اینقدر درگیرش بودم که حتی عکس و فیلم درست و حسابی ازش ندارم 😔

حالا. من منتظر این لحظه ام دخترم نه سینه خیز نه چهاردست پا نمیره

آره واقعا منم دلم برا اون روزای اولش تنگ شده🥹

آره واقعا منم هیچ لذتی نبردم بخاطر افسردگی بی خوابی دست تنهایی..همش غر زدم

کون قلمبه ی خوشگل 😍😍😍😍😍😅