تجربه زایمان ۱
من ۴۰ هفته تمام بودم که گهوارم زایید همون شب تاپیک گذاشتم و گفتم اما تاریخشو عوض نکردم شبش نخوابیدم تا دو اینا با شوهرم پی اس بازی میکردیم بعد قبل خواب رابطه داشتم بعد یه ربع اینا دیدم زیر دلم درد پریودی میگیره اما مثل همیشه بود کم بود
به شوهرم گفتم اونم براش عادی شده بود گف فک نکنم خبری بشه ساعت حدود سه بود هی دردا شدید تر شد و فاصله خیلی کم گفتم پاشو بریم بیمارستان میترسم بچه مدفوع کنه دردامم شدید تر شده خلاصه رفتم حمام و ساک خودمو که آماده کرده بودم برداشتم و به شوهرم گفتم اگه زاییدم ساک بچه رو بیار
زنگ مامانم زدم اونم با خواهرم سریع آماده شدن رفتیم دنبالشون و رفتیم بیمارستان
وقتی رسیدیم ساعت ۴و نیم اینا بود رفتم تریاژ گفتم درد دارم میگیره ول می‌کنه ماما خواب بود و بیدار شد و خیلییی بداخلاق بود انگار من کار بدی کردم اون ساعت بیدارش کردم هرسوال و دوبار می‌پرسیدم تا بزور جواب میداد اونم زیر لبی با منت گف کیسه اب نشتی داره و ۳ سانتی(البته اون نگفت ده بار پرسیدم تا جواب داد) لباسام عوض کردم نشستم رو ویلچر و تو این مدت شوهرم و مامانم کارای بستری و پرونده رو میکردن اومدم برم بالا گفتن کسی همراه نمیتونه بیاد خیلی ترسیده بودم حس میکردم اگه نگاشون کنم یا خدافظی کنم دیگ نمیبینمشون مامانم و شوهرم هی اصرار میکردن مامانم بیاد بالا خدمه هم میگف نمیشه دیگ گفتم عیب نداره چیزی خواستم زنگ میزنم و بدون خدافظی رفتم بالا

۴ پاسخ

تجربه زایمان ۲
از ساعت ۵ و نیم که اولین سرم رو سعی کردن بزنن برام تا ساعت ۱۰ و نیم ۱۶ جای دستمو سوراخ کردن دستم ورم کرده بود رگم پیدا نمیشد یا دانشجوها میزدن بلد نبودن
از اول تا آخرم که معاینه ها برام خیلی عذاب آور بود خلاصه که دردا دیگه از ساعت ۱۰ به بعد غیر قابل تحمل شد برام از اول به سرمم آمپول فشار زدن اما دهانه رحم خیلی دیر باز شد هی معاینه میکردن میگفتن نهایت یه ساعت دیگه اما هیچ خبری نمیشد کنار تخت ورزش میکردم از ۵ سانتم گاز بی حسی گرفتم موقع درد نفس می‌کشیدم اما به نظرم اصلن امتحان نکنین نمی‌دونم دردای من زیاد بود یا واقعا هیچ تاثیری روی کم شدن درد نداشت فقط من گیج بودم همش و نمی‌فهمیدم ساعت چجوری میگذره ولی همه دردارو تا مغز استخوان حس میکردم
نمی‌تونستم جیغ نزنم و داد نزنم نه تکنیک تنفس نه ورزش نه آب گرم هیچکدوم روم اثر نمی‌کرد تا دردام میگرف صدام می‌رفت بالا همش از ماماها می‌پرسیدم مثل من تاحالا دیدین؟؟ به نظرتون من میتونم زایمان کنم؟؟ همش میگفتم خدایا من درد قبلش داره جونمو میگیره چجوری بچمو دنیا بیارم اینقدر به خدا التماس کردم بچمو سالم به دنیا بیارم و اینقدر گریه کردم اخریا دیگ اشکم در نمیومد فقط صدام بالا میرف

