گلی خانم پارت 5
"پس از یک روز پر شور و نشاط در دل طبیعت، بالاخره خانواده‌ی دوازده نفره‌ی گلی خانم، خسته اما خوشحال، به خانه‌ی کاهگلی و پر از مهرشان بازگشتند. شام را به سرعت خوردند و بعد، نوبت به دور هم نشستن و تماشای سریال مورد علاقه‌ی خانواده رسید. تلویزیون قدیمی، در گوشه‌ی اتاق نشیمن جا خوش کرده بود و نور آبی‌اش، چهره‌های خسته‌ی اما راضی اعضا را روشن می‌کرد.

سوسن، خواهر گلی خانم که چشم‌هایش کمی ضعیف بود و همیشه برای دیدن بهتر مجبور بود جلوتر بنشیند، طبق عادت همیشگی‌اش، بالشتی زیر سرش گذاشته بود و جلوی تلویزیون دراز کشیده بود. پاهایش را به دیوار کاهگلی تکیه داده بود و هر از گاهی که تکانی می‌خورد، صدای ریزش گچ دیوار، مادر را عصبانی می‌کرد. مادر با لحنی آرام اما قاطع می‌گفت: "سوسن جان، پاهاتو از دیوار بردار، دیوار ریخت!" و سوسن با خنده‌ای شیطنت‌آمیز، فقط کمی پاهایش را جابجا می‌کرد.

یکی یکی چراغ‌ها خاموش می‌شد و صدای نفس‌های منظم، نشان از به خواب رفتن اعضای خانواده می‌داد. اما هنوز همه‌ی اتاق در سکوت فرو نرفته بود. هستی، خواهر بزرگتر و مورد علاقه‌ی گلی خانم، کنارش دراز کشیده بود و با صدایی آرام و دلنشین، کتاب می‌خواند. گلی خانم، غرق در داستان و لالایی ملایم هستی، به آرامی به خواب می‌رفت. ایلين هم برای آنا، خواهر همبازی گلی خانم، لالایی می‌خواند و دلوین، با مهربانی تمام، برای محمد امیر یک ساله‌، لالایی می‌خواند تا او هم به خوابی آرام فرو رود.

اما در دل مادر، فکری دیگر موج می‌زد.

۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان آرتا مامان آرتا ۹ ماهگی
پارت بیست و چهارم

بعد از آن گفت‌وگوی تلخ در پارک، فاصله میانشان شروع شد. نه اینکه بخواهند، اما شرایط طوری بود که ناخواسته عقب نشستند.
پیام‌ها کم شد. تماس‌ها کوتاه. حتی در روزهایی هم که دلشان پر از حرف بود، غرور یا ترس اجازه نمی‌داد گوشی را بردارند.

مهتاب شب‌ها کتاب به دست می‌گرفت، اما هیچ خطی جلو نمی‌رفت. نگاهش بارها روی صفحه‌ی گوشی می‌لغزید. اسم آرمان مثل زخمی آرام در ذهنش می‌سوخت. مادرش هم گاهی با لحن مهربان اما سنگین می‌گفت:
– دخترم، یادت باشه پدرت حرف آخر رو زده…

و همین کافی بود که مهتاب بیشتر در خودش فرو برود.

آرمان هم دست‌کمی نداشت. در کارگاه، میان صدای دستگاه‌ها و بوی چوب، بارها به خودش آمد که بی‌اختیار اسم مهتاب را زیر لب زمزمه می‌کند. پدرش هر بار که نگاهش می‌افتاد، با لحنی جدی تکرار می‌کرد:
– پسرم، دنیا روی احساس نمی‌چرخه.

این جملات مثل پتکی بود بر سر آرمان. غرورش هم مانع بود که ساده عقب‌نشینی کند یا دوباره به سمت مهتاب برود.
مامان آرتا مامان آرتا ۹ ماهگی
پارت پنجاه و نهم
ساعت نزدیک دو نیمه‌شب بود. خانه در سکوتی سنگین فرو رفته بود. مهتاب در اتاقش نشسته بود و به سقف خیره مانده بود. صدای تهدید پدر، گریه‌ی مادر، و نگاه‌های سنگین همه در گوشش زنگ می‌زد.

اما چیزی عمیق‌تر در وجودش می‌جوشید: صدای آرمان.
«من هنوز ایستادم.»

مهتاب با دست‌های لرزان گوشی‌اش را برداشت. نور صفحه در تاریکی اتاق می‌درخشید. برای چند لحظه تردید کرد، نفس‌هایش تند شد. اما بالاخره اسم آرمان را لمس کرد.

بوق… بوق…

– الو؟ (صدای خسته اما پر از امید آرمان) مهتابی؟

مهتاب با بغض گفت:
– آرمان… نمی‌دونی چی شده…

– چی؟ صدات میلرزه. بگو…

مهتاب اشک ریخت.
– بابا فهمید… عکس‌هامون تو نمایشگاه به دستش رسیده. می‌خواد مجبورم کنه به سامیار جواب مثبت بدم.

