۸ پاسخ

نه خوب زیادبیرون بردنم حدحدودی داره گلم

فریبا منم میخوام امیر ببرم مهد امیر اصن با کسی رابطه نداره دوس دارم بر با بچع عا بازی کنه اما از همین وابستگی میترسم خداکنه راه بیان باهامون بمونن

مهد یعنیند ساعت ؟
اینجا اصلا برای بچه اسم مهد به کار نمی‌برند
میگن پانسیون که هر روز ۳ساعت

من که مهد گذاشتم بینهایت راضی ام

منم دوست دارم همتا با همسن های خودش بازی کنه

چرا نمی‌زاری بره با اهالی ساختمون بچه ها بازی کنه خودنم یه نفس میکشی

بنظرف خودت نیازهاشو برطرف میکنی از مهر هم اگه مهد مدنظر تو باشه و بخوای ثبت نام کنی زود زود مریض میشه دروپنجره ها بسته میشه و بچه ها تو پاییز و زمستون بیشتر سرما میخورن میدونی زیاد بفکر یادگیریش نباش خونه تمرین کن اعداد یاد بده چشم هم بزنی بزرگ میشه مدرسه میره بزار بازی کنه بچگی کنه🥰

وای منم دوست دارم یه همچین جایی وجود داشته باشه که متاسفانه فکر کنم نیست

سوال های مرتبط

مامان لیام مامان لیام ۲ سالگی
اونروز یکی از دوستام کامنت گذاشته بود باید لیام یه روز بیاد خونه ما ببینم تو کم تحملی یا چیه🤔
من با قاطعیت تمام میگم هرکی جای من باشه کفر هم میگه
اما من خم به ابرو نمیارم
هرروز باهاش بازی میکنم
بخاطرش کلی دخترعمو پسرعمو میارم خونه که خونه هم منفجر شد به درک فقط بهش خوش بگزره
وقت وعده هاش قشنگ دیسگ کردنم میگیره باید مسکن بخورم
وقت خوابش یه ساعتی رو پام تابش میدم
میبرمش بیرون با ماشین یه کم خونه مادرم یا پایین تو حیات
عصرا حتما پارک یا خانه بازی میبرم
برمیگردیم باهاش بازی میکنم تو بالکن یا راه پله
شب که باباش میاد حتما میبریمش بیرون و اگه من سرنشین باشم حتما بغل من میشینه و باید دستم دور کمرش باشه
و شبا رو پام میخوابه رو تخت ما با من و باباشم پذیزایی میخوابه
اما من هیچوقت نه فحشش دادم نه زدمش نه بهش گفتم که خستم کرده و ازش ناراضیم و دوس دارم مستقل باشه
اما خب گاهی میام اینجا حرفامو میزنم چون هم دوس دارم مغزم خالی بشه هم شما منو نمیشناسین و قضاوتم نمیکنین و میدونم حرفام تاثیری رو رفتارتون نسبت به بچم نداره .
روشم درست باشه یا غلط،ولی اینو قبول کردم که سرشت بچه منم اذیت کن و وابستس منکه آدم بزرگم باید کنارش باشم و درکش کنم تا آرامش داشته باشه.
و خیلی جاها اگه کاره خطایی کرد و یا یه کلمه بی ادبی رو گفت واکنش نشون دادم و همیشه سعی کردم آموزش و تربیتش بنحو عالی باشه
اما اینکه بخوام شخصیت و ذاتشو تغییر بدم راستش تلاش نکردم و بیشتر کنارش هم بودم که من اذیت بشم ولی لیام استرس یا عذاب وجدان نداشته باشه.
مامان آقا نویان مامان آقا نویان ۲ سالگی
