اینروزها و لحظه ها رو با تو بهتر میگذرونم...نمیدونم چرا اما مادرشدن رو از وقتی اومدی طور دیگه ای درک کردم..حتی مدل خسته شدنام هم عوض شده...از چند روزگیت هیئت رفتنو تجربه کردی..همه میگفتن نبر کوچیکه.اما من تلاشم حب اهل بیت تو دل کوچیکت بوده مادر...اینشب ها هم که حال و هوات فرق داره..وقتی وارد هیئت که میشی اون برق چشمات.پا کوبیدنات و خندیدنت به همه انگار داره بیشتر از قبل تورو به من نشون میده..نمیدونم چه حالیه..اما وقتی تورو از امام رضا جان خواستم دقیقا لحظه ای بود که با زمزمه ذکر حسین حسین گریه میکردم نمیدونستم اون راهی که برمیگردم ادامه اش تلاش برای درمان و ای وی اف نیست..روزاییه که قراره تورو با خودم ببرم جایی که ما توش بزرگ شدیم....الحمدالله که دارمت...الحمدالله که این شبا امام حسین جان مارو باهم دعوت میکنه...الحمدالله که خدا قشنگترین فرشته اشو به من هدیه داد..اونم در اوج ناامیدی❤
این شبها دعا کنیم برای تمام مادرایی که درارزوی داشتن فرزندی سالم و صالح هستن🙏
*گوشه ای از دلنوشته های من از دفتر خاطرات پسرم
بوقت ۱۰ تیر
۰۲:۱۵

تصویر
۳ پاسخ

خدا پشت و پناه آقا محمد باشه😍❤️

آخی عزیزم انشالله خیرشون ببینی .

