۱۲ پاسخ

من خونه مادرشوهرمم
روزی هزار بار میگم کاش خونه پدرم بودم
خیلی اونجا خوبه و راحتم

دقیقا منم

وای چرا تاپیکات نمیاد برامن 😞

دقیقا منم همین حرفارو میزنم همون لحظه ول میکنم برمیگردم کاش دلیل شو میدونستم

من علاوه بر این ک دوس ندارم جایی برم و نمیرم
حوصله هم ندارم کسی بیاد چون کمک نمیکنن رو مخ میرن
دوس دارم خودم تنها باشم راحت ترم

من که کلا‌انگار قسمت خوشحالی و شوق و ذوق مغزم از بین رفته ،بیرون میرم حوصله ندارم ،مهمونی میرم حوصله ندارم ،عاااشق خرید بودم الان‌ اصلاااا خوشحالم نمیکنه حوصله اشم ندارم کلا دلم میخواد فقط یه جا دراز بکشم و تو افکار خودم غرق بشم یا فوقش کتاب و رمان بخونم فقط همین حتی حال و حوصله غذا خوردنم ندارم

من از وقتی بابام رفته دیگه دلم نمیخواد برم
مامانم خیلی میگه بیا ولی میرم خیلی دلم میگیره همه جای خونه خاطراتش هست 💔

منم الان دقیقا اومدم خونه بابام حساسیتم عود کرده اصلا حال ندارم همش میگم کاش خونه خودم بودم

من دخترم اذیتم میکنه به غلط کردن میوفتم

اخ چقدر منی

حقداری منم میرم جای انقدراذیت میکن فقط میگم برم خونه میام خونه م تادوروز بی قراری گریه کلا ناامیدمیشم اززندگی😁

منم دقیقا حال شما رو دارم دلم میخواد برم خونه میگم آخه من اینجا چیکار میکنم

سوال های مرتبط

مامان دلین مامان دلین ۱۶ ماهگی
چند روزه متوجه شدیم عروس خالم پسرش ۲ ساله نشده ۴ ماهه بارداره
البته جسه و هیکل درشت داره از منم یه ۳ یا ۴ سالی کوچیکتره از وقتی همه فهمیدن مامانمو شوهرم میگن دختر توام بزرکتر شد یکی دیگه بیار تفاوت سنیشون کمتر باشه هردوتاشونو باهم بزرگ کن قبل به دنیااومدن دلین دلم میخواس ۴ تا بچه داشته باشم ولی اینقدر ک دلین اذیتم کرده هرکی بم میگه میگم همین یکی بسه شوهرم هر گلی میخواد بزنه به سره همین یکی بزنه هرچی داره و‌نداره برا دلین باشه دلم بچه دیگه میخواد چون بچم تنهاس وقتی از صب تا شب با منه باباش ک میاد خونه یه عالم‌ذوق میکنه بااینکه همش من باهاش بازی میکنم شعر میخونم یا مامان بابام میان خونمون کلی ذوق میکنه دست میزنه دلبری میکنه براشون ولی فکرشو ک میکنم دلم میخواد بشینم گریه کنم این مدت هم یکسره خونه مامانم بودم چون تنهایی نمیتونسم از پس دلین بربیام غیر از اون صدای جیغ دلینا میاد عصبی میشم باهمه بد حرف میزنم حتی از وقتی دلین به دنیااومده فاصله رابطه نزدیکی کردنم و حسیم به شوهرم خیلی بد شده حسی به شوهرم دیگه ندارم و حتی ازش بدم اومده بااینکه خیلی کمک حالم بوده تو این مدت خونه تکونی کرده برام هرکاری ک خوشحالم کرده انجام داده با اون خستگیش هرکار گفتم انجام داده از خودش و شکمش میزنه بخاطر من خیلی کارا کرده برا ارامشم ولی دست خودم نیس خیلی وقتا باهاش بد رفتاری کردم دلم براش میسوزه اما چیکا کنم هر دفه میاد سمتم خودمو با یه چی دیگه سرگرم میکنم یا میاد بغلم میکنه حس بد دارم بش جوری ک دلم میخواد خودمو از بغلش بکشم تا میبینه دلین خوابه میگه بیا بغلم من هی میگم خستم و واقعا هم خستم حوصله ندارم دلم میخواد تنها باشم بدون دلینو شوهرم
دلم میخواد برم تور برم سفر با دوستام