سوال های مرتبط

مامان delvin مامان delvin ۶ ماهگی
مامان امیر رضا مامان امیر رضا ۶ ماهگی
تجربه زایمان من 💕 پارت یک
سلام مامانا من چند روزی بود که ورم شدید داشتم یه طرف بدنم بیشتر از اون طرف بود خلاصه آزمایش دادم و چند روزی درگیر این بیمارستان و اون بیمارستان بودم دکتر شخصی خودم میگفتم باید بستری سی دفع پروتیین خطرناکه ولی هیشکی گوش نمی‌داد و می‌گفت خطرناک نیست خلاصه سه شنبه واقعا پف کرده بودم رفتم بیمارستان میلاد تحویلم نگرفتن گفتن برو هیچی نیست طبیعیه باز از اونجا رفتم شماره دو ( که خداروشکررررررر تحویلم نگرفتن به جون خودم اگه اونجا میزاییدم جنازمم بیرون نمیومد ) خلاصه عصبی شدم گفتم من میرم خونه دیگه بیمارستان نمی‌رم هرچی شد بزار بشه خلاصه تا رسیدم خونه ۳ نصفه شب بود 😐 یکم نون و ارده و شیره خوردم و خوابیدم نیم ساعت یه چیزی تو شکمم گفت تق عینه اینکه یه بادکنک بترکه ینی چشمتون روز بد نبینه کل تشک و فرش و همه چی خیس شد تا مادر شوهرم و صدا کردیم و زنگ زدیم مامانم شد ساعت ۴ دیگه سریع سوار شدیم رفتیم سمت بیمارستان .......
مامان فراز قشنگم🥹🧸 مامان فراز قشنگم🥹🧸 ۱ ماهگی
پارت ۱
تجربه ی زایمان طبیعی من
من ۳۷ هفته و ۵ روز بودم که نینیم‌ بدنیا اومد
روز جمعه دردهام شروع شد اول درد مداوم بود مثل پریودی من کل روز رو استراحت کردم گفتم درد ماه دیگه تا نصف شب ادامه داشت سر شب ترشح های ژله ای بیرنگ ازم اومد و من شک کردم درد ها دیگه تقریبا می‌گرفت و ول میکرد بعدش خوابیدم بماند که هی درد بیدارم میکرد ساعت ۵ بود بیدار شدم رفتم دستشویی که دیدم ترشح موکوسی خونی به اندازه دو بند انگشت ازم خارج شد و خیلی ترسیدم اومدم شوهرم رو بیدار کردم که پاشو منو ببر بیمارستان بچه داره بدنیا میاد😐😬 بعد تو اینترنت چرخیدم و فهمیدم که رحم داره آماده میشه و تا چند روز ممکنه طول بکشه و همون لحظه بچه نمیاد خلاصه دیگه نرفتم و گرفتم خوابیدم انقباض هی می‌گرفت و ول میکرد منم شروع گرفتم زمان بینشون‌ رو ثبت کنم اولش تو هر یه ساعت یا دو ساعت یبار می‌گرفت و ول میکرد ولی بعدش هر این فاصله زمانی کمتر شد ساعت ۸ صبح بود زنگ زدم‌ به شوهرم گفتم بیا منو ببر بیمارستان میترسم به بچه چیزی بشه از سرکار برگشت و منو برد خلاصه ان اس تی گرفتن گفتن اوکیه معاینه هم کردن و گفتن ۱ونیم سانت بازه منم برگشتم خونه و کل روز به استراحت گذروندم و هی فاصله بین انقباض هارو ثبت میکردم عصر شد و من با ماما همراه قرار داد نبسته بودیم هماهنگ کردم رفتم مطبش بهم‌گفته نه حالا زوده و وقت زایمانت نیست فرصت داری و اینا ولی من مطمن بودم که بچه داره بدنیا میاد،خلاصه قرار داد رو بستم و برگشتم خونه و درد هام همچنان ادامه داشتن
مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی
۳۸ هفته بودم نه ورزش درست و حسابی انجام داده بودم نه کلاس بارداری شرکت کرده ام قرار بود مثلا امروز سزارین کنم که دخترم عجله داشت ،شب به شوهرم گفتم آمپول بزنیم درمانگاه نزدیک خونمون دیگه پیاده رفتیم و برگشتیم شاید نیم ساعت طول کشید ،من اونشب کلا استرس سزارین داشتم و ذهنم مشغول بود خوابم نمی گرفت حدود ساعت سه یکم درد اوایل پریودی داشتم که با خودم گفتم ماه درده چیز خاصی نیست نیم ساعت دیگه بازم درد داشتم ولی اهمیت ندادم گرفتم خوابیدم صبح ساعت شیش حس کردم یکم مرطوبم بلند شدم رفتم دستشویی یه آب گرم و شفاف ازم خارج شد بعد هم ررگه های خونی (صورتی) دیگه ترسیدم همسرمو بیدار کردم گفتم عجله نکنم درد امو بکشم بعد برم بیمارستان که دیدم آبریزش داره بیشتر میشه برا همین یه دوش سرپایی گرفتم دو تا تخم مرغ پخته هم خوردم برا اینکه جون داشته باشم و رفتم بیمارستان، معاینه شدم ساعت هشت صبح ،اصلا باز نبودم ولی برا کیسه آب بستری شدم
مامان 🍒ܭَــࡅ࡙ܠߊ‌ܚࡍ🍒 مامان 🍒ܭَــࡅ࡙ܠߊ‌ܚࡍ🍒 ۱ ماهگی
تجربه زایمان
خب یه سری از دوستام درجریان وضعیت من بودن(کیسه آبم سوراخ بود از ۳۱ هفته ۱۲ روز بستری بودم ۳۴ هفته ام ختم بارداری داشتم که رضایت شخصی دادم و اومدم خونه)هر هفته دوبار سونو و آزمایش خون میدادم که عفونتم بیشتر نشه و اب دور بچه کم نباشه هر علائم خطری که داشتم باید فوری میرفتم بیمارستان
که ۳۰ شهریور ساعت ۱۲ شب معده درد شدید گرفتم و ببخشید بالا اوردم هرچی خورده بودم خلاصه به زور و با درد معده خوابیدم تا ساعت ۳ صب که شدید لرز کردم نمیتونستم از شدت لرز دهنم رو باز کنم فوری با یه پتو راه افتادیم سمت بیمارستان هیچی ام وسیله برنداشتم خلاصه رفتیم اورژانس گفتم علائمم رو گفتن باید بستری بشی تا ساعت ۸ صب کارای بستری طول کشید رفتم زایشگاه واسه زایمان طبیعی ان اس تی وصل بود بهم تو اورژانسم ضربان قلب بچه خیلی بالا بود تو زایشگاهم وضعیت بچه همچنان همون بود یا افت ضربان یا ضربان بالا خلاصه معاینه کردن گفتن یه سانتی منم داشتم شدید انقباض می‌گرفتم دیگه پرستار و ماما اومد گفتن وضعیت خوب نیست دکتر بیاد میفرستیم سزارین
همون موقع سوند وصل کردن حس بدی داشتم انگار یه عالمه ادرار داشتم که نمیومد همش میگفتم کاش قبلش میرفتم دست‌شویی
یه ساعت اینا گذشت دکتر اومد گفت ببرین اتاق عمل امادم کردن فرستادن اتاق عمل
بارداری
زایمان
بارداری