گاز بی حسی رو منم تاثیر نداشت

کدوم بیمارستان

وای من از الان فک میکنم ک بخوام خداحافظی کنم گریم میگیره ک شاید دیگه نبینمشون🥺🥺🫠

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۱ ماهگی
تجربه زایمان.. 1

من دو روز قبل از زایمانم درد داشتم ولی در حد درد پریودی
پیاده روی هم زیاد نداشتم اگه تایپکای قبلیمو خونده باشین متوجه میشین که پاهام خیلی ورم کرده بودن و راه رفتن خیلی برام سخت شده بود
فقط دو شب خیلی پیاده روی کرده بودم

شوهرم شب کار بود و مادر شوهرم پیشم خوابید که یه وقت نصف شب دردم بگیره پیشم باشه
من خونم طبقه بالای خونه مادر شوهرمه
ساعت پنج صبح رفتش خونشون که برا برادر شوهرم صبحونه آماده کنه بره سرکار
خلاصه رفتش و من نخوابیدم منتظر شوهرم موندم
ساعت 9 صبح برگشت از سرکار
(رابطه داشتیم با پوزیشن داگی )
خوابیدیم حدود ساعت ۱۱ من تو خواب یهو حس کردم خیس شدم
فک کردم مال رابطس
ولی دیدم داره زیاد میشه گفتم لابد ادرارمه
حواسم به کیسه آب نبود
همینجوری آب ازم می‌ریخت استرس گرفتم شوهرمو بیدار کردم بهش گفتم کیسه آبم پاره شده پاشو برام پارچه بیار پاشم عوض کنم
اونم بنده خدا گیج خواب پاشد برام پارچه رو آورد و برگشت خوابید
قیافه من اون لحظه 😐😐😂
رفتم لباسامو عوض کردم نوار بهداشتی پوشیدم رفتم سراغ گوشیم که به مامانم زنک بزنم بیاد که دیدم یه تماس بی پاسخ ازش دارم اونم یه دقبقه پیش زنگ زده بود
انگار حس کرده بود
با خونه بابام یه خیابون فاصله داریم
تا رسید هم نوار بهداشتی هم شلوارم خیس شد
دوباره رفتم عوض کردم و پنج تا نوار بهداشتی گذاشتم
مامانم رف شوهرمو بیدار کرد و حرکت کردیم سمت بیمارستان
تا رسیدیم لباسام همشون خیس شده بودن و حتی صندلی ماشین هم خیس خیس شده بود
و من درد کمی داشتم هی میگرف ول میکرد
مامان کیان🩵👼🏻 مامان کیان🩵👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی:
من هفته۳۸و۶ روز بود که شب مثل همیشه رابطه بدون جلوگیری داشتیم و دو روز قبل هم معاینه تحریکی شده بودم من بعد اینکه رابطه تموم شد دیدم خیلیییی درد دارم هر پنج دقیقه یه بار همین که دیدم درد دارم دیگه اون شب نتونستم گل مغربی استفاده کنم ساعت ۲:۳۰ دردام شروع شد و تحمل میکردم بعد ساعت ۴ شد دیگه نتونستم تحمل کنم شوهرم و بیدار کردم و مامانمم و سه،چهار روز قبل همین درد که ترشحات قهوه‌ای داشتم گفته بودم از شهرستان بیاد خونه ما ارومیه
شوهرم و مامانم و بیدار کردم همه چیو برداشتیم و رفتیم بیمارستان با یه مامای بد اخلاق و ناز نازی روبرو شدم گفتم بهش درد دارم اومد معاینه کرد گف دو سانتی در واقع من سه روز قبل که معاینه تحریکی شده بودم دکترم گفته بود دو سانتی ولی من باور نداشتم به این ماما اومد آن اس تی وصل کرد گف درد داری ولی شدید نیستم منم همینجوری گذاشته بود زیر دستگاه خودش رفته بود خوابیده بود من دیگه دیدم شدید خوابم میاد خیلی گرسنمه و نیاز به دوش دارم دردام و هم میتونم تحمل کنم خودم و از زیر دستگاه کشیدم کنار و رفتم بیرون از اون اتاق رفتم دیدم یه مامای دیگه نشسته اونجا باهاش حف زدم و ساعت شش رفتم خونه اومدم خونه رفتم دوش گرفتم زیر آب ورزش کردم بعد یه چیزی خوردم و خوابیدم صبح ساعت ۱۲ بیدار شدم دیدم هیچ دردی ندارم بعد چن ساعت دردام باز شروع شد ولی خیلی کم بود باز شب شروع شد ولی هر سه دقیقه یه بار شده بود دردام تو خونه همش راه میرفتم و دردامو تحمل میکردم تا صبح ساعت ۷ دردامو تحمل کردم و ۷ رفتم حموم و ورزش کردم یه چیزی خوردم رفتیم بیمارستان گفتم درد دارم و من و بستری کردن شده بودن ۳۹و۱ روز خانم علیزاده بهترین ماما عامل زایمان بودن که بچمو ایشون به دنیا آوردن بقبه متن بعد
