تجربه من از زایمان سزارین1

ساعت سه شب خواب بودم که حس کردم ببخشید آب خیلی ازم خارج میشه بلند شدم رفتم دستشویی خودم تمیز کردم باز گرفتم خابیدم ولی همش مواظب بودم که باز هم همینجوری میشم یا نه، که به دو دقه نکشید باز آب ازم خارج میشد یه لحظه ترسیدم رفتم دستشویی باز دیدم یه لکه های خون هم داخلشه گفتم دیگه وقت زایمانمه، چون من دهم نوبت عمل داشتم هشتم اینجوری شدم،، سریع دوش گرفتم و اماده شدم شوهرم بیدار کردم ساعت چهار و نیم بود دیگه وسایل گذاشتیم تو ماشین رفتیم
من از تو ماشین دردم شروع شد چند دقیقه یه بار شکمم درد میگرفت و ول میکرد خیلی ترسیدم که طبیعی دنیا بیاد راهم تا دکترم خیلی دور بود نزدیک سه ساعت راه بود شوهرم خیلی تند میرفت تا سریعتر برسیم رفتم گفت دوسانت باز شدی ولی چون سزارینی هستی باید واسه عمل اماده بشی دیگه آماده شدم کمکم کردن با شوهرم اینا هم خدافظی زدم ساعت نه رفتم اتاق عمل ساعت یازده و ربع بود بنظرم اومدم بیرون

۷ پاسخ

به سلامتی عزیزم
سزاختیاری بودی یا اجباری؟

تجربه زایمان2
تو اتاق عمل بی حسی زدم یه حس داشتم انگار یکی داره کمرم خالی میکنه 🙄
تو دوثانیه بی حس شدم حس بدی بود بدنت مور مور میشه، دیگه با پرستار حرف میزدم چند بارم هوق زدم چون حالت تهوع گرفته بودم ،ی لحظه صدای گریه گندمک اومد 😍😍
دیگه تو ریکاوری هم طولی نداد ک بردنم بخش

خدارو شکر خوبی بچه خوبه

۹ رفتی تا ۱۱و رب خیلیهه

خداروشکر الان خوبین؟ خیلی اذییت شدی؟ چن هفته بودین دقیقا؟

بسلامتی قدم نو رسیده مبارک عزیزم .
شکم اول بهت گفتن سزارین چرااا

خداروشکر به سلامتی و دل خوش
خودت خوبی ؟؟بچه خوبه؟؟؟
راستی چندهفته و چند روز سز شدی