لحظه‌ای سکوت سنگین شد. بعد صدای محکم آرمان:
– نه… نه مهتاب. تو حق نداری زندگیتو بسپری دست اونا.

– ولی آرمان… من تنهام. همه علیه منن. نمی‌دونی چه فشاری رومه.

آرمان نفس عمیقی کشید. صدایش آرام‌تر اما پر از قدرت شد:
– گوش کن. تو تنها نیستی. من اینجام. قول می‌دم هر کاری لازمه بکنم. حتی اگه مجبور بشم جلوی همه وایسم.
مامان آرتا مامان آرتا ۹ ماهگی
پارت صدم هشتم
مهتاب و آرمان بیرون از خانه، زیر نور ملایم چراغ‌های خیابان، کنار هم قدم می‌زدند. باران قبل از آمدن سامیار، زمین را خیس کرده بود و بوی خاک تازه در هوا پیچیده بود.

مهتاب با صدایی آرام اما لرزان گفت:
– آرمان… نمی‌دونی چقدر ترسیدم.

آرمان دستش را گرفت و لبخند زد:
– می‌دونم… منم می‌ترسیدم. ولی دیدی که پای هم وایسادیم؟ هیچ چیزی جز عشق ما نمی‌تونه جلوی ما وایسته.

مهتاب سرش را روی شانه‌ی آرمان گذاشت.
– حس می‌کنم بعد از این همه درد و فشار… بالاخره یه جور آزادی دارم.

آرمان دستانش را محکم‌تر دور او حلقه کرد.
– آزادی واقعی وقتی‌ست که با کسی که دوستش داری باشی، بدون ترس از قضاوت دیگران.

مهتاب لبخند زد، اشک‌هایش را پاک کرد و به چشمان آرمان نگاه کرد.
– قول می‌دی هیچ وقت تنهام نذاری؟

آرمان نفس عمیقی کشید و آرام گفت:
– قول می‌دم… تا آخر دنیا.

برای لحظه‌ای، همه‌ی دردها، فشارها و سختی‌ها ناپدید شد. تنها چیزی که باقی موند، نگاه پر از عشق و گرمای دست‌هایشان بود.
مامان آرتا مامان آرتا ۹ ماهگی
پارت سی و هفتم
مهتاب روی تخت دراز کشیده بود. سقف سفید اتاق مثل صفحه‌ی خالی مقابل چشمانش بود.
هر بار که پلک می‌بست، تصویر آرمان می‌آمد: چشمان ملتهبش، صدای لرزانش، آن جمله‌ای که با جان گفت:
«من هرگز عقب نمی‌کشم…»

لبخندی بی‌اختیار روی لب‌هایش نشست. اما همان لحظه یاد سامیار افتاد؛ آرامشش، صداقتش، آن نگاه مطمئنش که گفت:
«انتخابت باید از دل باشه، نه از فشار.»

قلبش به تپش افتاد. میان دو صدا گیر کرده بود: یکی پرشور و سوزان، دیگری آرام و محکم.


---

روز بعد، پیام سامیار رسید:
«می‌تونم بعدازظهر بیام دنبالت؟ فقط برای اینکه کمی با هم حرف بزنیم. نه چیز دیگه.»

مهتاب چند دقیقه به صفحه‌ی گوشی خیره ماند. بعد تایپ کرد:
«باشه.»

ساعتی بعد، ماشین سفید سامیار جلوی کوچه ایستاد.
وقتی سوار شد، عطر ملایمش در فضای ماشین پیچید. جاده آرام بود. سامیار نگاه کوتاهی به او انداخت و گفت:
– می‌دونی چرا عجله ندارم؟ چون می‌خوام خودت به یقین برسی. زندگی بدون اعتماد شروع بشه، مثل ساختمونی میشه روی شن.

مهتاب به بیرون خیره شد، اما قلبش هنوز با تپش یاد حرف‌های آرمان بود.
مامان آرتا مامان آرتا ۹ ماهگی
پارت سی و یکم

چند روز بعد، اتفاقی رخ داد که اوضاع را تغییر داد.
آرمان، که از طریق یکی از دوستان مشترک خبر داشت خانواده‌ی سامیار جدی شده‌اند، تصمیم گرفت مستقیم وارد عمل شود.

او جلوی خانه‌ی مهتاب منتظر ایستاد. درست همان لحظه که سامیار برای دیدن مهتاب آمده بود، دو نگاه بهم گره خوردند.
سامیار از ماشین پیاده شد. با لبخند محترمانه‌ای گفت:
– شما باید آقا آرمان باشید… درست حدس زدم؟

آرمان قدم جلو گذاشت. نگاهش پر از عصبانیت و اضطراب بود.
– آره، منم. و فکر می‌کنم بهتره بدونی مهتاب مال منه.