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 ۳ ماهگی
پارت۲
تا خود صبح من هی زمان میگرفتم همینجور ادامه داشت تا ساعت ۳ دیگه دردا میگرفتن و زمانشون طولانی شده بود تقریبا به ۳۰ ثانیه و ۴۰ ثانیه و فاصله ی بینشون هم کم بود هر ۵ یا۷ دقیقه یبار،دیگه زنگ زدم با گریه به شوهرم که بیا بخدا بچه داره میاد خودش رو برای ۳ونیم رسوند خونه گفت پس ماما همراه چی میگفت وقتش نیست و اینا گفتم خیلی دردام زیاد شده یکم ماساژ داد و اینا دیدم درد آروم نمیشه ساعت ۵ رفتیم بیمارستان معاینه کرد گفت ۳ سانتی بستری نمی‌کنیم برو پیاده روی کن باز بشی باید بیشتر باشه ان اس تی هم گرفتن و من برگشتم تو حیاط بیمارستان هی قدم زدم به ماما همراه زنگ زدم بستری نمیکنن گفت برو بگو درد دارم نمیتونم پیاده روی کنم رفتم از درد به خودم میپیچیدم‌ ها ایندفعه پرستار دیگه بود گفت بخواب معاینه کنم ببینم معاینه کرد گفت ۲ونیم اصلا بستری نمی‌کنیم فعلا برو پیاده روی کن ساعت ۹بیا😐آقا دیگه سرتون رو درد نیارم من اومدم تو سالن زایشگاه و حیاط بیمارستان هی قدم بزن شوهرم گفت بریم دنبال مامانت بیاریم که پیشت باشه حرکت کردیم به سمت خونه ی مامانم اینا تقریبا نیم ساعت راه بود و برگشتیم خونه که ساک و اینارو برداریم و من یه دوش آبگرم بگیرم یعنی تو کل این زمان من داشتم درد میکشیدم ها دردامم‌ با تنفس کنترل میکردم خیلی کمک کننده بود،رسیدیم خونه و من رفتم زیر دوش آبگرم شوهرم اومد زیر دوش کمرم و دلم رو ماساژ داد و ساعت ۱۰ و ربع اینا شد دیگه تقریبا رسیدم بیمارستان رفتم معاینه کرد گفت ۴ سانتی برو پذیرش کارای بستری رو بکن
مامان ماهان💙 مامان ماهان💙 ۷ ماهگی
سلام اومدم تجربه زایمانم و براتون بذارم
روز شنبه من زیاد ترشح داشتم ولی گفتم طبیعی چون درد نداشتم رفتم مطب دکترم که اسرار کنم بستری کنه ولی نکرد ۳۹ هفته ۲ روز بودم گف ۴ روز وقت داریم تا ۴۰ هفته اگه نشد بستری میکنم قرار بود پنجشنبه برم بستری بشم با خیال راحت اومدم که پنجشنبه میرم اومدم همه چیمو آماده کردم فقط منتظر بودم پنجشنبه بشه از مطب که اومدم معاینه کرده بود دکتر دردهای پریودی داشتم ولی میگفتم کاذب تا صب داشتم ولی کم بود خیلی صب که بیدار شدم دیدم بازم دارم ولی میگفتم کاذب ساعت ۲ اینا بود ناهار خوردیم با شوهرم اون حیاط بود منم دستشویی دیدم ترشح کشدار خیلی زیاد دارم فقط میومد بدش خونه اومدم با شوهرم نشستیم به فیلم نگاه میکنم دیدم بازم خیس میشم پا شدم تمیز کنم دیدم لک بینی دارم به شوهرم گفتم خندید گف خدا کنه دیگه زایمان کنی بدش اون رفت بیرون منم میخواستم برم پاهام لیز رفت خم شدم انگار ی چیزی اومد دیدم خون قرمز خیلی ترسیدم سریع رفتم به شوهرم گفتم گفت برو آماده شو بریم سریع
ادامه پارت بعدی
مامان delvin مامان delvin ۸ ماهگی
مامان نون خامه ای مامان نون خامه ای ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی بیمارستان تامین اجتماعی