سوال های مرتبط

مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
۳۸ هفته بودم نه ورزش درست و حسابی انجام داده بودم نه کلاس بارداری شرکت کرده ام قرار بود مثلا امروز سزارین کنم که دخترم عجله داشت ،شب به شوهرم گفتم آمپول بزنیم درمانگاه نزدیک خونمون دیگه پیاده رفتیم و برگشتیم شاید نیم ساعت طول کشید ،من اونشب کلا استرس سزارین داشتم و ذهنم مشغول بود خوابم نمی گرفت حدود ساعت سه یکم درد اوایل پریودی داشتم که با خودم گفتم ماه درده چیز خاصی نیست نیم ساعت دیگه بازم درد داشتم ولی اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم صبح ساعت شیش حس کردم یکم مرطوبم بلند شدم رفتم دستشویی یه آب گرم و شفاف ازم خارج شد بعد هم ررگه های خونی (صورتی) دیگه ترسیدم همسرمو بیدار کردم گفتم عجله نکنم درد امو بکشم بعد برم بیمارستان که دیدم آبریزش داره بیشتر میشه برا همین یه دوش سرپایی گرفتم دو تا تخم مرغ پخته هم خوردم برا اینکه جون داشته باشم و رفتم بیمارستان، معاینه شدم ساعت هشت صبح ،اصلا باز نبودم ولی برا کیسه آب بستری شدم
مامان پرتقال🍊 مامان پرتقال🍊 ۳ ماهگی
📌تجربه زایمان
36 هفته و 4 روز بودم دستشویی فرنگی میرفتم بعد با خودم فکر میکردم من ک خیلی دستشویی بهم فشار میاره زود بلند میشم میرم که نریزه. رو فرنگی از کجا بفهمم که کیسه ابه یا ادرار یه وقت کیسه ابم پاره نشه و متوجه نشم🥲😂
چند روزی بود که از این فکرا به سرم میزد نهم بود ساعت دوازده شب خونه مامانم اینا بودم رفتم دستشویی فهمیدم که ادرارم تموم شد ولی همینجوری باز ازم یه چیزی میومد تعجب کردم بی ادبیه ولی دست گرفتم زیرم ببینم چیه تو دستم اب دیدم حتی بو کردم متوجه شدم ادرار نیست دو سه بار مشتمو پر کردم تا مطمعن شم از دستشویی ک رفتم بیرون مامانمو از خواب بیدار کردم بهش گفتم مطمعنم ک آب دیدم گفت بشین اگه باز ازت اومد کیسه ابه چهار زانو نشستم یه دقیقه بعدش انگار یه پارچ
آب داغ ریختن رو پاهام بلند شدم گفتم اماده شیم بریم بیمارستان زنگ زدم شوهرم ک بیاد ساعت یک رسیدیم تو راه زنگ زدم دکترم پولو براش انتقال دادم و گفت که میام تو برو بیمارستان
ان اس تی گرفتن و دستکش دست کرد معاینه کنه گفتم من سزارینی ام گفت باشی من باید معاینه کنم وقتی کیسه اب پاره میشه بفهمم اگه دهانه رحم باز شده بعد دستشو نشون داد گفت مطمعنی کیسه ابت پاره شد دستش خونی نشد گفتم اره همون لحظه باز ازم اب اومد تخت خیس شد و بلند شدم ازم چکه میکرد بهم لباس داد بپوشم پوشه پزشکی رو بهش دادم چک کرد گفت برو ازمایش ادرار بده و برو رو تخت بخواب تا دکترت بیاد اون شب از استرس اینکه هر لحظه ممکنه دکتر بیاد و بریم اتاق عمل خوابم نبرد با سرم میرفتم دستشویی
احساس تو خالی بودن میکردم حس میکردم هیچی تو شکمم نیس معده ام خالی بود میسوخت وحشتناک میسوخت تا چهار و پنج صبح یه چرت ده دقیقه ای میزدم دوباره بلند میشدم.....
مامان سانی کوچولو مامان سانی کوچولو ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
جمعه شب همش دستشویی داشتم یه پام تو دستشویی بود یکی تو خونه یکمی احساس دل درد داشتم ولی گفتم شاید درد کاذب باشه زیاد اهمیت ندادم ساعت ۶ صبح رفتم دستشویی دیدم ترشح خونی ازم خارج شد سریع اومدم رفتم حموم شیو کردم دیگه همش راه میرفتم تو خونه ورزش میکردم تا ساعت ۴ بعدازظهر
ساعت ۴ رفتم بیمارستان فشارمو گرفتن و معاینه کردن گفتن ۲ سانتی برو یه ان اس تی هم بده
رفتن ان اس تی بدم یه زنی داشت زایمان می‌کرد منم رو به رو اتاق زایمان بودم قشنگ دیدم چطور زایمان کرد و شر شر براش اشک می‌ریختم ان اس تی که تموم شد رفتم پیش دکتر گفت یک ساعت راه برو
یک ساعت پیاده رویی کردم و دوباره معاینه شدم گفت از دوسانت یه کمی بیشتر باز شدی ولی سه سانت نشده برو بگو همراهت برات پک بیمارستان بگیره بستری بشی دیگه بستری شدم دکتر اومد بهم ورزش داد و توپ داد دیگه ورزش میکردم و رو توپ حرکاتی رو که میگفت انجام میدادم تا سر بچه بیاد پایین تا ساعت ۱ شب با درد طبیعی خودم ۵ سانت باز شدم
مامان نیلا مامان نیلا ۶ ماهگی
زایمان طبیعی پارت سه
رسیدم اونجا ولی بستری نمیکردن با دکترم حرف زدم و قرارشد برگردم خونه و یکی دوروز هم صبرکنم اگه دردم نگرفت سزارین شم
