داستان حقیقی یکی از شما

نور

گفت پدرتون موقع رد شدن از خیابون وقتی میخواسته از لبه جوی کنار خیابون رد بشه پاش گیر میکنه و موقع زمین خوردن سرش به عقب و جلو خم میشه.
همین رفت و برگشت سر باعث آسیب به مویرگ نخاع شده.
یک لحظه با خودم تصور کردم کاری که هرروز ما انجام میدیم و خیلی معموله،همین گذر از جدول کنار خیابون شده باعث آسیب به نخاع؟؟؟
نمیدونم اما انگار بقیه هم تصویر اون لحظه رو تجسم کرده بودند چون وقتی عمه ها و عزیزخانوم باخبرشدند،همگی به خونمون اومدند.
عمه اختر میگفت چشم زخمه
زن عمو خدیجه گفت معلومه که چشم و نظره! اخه کی با رد شدن از جدول مویرگ نخاعش پاره میشه؟
عزیزخانوم(مادر پدرم) کوبید تو سینشو گفت اخ الهی بمیرم برات مادر که چشم دیدن خوشی و خوشبختیت رو نداشتن.کمر بچم تا شد.
یکم توضیحش سخت بود برای عزیزخانوم که اسیب بخاطر شتابی که به سر وارد شده ست.
اما تقریبا همه هم نظر بودن که وقتی سواد و تحصیلاتت، صدای خنده های از ته دل زن و بچه هات، بوی خوش غذاهای رنگارنگت از خونه بیرون رفت،چشم و نظر رو بوم زندگیت خواهد نشست...
یک هفته از نبود مادر و بستری بودن پدر میگذشت که مادر با گریه پشت تلفن اعلام کرد پدر دیگه دست و پاهاش رو حس نمیکنه و نمیتونه حرکت بده.
پدر قدبلند و چهارشونه ی من،با اون هیکل درشت و اندام ورزیده که هرروز با کت و شلوار رسمی سرکار میرفت،یعنی دیگه قادر به حرکت نبود؟

۶ پاسخ

ای وای

ای خداااا هیچی بدتر از این نیس😭💔

الهی🥲🥲🥲

ای وای من 🥹🥹🥹🥹🥹🥹

دمت گرم 😍
امیدوارم که ادامه داستان اینجوری پیش نرع🥺

ای وای 😔

سوال های مرتبط

مامان محمد مهزیار مامان محمد مهزیار ۱۰ ماهگی
اینروزها و لحظه ها رو با تو بهتر میگذرونم...نمیدونم چرا اما مادرشدن رو از وقتی اومدی طور دیگه ای درک کردم..حتی مدل خسته شدنام هم عوض شده...از چند روزگیت هیئت رفتنو تجربه کردی..همه میگفتن نبر کوچیکه.اما من تلاشم حب اهل بیت تو دل کوچیکت بوده مادر...اینشب ها هم که حال و هوات فرق داره..وقتی وارد هیئت که میشی اون برق چشمات.پا کوبیدنات و خندیدنت به همه انگار داره بیشتر از قبل تورو به من نشون میده..نمیدونم چه حالیه..اما وقتی تورو از امام رضا جان خواستم دقیقا لحظه ای بود که با زمزمه ذکر حسین حسین گریه میکردم نمیدونستم اون راهی که برمیگردم ادامه اش تلاش برای درمان و ای وی اف نیست..روزاییه که قراره تورو با خودم ببرم جایی که ما توش بزرگ شدیم....الحمدالله که دارمت...الحمدالله که این شبا امام حسین جان مارو باهم دعوت میکنه...الحمدالله که خدا قشنگترین فرشته اشو به من هدیه داد..اونم در اوج ناامیدی❤
این شبها دعا کنیم برای تمام مادرایی که درارزوی داشتن فرزندی سالم و صالح هستن🙏
*گوشه ای از دلنوشته های من از دفتر خاطرات پسرم
بوقت ۱۰ تیر
۰۲:۱۵
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۸ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما
یاسمین
پارت ۳۹