لبخند سامیار رنگ دیگری گرفت، آرام اما قاطع:
– مهتاب کسی نیست که مال کسی باشه. اون حق انتخاب داره.
مکث کرد و با نگاهی محکم ادامه داد:
– من اومدم با احترام بجنگم، نه با ادعا.

مهتاب که با صدای بلند بحثشان بیرون آمده بود، میانشان ایستاد. قلبش به شدت می‌کوبید. نگاه به آرمان کرد؛ چشم‌هایش پر از عشق و خشم بود. بعد نگاهش به سامیار افتاد؛ آرام، منطقی، اما جدی.

– بس کنید! شما دوتا نمی‌فهمید؟ من وسط این همه فشار دارم له می‌شم…

سکوتی سنگین میانشان افتاد. صدای خیابان، بوق ماشین‌ها و حتی نسیم شب، انگار برای لحظه‌ای محو شد.
مهتاب به وضوح حس کرد زندگی‌اش دارد به دو نیم تقسیم می‌شود:
یک‌سو آتشی به نام آرمان،
یک‌سو آرامشی به نام سامیار.

و هیچ‌کدام حاضر نبودند عقب‌نشینی کنند.
مامان توت فرنگی مامان توت فرنگی ۱۱ ماهگی
📺 تأثیر تماشای تلویزیون بر کودکان زیر یک سال؛ علم چه می‌گوید؟ 

💡 بسیاری از والدین برای سرگرم کردن نوزادانشان از تلویزیون یا ویدیوهای آموزشی استفاده می‌کنند، اما تحقیقات نشان می‌دهد که این کار می‌تواند تأثیرات منفی بر رشد مغزی و شناختی نوزادان داشته باشد. 

### 🔍 یافته‌های علمی درباره تماشای تلویزیون در نوزادان: 

🔹 🔸 تأخیر در رشد زبانی 
مطالعات نشان داده‌اند که نوزادانی که در معرض تلویزیون قرار می‌گیرند، کلمات کمتری یاد می‌گیرند زیرا تعامل کلامی کمتری با والدین دارند. تحقیقات دانشگاه واشنگتن نشان داد که هر ساعت تماشای تلویزیون، منجر به کاهش تعداد کلماتی می‌شود که کودک از والدین خود می‌شنود. 

🔹 🔸 اختلال در رشد اجتماعی و عاطفی 
تماشای تلویزیون تعامل چهره‌به‌چهره را کاهش می‌دهد. نوزادان برای یادگیری مهارت‌های اجتماعی به ارتباط مستقیم با والدین و مراقبان خود نیاز دارند، نه صفحه‌های دیجیتالی. 

🔹 🔸 کاهش تمرکز و مشکلات شناختی 
برخی تحقیقات حاکی از آن است که تماشای بیش از حد تلویزیون در سال اول زندگی ممکن است با افزایش خطر ابتلا به مشکلات تمرکز و بیش‌فعالی در آینده مرتبط باشد. 

🔹 🔸 اختلال در خواب 
نور آبی ساطع‌شده از تلویزیون می‌تواند ریتم خواب کودک را مختل کند و باعث کاهش کیفیت خواب شود، که خود عاملی برای مشکلات رشد شناختی است

بقیه تو کامنت👇🏻
مامان رستا مامان رستا ۱۲ ماهگی
🍳طبخ متفاوت تخم‌مرغ برای کودکان❗️
🥚معمولاً تخم مرغ از حدود ۶ ماهگی به بعد و با شروع غذای کمکی می‌تونید به کودک بدید. چند روش طبخ پیشنهادی شامل:
🔶️تخم مرغ آب‌پز سفت:
- تخم مرغ را به مدت ۱۰-۱۲ دقیقه در آب جوش بپزید تا کاملاً سفت شود.
- پس از سرد شدن، پوست آن را بگیرید و با شیر مادر یا شیر خشک نرم کنید تا قوام آن برای کودک مناسب باشد.
-

🔶️تخم مرغ همزده (اسکرامبل):
- یک تخم مرغ را هم بزنید و آن را در تابه‌ای با کمی کره یا روغن مناسب (مانند روغن زیتون) روی حرارت ملایم بپزید.
- هنگام پخت، تخم مرغ را مرتب هم بزنید تا نرم و پف‌دار شود.
- پس از پخت، آن را به قطعات کوچک تقسیم کنید یا با چنگال له کنید تا برای کودک قابل خوردن باشد.

🔶️تخم مرغ نیم‌رو:
- تخم مرغ را به صورت نیم‌رو بپزید، اما مطمئن شوید که زرده کاملاً پخته و سفت شده است (برای جلوگیری از خطر باکتری سالمونلا).

🔶️تخم مرغ بخارپز:
- تخم مرغ را در دستگاه بخارپز یا روی بخار آب بپزید تا کاملاً سفت شود.