برگشتم خونه و یکم اسکات رفتم و دوش آب گرم گرفتم همینکه از حموم اومدم بیرون احساس‌ کردم یکم آب ازم خارج شد شک گردم ک کیسه اب بود یا ن . چون حجمش کم بود در حد نصف استکان. یه چند دقیقه گذشت و این بار در حد یه لیوان آب خارج شد ازم . رنگ شفاف مثل آب و بدون بو . زود حاضر شدم ولی هی آب ازم خارج میشد یه پد بزرگ استفاده کردم و راه افتادیم تمام طول راه هی آب ازم خارج میشد و شکمم هر ۵ دقیقه یه بار سفت میشد ولی خیلی قابل تحمل بود رسیدم بیمارستان معاینه شدم و گفتن هنوز ۲ سانتی
خیلی استرس گرقته بودم چون دهانه رحمم هنوز همونقدر باز شده بود
بستری شدم و شروع کردن سرم و امپول فشار زدن
حدودای ساعت ۷ عصر امپول فشار زدن
زمان می‌گذشت و من دردام یه کم بیشتر شده بود ولی باز قابل تحمل بود البته برای من
خانومای دیگه ای بودن گه تو ۲ سانت داشتن جیغ میزدن
ولی من فقط سعی میکردم موقع دردا نفس های عمیق بکشم و دم باز دم های منظم داشته باشم و همش آیت الکرسی میخوندم
درد ها به این صورت بود که زیرشکمم می‌گرفت و سفت میشد در حد ۱۰ ثانیه
مامان کیان🩵👼🏻 مامان کیان🩵👼🏻 روزهای ابتدایی تولد
مامان فندوق مامان فندوق ۳ ماهگی
سلام مامانا من اومدم تجربه زایمان براتون بگم خلاصه شو
من از پنج شنبه صبح بیدار شدم گفتم بزار چای با زعفران با خرما بخورم شاید دیدی دردام شروع شد 39هفته 3 روز بودم خوردم شب که شد دردام شروع شد و ب 5 دقیقه رسید ساعت 1 شب رفتم بیمارستان گفت هنوز 1 سانتی و بستری نمی‌کنیم میخوای برو نوار قلب بگیر بیار رفتم آبمیوه خوردم ساعت 3 رفتم نوار قلب خوب بودم ولی درد داشتم گفت برو ساعت 6 باز بیا معاینه کنم باز 6 رفتم گف 1 نیم سانتی وای خیلی حالم بده بود دردام ولی دهانه رحم باز نمیشد گفت بری خونه راحت تری اینجا اذیت میشی دیگه اومدم خونه یکم خوابیدم گفته بودن شب بیا باز انقد پیاده روی کردم رفتم تو وان 10 دقیقه نشستم با آب گرم خیلی خوب بود دردم کم میکرد دیگه از شدت درد ساعت 10 شب رفتم باز بیمارستان گفت 2 سانتی وای خیلی دیگه حالم بده بود گفت ساعت 5 صبح باز بیا بستری میکنیم دیگه اومدم خونه نمی‌تونستم دردام کنترل کنم ساعت 1 رفتم گف 3 سانت 40 درصدی زنگ زدن ب دکترم کف بستری کنید دیگه بستری شدم
بقیه پارت بعدی
مامان رادمان🩵🥹 مامان رادمان🩵🥹 ۱ ماهگی
سلام مامان گلیا شبتون بخیر
اومدم از تجربه زایمان غیر منتظرم بگم 😅
سه شنبه 39 هفته1 روزم بود که ساعت 8 شب یهو لباس زیرم کامل خیس شد فک کردم ترشح ولی بازم بعدش ی عالمه ازم آب ریخت جوری که تا مچ پام اومد از قبلش دوش گرفته بودم وسایلمم آماده بود جمع کردیم رفتیم بیمارستان ، پرستار معاینه کرد گفت کیسه آب پارع شده دهانه رحمم یک سانت و هیچ درد و انقباضی هم نداشتم 🫠🤦‍♀
بعدش دوباره دکتر خودش اومد معاینه کرد ترشح سبز رنگ از خارج میشد گفت بچه مدفوع کرده آماده شو برای اتاق عمل من کلا هنگ بودم نمی‌دونستم باید چکار کنم از ی طرف خوشحال بودم از اینکه از زایمان طبیعی خلاص شدم 😅 هم استرس پسرمو خیلی داشتم🫠 خلاصه آماده شدم رفتیم اتاق عمل ساعت 10:30 پسر قشنگم به دنیا اومد خیییییلی حس قشنگ و شیرینه وقتی صدای گریش پیچید توی اتاق عمل انشالله قسمت همه چشم انتظارا 🥹❤️
خداروشکر، سریع فهمیدن مدفوع کرده و هیچ مشکلی پیش نیومد ،همه چی خوب بود راضی بودم بعد عمل یکم اذیت شدم خوب اونم طبیعی دردشم قابل تحمل بود با شیاف میشد کنترلش کرد ، بیمارستانم دولتی بود ولی اتاق VIP گرفتم خیلی خوب بود
مامان مهراد و تو دلیم مامان مهراد و تو دلیم ۵ ماهگی
سلام مامان های صبور
تجربه زایمان؛
روز دوشنبه ۹تیر ماه بود رفتم پیش دکتر نوار قلب جنین انجام دادم انقباض ثبت کرد ماما گفت باید سزارین بشی چون درد داری با اسرار گفتم روز سه شنبه ۱۰تیر ماه صبح زود میام تا سزارین بشم با رضایت خودم اومدم خونه صبح روز بعدش سزارین شدم
خیلی ترسیدم خیلی
خرید های باقی مونده رو انجام دادم خونه رو تمیز کردم شب هم حمام کردم
صبح ساعت ۷رفتیم بیمارستان تا منو اماده اتاق عمل کردن شد ساعت ۹ منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیدم
دکتر بیهوشی خواست امپول بزنه بی صدا گریه کردم همه پرسنل دلداریم دادن
امپول که زد از کمر به پایین سر شدم بعد ۵دقیقه صدای بچمو شنیدم خیلی حس خوبی بود
دیگه اتاق عمل که تموم شد تو ریکاوری بودم بعدش منو دادن شد ساعت ۱۰و۱۱ بعدش ساعت ۲به بعد حالم بد خیلی گرمم بود و عرق میکردم
واسه چند لحظه حالم بد شد
مامانم همراهم بودن میگفت حالت بد شده همه پرستارا اومدن شک بهت دادن تا برگشتی چشمامو باز کردم دور و برم پر دکتر و پرستار بود هی صدام زدن
خداروشکر بخیر گذشت
بعد ۲روز مرخص شدم امروز صبح اومدم خونه
خداروهزار مرتبه شکر الان بهترم