خدا واست حفظش کنه خیرشو ببینی

سوال های مرتبط

مامان شازده کوچولو💎 مامان شازده کوچولو💎 ۷ ماهگی
داستان حقیقی یکی از شما

نور

گفت پدرتون موقع رد شدن از خیابون وقتی میخواسته از لبه جوی کنار خیابون رد بشه پاش گیر میکنه و موقع زمین خوردن سرش به عقب و جلو خم میشه.
همین رفت و برگشت سر باعث آسیب به مویرگ نخاع شده.
یک لحظه با خودم تصور کردم کاری که هرروز ما انجام میدیم و خیلی معموله،همین گذر از جدول کنار خیابون شده باعث آسیب به نخاع؟؟؟
نمیدونم اما انگار بقیه هم تصویر اون لحظه رو تجسم کرده بودند چون وقتی عمه ها و عزیزخانوم باخبرشدند،همگی به خونمون اومدند.
عمه اختر میگفت چشم زخمه
زن عمو خدیجه گفت معلومه که چشم و نظره! اخه کی با رد شدن از جدول مویرگ نخاعش پاره میشه؟
عزیزخانوم(مادر پدرم) کوبید تو سینشو گفت اخ الهی بمیرم برات مادر که چشم دیدن خوشی و خوشبختیت رو نداشتن.کمر بچم تا شد.
یکم توضیحش سخت بود برای عزیزخانوم که اسیب بخاطر شتابی که به سر وارد شده ست.
اما تقریبا همه هم نظر بودن که وقتی سواد و تحصیلاتت، صدای خنده های از ته دل زن و بچه هات، بوی خوش غذاهای رنگارنگت از خونه بیرون رفت،چشم و نظر رو بوم زندگیت خواهد نشست...
یک هفته از نبود مادر و بستری بودن پدر میگذشت که مادر با گریه پشت تلفن اعلام کرد پدر دیگه دست و پاهاش رو حس نمیکنه و نمیتونه حرکت بده.
پدر قدبلند و چهارشونه ی من،با اون هیکل درشت و اندام ورزیده که هرروز با کت و شلوار رسمی سرکار میرفت،یعنی دیگه قادر به حرکت نبود؟
مامان کیوان مامان کیوان ۱۰ ماهگی
خدایا شکرت که تونستم باردار بشم و کمکم کردی ک ۹ ماه با سر افرازی و قدرت از پس حالت تهوع های وحشتناک وآزمایش خونهای هر ماهه با افتخار پشت سر بزارم شب زایمان کنارم بودی با تمام سختی و اذیتی که شدم اما باز تو کنارم بودی و بهم توانایی دادی قدرتی دادی ک بتونم فرزدت رو ب دنیا بیارم خدایا شکرت بابت مهربونی در حقم کردی و فرزندی از جنس خودت بهم دادی که هر لحظه و هر دقیقه که دستو پای کوچکش نگاه میکنم دلم قنج میره از زیبایش ممنونم ازت که لطف و محبت رو برای من سنگ تموم گزاشتی لحظاتی که زردی داشت و فقط با یه پوشک توی دستگاه بود برای من سخت بود اما تو کنارم بودی تو کنارش بودی همه چیز با تمام خوب و سخت بودنش گزشت و تو در همه حال کنارم بودی هیچوقت من رو تنها نگذاشتی خدای من هزاران بار تورو شکر میکنم تو اونقدر مهربانی که همیشه دست محبتت روی سرم بوده کاش من هم بتونم بنده خوبی برای تو باشم کاش تو هم از من راضی باشی خدایا هر لحظه شکرت خدایا کشورم جانم وطنم ایران رو نجات بده از دست هرچی ظالمه نجات بده از دست آدمای بد نجات بده خدای خوبم امنیت رو آرامش رو به کشورم و به هموطنان برگردون خدایا اونقدر کشورم رونق پیدا کنه اونقدر موفق باشه که فرزندانش با افتخار داخل خاک کشور بزرگ بشن
مامان دونه برف ❄️🤍🫧 مامان دونه برف ❄️🤍🫧 ۱۰ ماهگی
دختر قشنگم ، نیلای نازم ، عزیزِ همیشگیِ دلم ، تو دوست داشتنی‌ترینِ من تو این دنیایی ، اصلا یادم نمیاد قبل تو زندگی چ حس و حالی داشت ، وجود تو همه چی رو قشنگتر کرده ، آسمون آبی تر شده ، درختا سبزتر شدن ، گنجشک ها قشنگتر میخونن ...
تو داری بزرگ میشی و من واقعا دلم تنگ میشه ! دلم تنگ میشه برای دستهای کوچولوت ، برای بوی تنت ، برای وقتی که داری شیر میخوری و سینم رو بغل میگیری ، برای خنده‌هات که وقتی میخندی دندون نداری و خیلی بامزه میشی🥹 برای لپ‌های تپلی و خوردنیت ، برای جیغ زدنات و صدا درآوردنات ، برای غلت زدنت ، برای پاهای کوچولو و تپلیت ، برای اینکه دیگه اون بچه کوچولوی تپل و ریزه میزه نیستی ک موقع آشپزی بگیرمت تو بغلم ، برای این لباسهای کوچولوت ... دلم برا همه چیز تنگ میشه دختر قشنگم ، اما می‌دونم هرروز با تو قشنگتر از دیروزه و این بهم آرامش میده ، که هرچند بزرگ میشی اما همه چیز با بزرگ شدن تو زیباتر میشه و کلی تجربه های جدید و قشنگ پیش رومونه ..
امشب که به بزرگ شدنت فکر کردم دلم تنگ شد برا بوی تنت
اما تو همیشه عزیزدل منی
هرروزمون هم قشنگتر از دیروز میشه
عزیز قلب من ❤️✨
۰۴٫۲٫۵
مامان دلارا مامان دلارا ۸ ماهگی
حالم خوب نیس از وقتی زایمان کردم از صدای بچه بدم میاد از صدای دخترم متنفرم وقتی گریه میگه سرم شدید درد میگیره و طاقتم تموم میشه انقدر حالم بده نمیدونم از افسردگیه یا چیه اما طاقت گریه بچه ندارم مثل روانی ها میشم جیغ میزنم داد میزنم سرش که اروم بشه اما اونم یع بچه هست یه راهی داره برا اروم کردنش اما نمی تونم خودم کنترل کنم از شداش متنفرم دست خودم نیس همسایه هامون همش دعوام میکنن میگن شب تا صبح صدای جیغ دادت کل مخل برداشته صبح هم تاشب کشتی بچه رو میشینم گریه میکنم میگم خدایا من چرا اینجوری میشم. دیت خودم نیس بعد که اروم میشم دخترم کلی بغل میکنم. ارومش میکنم من کسی ندارم تو این دنیا کمکم کنه چرا تنها ترینم شوهرمم هیچ کمکی نمیکنه بهم لحضه که میبینه اعصبانیم سر بچه خالی میکنمم محل نمیزاره دیگه از زندگی کردن هم متنفر شدم شاید هر کی این تاپیک میخونه بهم بگین روانی شدی حق دارین به این که این حرف بزنین خودمم به خودم میگم شاید روانی شدم اما دلیل تمام اینا نداشتن یه لحضه ارومه وقتی بد خواب میشی و وقتی استراحت نداری من دیوانه ها میشی سر همه داد بیداد میکنی من یهو از همه چیم گذشتم از خواب خوراک زندگی تفریح مهمونی یهو شد یه بچه که همش گریه میکنه محتاج یک لحضه ارامشم محتاجم به همه جی اما نیس