ت نه و نیم شب رفتم بیمارستان الکی گفتم بچه ام تکون نمیخوره از وقتم گذشته بستری ام کنید معاینه کرد یک و نیم بودم بعد وقتی خواست ضربان قلبشو گوش کنه برای پرستاره حسابی تکون خورد پرستاره گفت این کجاش تکون نمیخوره گفتم از دیروز تکون نخورده بود بعد الکی گفتم سردرد شدید دارم و اگه برای بچه ام اتفاقی بیفته تقصیر شماس چون اونایی که فشارشون میره بالا سردرد میشن و این برای بچه بده و نباید فشار بره بالا خلاصه فشارمو گرفت 11 بود و این برای منی که همیشه فشارم هفته خیلی بالا بود دیگه هر جور شد بستری شدم ساعت یازده و نیم رفتم زایشگاه تا کارای بستری ام انجام شد ساعت شد 12 گفتم آمپول فشار نمی‌زنین گفتن از ساعت 12 به بعد نمی‌زنیم یکم درد داشتم تا ساعت 3شده بودم 3سانت درد هام کم بود و هی وسط درد هام میخوابیدم ساعت 6 صبح هم شدم پنج سانت دیگه دکترساعت یک ربع به هفت اومد آمپول فشار زد و درد هام شدید شد ساعت 8 کیسه آبم پاره شد دردهام خیلی شدید تر شد گفتم برام بی دردی بزنید ساعت 9 بی دردی اسپاینال زدن دردهام تموم شد فقط حس فشار داشتم ساعت یازده و نیم صبح هم زایمان کردم

دکترم خانم زندی بود بسیار خانوم خوش اخلاقی بودند پرسنل و بیمارستان عالی
مامان رادین مامان رادین ۲ ماهگی
صبح اون روز من یه استوری گذاشتم کاملا یهویی که متنش این بود؛ چیزی به پایان سفر ۹ ماهه نمونده🥺انگار به دلم افتاده بود نمیدونم

هیچی خلاصه رفتم دراز کشیدم بعد چند دقیقه مامانم در خونمون رو زد من داشتم گریه میکردم رفتم درو باز کردم وقتی داشتم برمیگشتم حس کردم کل شلوارم خیس شد...حتی رفتم دستشویی هم کلی اومد دیگه گفتم بله من دارم زایمان میکنم