وقتی خواهرم فرار کرد و رفت بچه‌اش ۱۰ ماهش بود و من ۱۵ سالم.
تمام مسئولیت این بچه رو به عهده گرفتم.
پسرش شیر مادر می‌خورد با رفتن نیارا خیلی بی‌قراری کرد اما چاره‌ای نبود.
یادمه چند شب تا صبح بیدار موندم تا بچه به شیر خشک عادت کرد.
تمام مسئولیت‌هاش از حموم بردنش تا خوابش و نگهداری و آروم کردنش همه چیزش با من بود پسر نیارا شده بود پسر من...
از شانس من دقیقاً همون زمان کرونا اومد ،
مدرسه‌ها آنلاین شد من که اون موقع اصلاً هیچ گوشی نداشتم و اجازه هم نداشتم گوشی داشته باشم مجبور بودم با گوشی مدل پایین مامانم که حافظه نداشت و اینترنتش ضعیف بود و همیشه هنگ میکرد، سر کلاس باشم.
وای از اون روزی که مامانم خونه نبود و کلاس‌های من شروع می‌شد ، دقیقاً اونجا بود که احساس کردم نمی‌تونم درسمو ادامه بدم چون این وضعیت واقعاً برام غیر قابل تحمل بود.
کلاس‌های آنلاین وقتی گوشی ندارم،
بچه‌ای که افتاده گردنم، خستم کرده بود...
یه روز خونه خالم بودیم که یکی تماس گرفت با مامانم گفت خواستگاره...
مامانم معمولا جواب همه خواستگارا رو یکی می‌داد، به همشون می‌گفت بچه ست ، داره درس می‌خونه.
اما اون شب بهشون گفت خبرتو می‌کنم
مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۸ ماهگی
داستان حقیقی
ناخنکارم
قسمت ۳

اره خلاصه تازه با دوس پسرم کات کرده بودم اصلا یادم نیس سر چی، مهمم نبودن.این میرفت، یکی دیگه جاش میومد.
با دوستم از سعادت آباد داشتیم پیاده میرفتیم تا ایستگاه اتوبوس پیدا کنیم برگردیم خونه.
دقیقا یادمه چقدر با حسرت خونه ها رو نگاه میکردیم و دوتایی رویا پردازی میکردیم که اگه مخ یکی از این بالاییا رو زده بودیم و خانوم خونش بودیم چه زندگی لاکچری و چشم دراری بود.
یهو از پشت سر صدای بوق شنیدیم.
خب ما جفتمون میدونستیم گوشه خیابون فقط یه دلیل داره یکی بوق بزنه اونم حتما یه پسر جوان میخواد نخ بده.
اینکه دوتایی برگشتیم و دیدیم اوه اوه یه بنز آخرین مدل که اصلا نمیدونم چی بود مدلش اما خیلی مدل بالا بود،با دوتا سرنشین.
دوتا پسر که فقط چندثانیه نگاشون کردیم خوشگل بودن.
دوتا برگشتیم باهیجان دست همو فشار دادیم شروع کردیم به توضیح،
که اره راننده رو دیدی؟ اون پسره کنار راننده عجب تیکه ای بود،اوه ماشینشونو...
جفتمونم آرزو میکردیم برن جلو برامون وایسن و زیرچشمی میپاییدیم که از هیجان تن صدام رفت بالا کوبیدم تو پهلوی مهسا که من مهی صداش میکردم با هیجان گفتم مهی مهی وایساد
مامان فاطمه سادات ✨️ مامان فاطمه سادات ✨️ ۱۲ ماهگی
سلام
اومدم تجربه م رو راجع به خواب دخترم بگم . امیدوارم بتونم در رفع قسمتی از چالش مامانای مثل خودم مفید باشم ؛
( البته در ۷ ماهگی و چند وقت اخیر )
چند وقتی بود که دخترم تو خوابش به مشکل خورده بود و شب ها هر یک ربع ، نیم ساعت ، تا حداکثر یک ساعت از خواب بیدار می شد و تقاضای شیر می کرد .
اومدم از زمان بیداریش رو چک کردم . تایم بیداریش ثبات نداشت و هر زمان که می خواست از خواب بیدار می شد .
در روز ۳ تا چرت داشت که تایم مشخصی نداشت گاهی.
شب ها هم از ساعت ۹/۵ تا ۱۰/۵ می خوابید .
اول اومدم تایم بیداری صبحش رو درست کردم . ساعت ۹ بیداری زمان بیداری شد .
مرحله ی بعدی ۳ تا چرت روزش رو کردم ۲ تا . با تایم های بیشتر
و در آخر دختر من از بدو تولد تخت کنار مادر داشت . من هر بار شیرش میدادم و میذاشتمش تو تخت . همین انتقالش به تخت خودش و تکون دادنش باعث می شد که از خواب عمیق خارج بشه ؛ چون نسبت به قبل هوشیارتر شده .
تخت کنار مادر رو چند شبی از اتاقمون خارج کردم (و بعد که جواب گرفتم تخت رو فروختم) و دخترم رو روی زمین کنار تخت خودمون خوابوندم (با حفاظت و مراقبت)
شب ها بیدار که می شد می رفتم کنارش دراز می کشیدم ، بدون اینکه زیاد تکونش بدم بهش شیر می دادم و بعد می رفت سر جای خودم می خوابیدم .
به شکل معجزه آسایی خواب شبش بهتر شد .
این کارها به من جواب داد . (البته به لطف و نگاه و هدایت خدا و فقط برای امروز و این لحظه )
شما هم اگه تجربه ای دارید بگید که به همه مون کمک بشه 😊🙏