سلام مامانای گل. خدا قوت. می دونم نق زدن اذیتتون می کنه ها، ولی واقعا کلافه شدم. پسرم تا خرداد ماه خیلی بهتر بود. حداقل نیم ساعت چهل دقیقه خودش بازی می کرد. از بعد سی ماهگی جونمو به لبم رسونده. روزی سه ساعت چهارساعتم باهاش بازی کنم، باز ولم نمی کنه بره ده دقیقه خودش بازی کنه. یه سره ازم اویزونه. با گریه بیدار می شه. با گریه غذا می خوره. تا از اسفند که شیرشو قطع کرده بودم تازه یه مقدار میل به غذا پیدا کرده بود. از اردیبهشت دیگه نمی ذاشت من بهش غذا بدم. انقد تمیز خودش می خورد کیف می کردم. الان دست به قاشق نمی زنه یک ماه و نیمه. تا سفره بیاد گریه آقا واسه نخوردن شروع می شه. خونه مامانم اینا میام بدتر می کنه. انقد بهشون بداخلاقی می کنه لگد می زنه دلم براشون می سوزه. انقد بهش محبت می کنن. نزدیکش نمی شن که غریبی نکنه. در صورتی که وقتی با اونا بود قبلا، اسم منو نمی آورد. با مامانم بازی می کرد. با بابام بازی می کرد. الان یا به من چسبیده یا در طی روز داره برا باباش گریه می کنه. باباشم که دیر وقت میاد. کلافه م. حتی وقتی دلم گرفته نمی تونم دو دقیقه بشینم گریه کنم. حتی دستشویی. انقد دستشویی نرفتم تنبلی مثانه شدید گرفتم ببخشید اصلا ادرارمو حس نمی کنم. نمی دونم چرا بزرگتر شد بدتر شد. انقدم پرخاشگر شده. اصلا هل دادن بلد نبود. لگد زدن بلد نبود‌ الان تو پارک هل می ده. کسی بخواد زودتر سوار سرسره شه لگد می زنه. پریروز که دستشو گرفتم گفتم چون اینکارو کردی باید بریم خونه. و رفتم از پارک. کتاب دست برا زدن نیست می خونم. داستان می گم که اینکارا خوب نیست. اصلا یه چالش عجیبی شده که تمومی نداره😭😭😭😭😭
مامان آوین❤ مامان آوین❤ ۳ سالگی
سلام مامان..
یمدته خیلی حال روحیم بده اوضاعم اصلا خوب نیست...این وسط لجبازی های آوین واقعا اذیت کننده شده..از خوابش که بخوام بگم یا ظهر می‌خوابه شب دیر می‌خوابه.. یا ظهر نمیخوابه از چهار و پنج غروب شروع میکنه به گریه تت‌ شب ده که بخوابه..خیلی گریه میکنه بزور گریش وایمیسته اشک میریزه چجوری خیلی حس درماندگی دارم حس میکنم اصلا بلد نیستم با چالش هاش کنار بیام خیلی اذیتم
آوین عاشق کرمانشاهه چون اونجا همه کل روز باهاش بازی میکنن..از خونه خودمون خیلی خوشش نمیاد😭😭😭نمیدونم براش تکراری میشه یا چی نمیدونم ..حتی بگی بریم خونه فلان دوستت یا از دوستای خودم کل روز رو میپرسه کی میریم کجا میریم انگار ارزوشه از خونه بزنه بیرون خونه خودمون نباشه و این برای من خیلی سنگینه😭
آبرنگ براش میارم آرد میارم خمیر بازی می‌کنیم میفرستم حموم آب بازی کنه کارهای خونه رو با همکاریش انجام میدم ادویه غذاروبزنه فلان..کل روز سعب میکنم بهش تو جه کنم از سر از خونه فراریه ..خب من چیکار میتونم بکنم..نمیشه که زندگیمو ول کنم برم کرمانشاه..نمیتونمم کل روز باهاش بازی کنم اصلا حوصلم نمی‌کشه از طرفی کلی کار داره خونه آدم غذاس لباسه فلان..خودش و باباش اصلا رعایت نمیکنن یچیزی میخورن کامل و فرش رو کثیف میکنن نمیشه که جمع نکنم میشه؟؟؟
خیلی خستم...بیشترم خستگی تو جونم میمونه چون رابطش لا من و باباش بهم خورده صمیمی نیستیم خونه‌مون رو دوست نداره انگار نمیدونم چیکار کنم..
خونه بازی میبرم کنم. دریا پارک تقریبا هر روز بیرونه..با دوستاش میبرم بیرون نمیدونم سعی میکنم مادر خوبی باشم ولی بک درصد هم حس موفقیت ندارم..داغونم بخدا حالم اصلا خوب نیست..غذا آماده میکنم میزارم جلوش..دستاشو میزاره رو هم نمیخوره