ولی همچنان باورم نمیشد اخه هنوز ۲۵ روز وقت داشتیم من هیچ دردی نداشتم...وسایل توی ساک نی نیمو جمع نکرده بودم چون فرداش قرار بود از اتاقش فیلم بگیرم...همه چی خیلی یهویی شد...
زنگ زدیم اورژانس گفت خانم کیسه آبت ترکیده سریع تر خودتو برسون بیمارستان من گریه هام شدید تر شد..
شوهرم سرکار بود زنگ زدیم بهش که بیاد...تو اون فاصله آبجیم وسایل ساکم رو جمع میکرد..
تقریبا ساعت یک بود که شوهرم اومد و راه افتادیم بریم بیمارستان...تو راه فندوقم کلیییی خودشو منقبض میکرد طوری کع دنده هام میخواست بشکنه انگار...
رسیدیم بیمارستان من رو ویلچر بودم ولی باورم نمیشد که میخوام زایمان کنم...
#زایمان_پارت_۲
مامان مهیار🤎 مامان مهیار🤎 ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی پارت 1
سلام بعد از 4 شب بی خوابی
خب من کلا ده روزی بود ورزش رو شروع کرده بودم اما کم روزی نیم ساعت پیاده روی فقط
این دو سه شب آخر دیگ کردم روزی دو ساعت پیاده روی 100تا اسکات و حموم آب گرم
و شیاف گل مغربی شب آخر دوتا گذاشتم و بعدشم رابطه بدون جلوگیری داشتیم بعد از رابطه دردام شروع شد ساعت 1 شب بود گرفت تا ساعت 6 دیدم ول نکرد و چون تجربه نداشتم کسیم پیشم نبود با همون درد رفتم بیمارستان که معاینه کرد گفت یه سانت نیمی برو بعدظهر بیا بعد ظهر رفتم همون بود ولی چون ظربان بچه نا منظم بود گفت ختم بارداری که چون مهیار تو سونوش‌ اکوژن قلب نشون داد و اون بیمارستان متخصص اطفال نداشت باید میرفتم یه شهر دیگ(شیروان) رفتیم اونجا گف دو سانتی ضربان بچه هم خوب شده و ما زیر سه سانت بستری نمی‌کنیم دیگ گف برو پیاده روی کن دور بیمارستان سه سانت بشی بستری کنیم من درد داشتم ولی هر سه چهار دقیقه می‌گرفت ول میکرد
رفتم قدم زدم ساعت ۱۲ شب رفتم ولی بازم دو سانت بودم
مامان Shahan♡ مامان Shahan♡ ۷ ماهگی
تجربه زایمان (سزارین1)
38 هفته بودم رفتم پیش دکتر که نامه بستری بگیرم دکترم تاریخ زایمان همون 40 هفته زده بودکه داخل سونو بود 3/13 انقد اصرار کردم گفتم استرس دارم میترسم دردم بگیره نامه بستری3/6 داد
دوشب قبل عملم رفتم پیش دکتر آمپول بتامتازون 6تا شبی 3تا زدم برای ریه بچه بهم گفت ساعت 9 صبح برم بیمارستان صبح ساعت 4 سوپ رقیق و له شده بخورم من اون شب تا صبح بیدار بودم قرآن میخوندم خیلی استرس داشتم تا صبح شد حاضر شدیم با شوهرم مادرشوهرم رفتیم سمت بیمارستان مامانم قرار بود بابام بیاره
خلاصه رفتم تشکیل پرونده دادیم 1 ساعتی طول کشید من داخل بخش زنان بودم همسرم کارای بستری پایین انجام می‌داد ساک بیمارستان برام آوردن لباسامو عوض کردم فشار ضربان قلب بچه رو گرفتن ازم سوال میپرسیدن بعدش رفتم داخل اتاق بهم سرم و سوند وصل کردن خیلی از سوند میترسیدم ولی آنقدر درد نداشت یک سوز یه ثانیه ای بود نفس عمیق خیلی خوبه بکشی دوساعتی گذشت هنوز دکترم نیومده بود بیمارستان خلوت فقط من تنها بودم تو اون بخش استرس نگرانیم بیشتر می‌شد تا اینکه شوهرم مامانم آمدن پیشم آروم شدم ساعت 12 شد 1 شد هنوز دکتر نیومده بود من سردم شده بود میلرزیدم یکم یک پرستار امد ساعت 2 اینا بود فکر کنم ویلچر آوردن که بریم اتاق عمل لرزم بیشتر شده بود شوهرم مامانم دیدم دوباره اشکام می ریخت میترسیدم تا دم در اتاق باهام بودن بعد جدا شدیم اینو بگم من بشدت از زایمان طبیعی میترسیدم تو دوران بارداری استرس زیادی کشیدم برا اینکه دکتری قبول کنه سزارین انجام بده