۹ پاسخ

کارتون اشتباه بوده باید بهش میگفتی ک سال یکبار تولدش میشه
اما من برا پسرم تولد خودش میگیرم تولد بقیمون‌هم ک بشه شمع ک‌فوت کردیم روشن میکنیم اون دوباره فوت کنه پسرم فقط عشق اینه ک شمع فوت کنه
اما خوب بچه ها کلا تولد دوست دارن سعی کن از این ب بعد قانعش کنی‌ک تولد آدم خیلی طول میکشه

خداییش هر هفته یه کیک کوچیک و شمع تولد زیادیه

بنظر من طبیعیه. چون تک فرزنده بخاطر اونه. خواهر زاده من ۹ سالشه همه امکانات رو داشت و وقتی من برا بچه ام یه چیزی میخریدم به خواهرم میگفت ببین خاله چیا میخره برا پسرش تو به من نمیخری. خیلی حسادت میکرد در حالی که خوش بهترین ها رو داشت
حدود یه ساله صاحب یه برادر شده واصلا اخلاقش کامل عوض شده و خانمانه رفتار میکنه و دیگه حسادت ها برداشته شده

کم کم کنسلش کن
دیگه هر هفته نخر اول بکنش هر ده روز بعد هر ۱۵ روز بعدم ماهی یکی
بعد کلا کنسلش کن
تو خونه شمع بخر. بزار تو جا شمعی بگو همینو روشن میکنم فوت کن

تبدیلش کن به ی کیک سوپری و شمع همین .یعنی هدیه و بادکنک و اینام میخواد؟

نه تقصیر بچه نیست تقصیر شما هم نیست با ی روان شناس راجع اصلاح شیوه فرزند پروری و این مقوله تو اینستا صحبت کن بهت راهکار کلیدی برای اصلاح این کار میده بدون داشتن اطلاعات دست بکاری بعنوان اصلاح رفتار نزن.خیلی راحت ی کاری بهت یاد میده که جواب می گیری

دختر منم خیلی حسوده متاسفانه .. خیلی نگرانشم .. ولی خب اینطور نیست ک محل بدم

ولی خب هرهفته خسته کننده نیست کیک میخرین 🥴

ب نظرم طبیعی نیست
وقتی تازه هرهفته براش کیک میگیرید

شش سالشو تموم می‌کنه یا هفت؟

سوال های مرتبط

مامان پویان🩵فرهان💚 مامان پویان🩵فرهان💚 ۶ سالگی
سلام میشه لطفا یه راهنمایی کنید و کار درست چیه؟ یه همسایه داریم پسرش یه سال و نیم از پسر من بزرگتره، مغازه شون و خونه مادربزرگ مادری این پسر بچه روبروی خونه ماست و خونه خودشون کوچه کناری خونه ماست، بعد اون به خاطر مغازه شون خب هر روز دم در مغاره شون و خونه مادربزرگشه،بعد اون دورش شلوغه و پسر دایی دختر دایی دختر خاله و پسرخاله و کلی هستن دورش، مادرشم همش تو کوچه ست و باهمه سلام و علیک، پسر منم 24ی لای در وایمیسته که اون پسره که اسمش امیر عباسه رو ببینه و هی پشت سر هم صداش میکنه که بیاد باهاش بازی کنه، البته فک کنم اینکه پسر من تنهاست بی تاثیر نیست و من و باباش هم کلی باهاش وقت میگذرونیم و بازی می‌کنیم ولی اصلا بیخیال اون پسره نمیشه و هی میره امیرعباس امیرعباس صداش میکنه، اونم گاهی میاد باهاش بازی میکنه وقتایی که دورش خلوت باشه و گاهی هم میگه نه نمیام و نمیدونم مامانم نمیذاره و این، بعد پسرم گریه میکنه که نمیاد باهام بازی کنه، هر چی هم میگم دیگه صداش نکن ولش کن وقتی نمیاد و نمی‌ذارن چرا هی صدا میکنی ولی این بچه من اصلا و ابدا حرفمونو گوش نمیده و یه ذره رفتارای اونا روش تاثیر نمیذاره و بی عاره، خیلی این موضوع اذیتم میکنه که اینقد این پسر من آویزون اونه و هیچی از جانب اون بچه و مادرش بهش برنمیخوره، باباش از سرکار میاد دنبالش اون ساعتا که بیا ببرمت پارک، ببرمت بیرون و یا پیش خودم، ولی بودن و موندن و منت کشی اون پسره رو ترجیح میده